گفتگوي
علمي و مناظره وقتي منطق و اخلاق استوار باشد؛ بهترين راهكار براي دستيابي به
واقعيتها ميباشد؛ روشي كه قرآن كريم نيز بر آن تاكيد ورزيده و ميفرمايد: «فَبَشِّرْ عِبَادِي الَّذِينَ
يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ؛[1]
پس بندگان مرا بشارت ده! همان كساني كه سخنان را مي شنوند و از نيكوترين آنها
پيروي مي كنند.»
از
ديگر فرايند اساسي مناظرات علمي، بسترسازي براي ايجاد وحدت و همدلي ميان پيروان
مذاهب اسلامي است. گفتگوي دوستانه و چهره به چهره، عامل برطرف ساختن دشمنيها و
درگيريهايي است كه در اثر اختلاف در مذهب و يا دين ايجاد شده است.
از پيشگامان عرصه مناظره و گفتگوي علمي، اهل بيت(علیهم السلام)
بودهاند. كتابهاي روايي مملوّ از احتجاجات و مناظراتي است كه ميان اهل بيت(علیهم السلام)
و ديگر پيروان مذاهب اسلامي و اديان الهي در موضوعات اعتقادي و احكام شرعي صورت
پذيرفته است.
با
الهام از اين سخن خداوند: «ادْعُ إلی سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ
الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ؛[2]
با حكمت و اندرز نيكو، به راه پروردگارت دعوت نما! و با آنها به روشي كه نيكوتر
است، استدلال و مناظره كن!» گريزي نيست كه مناظره كنندگان براي دستيابي به
موفقيت، بايد از آدابي پيروي كنند كه آنها را به نتيجه مورد نظر خويش برساند.
بديهي
است بدون رعايت روشهاي صحيح اخلاقي و علمي مناظره و عدم پيروي از اهداف مورد نظر
نتيجه دلخواه حاصل نخواهد گرديد.
به
دنبال پخش برنامههايي از آقاي دكتر تيجاني و دكتر عصام العماد در ماه رمضان از
سيماي جمهوري اسلامي ايران؛ جناب مولوي عبدالحميد امام جمعه مسجد مكي زاهدان
مطالبي را در خطبههاي نماز جمعه مطرح كرد و پيرو آن، حضرت آيت الله دكتر حسيني
قزويني پيشنهاد مناظره با ايشان را دادند ولي بعد از رد و بدل شدن چندين نامه
سرگشاده بين آنان، اين موضوع محقق نشد تا اين كه جناب مولوي عبد المجيد مرادزهي از
اساتيد اهل سنت حوزه علميه دارالعلوم مكي زاهدان از طرف جناب مولوي عبد الحميد به قم آمده و آمادگي خود را جهت مناظره اعلام داشت و به
دنبال هماهنگي با مديريت شبكه جهاني سلام، در روز
17 مرداد 1387 اين مناظره انجام شد و از شبكه جهاني سلام پخش گرديد.
این کتاب عین گفتار طرفین مناظره، با
ویرایش و اندک تغییر
گفتاری به نوشتاری در پیش روی خوانندگان
گرامی است و در مواردی که نیاز به توضیح
بیشتری بود در پاورقی به آن اشاره شده است.
موسسه
تحقیقاتی حضرت ولیعصر (عج)
علي روح اللهی
حجت الاسلام آقای هدایتی مدیر
مسئول شبکه جهانی سلام به عنوان مجری آغاز سخن نموده و گفتند:
خدمت شما دوستان بيننده سلام و درود تقديم ميكنيم، انشاءالله
كه با موفقيت و سربلندي كامل در پناه خداوند سبحان روز گار را سپري كرده باشيد. برنامهاي
كه امروز شروع ميكنيم، گفتگوي دوستانه و مناظرهاي است بين دو بزرگوار، جناب آقاي
دكتر سيد محمد حسيني قزويني از انديشمندان شيعه و از اساتيد حوزه علميه قم و عضو
هيأت علمي دانشگاه بينالمللي آل البيت و جناب مولوي آقاي عبدالمجيد مراد زهي از علماء
اهل سنت و از اساتيد بزرگ حوزه علميه دار العلوم مكي زاهدان.
موضوع مناظره، شهادت حضرت زهرا(س) است كه از ماهها قبل
قرار بود برگزار كنيم كه متأسفانه به دلايل مختلف اين امكان فراهم نشد. دليل
انتخاب اين موضوع، اختلافاتي بود كه اخيرا براي برخي از دوستان و هموطنان رخ داده و
شب نامههايي را پخش كرده و سخنرانيهايي كردهاند.
اول اين كه: اين گفتگو دوستانه است و هر دو طرف از شخصيّتهاي
اسلامي هستند و بنابراين است كه حقايق روشن و دانش ما بارورتر شود.
هيچ يك از دو طرف مناظره به دنبال شكست طرف ديگر نيستند.
انشاءالله اين برنامه الگويي خواهد شد براي برخي از رسانهها
و تلويزيونهايي كه مناظره برگزار ميكنند و خودشان هم به قضاوت مينشينند كه ما
پيروز شديم و فلاني شكست خورد.
ولي ما دوست داريم خود مردم قضاوت كنند و در بارهاش صحبت
كنند و خود اين برنامه يك حركت جديد و تعيين كنندهاي باشد كه ما اين مناظره را ادامه
دهيم.
دوم اين كه: انتظار داريم كه هر دو بزرگوار، از موضوع
مناظره كه در رابطه با حضرت زهرا(س) است دور نشوند.
برنامه به اين شكل خواهد بود كه در آغاز، دو وقت ده دقيقه براي
هر دو بزرگوار خواهد بود بعد يك دقيقه طرف مقابل سؤال خود را مطرح خواهد كرد، طرف
ديگر چهار دقيقه وقت دارد كه در باره اين سؤال صحبت كند. وقتي چهار دقيقهاش تمام
شد، يك دقيقه ايشان وقت دارد كه سؤالي مطرح كنند تا طرف مقابل چهار دقيقه وقت
داشته باشد كه جواب دهد.
براي شروع از آقاي مراد زهي خواهش ميكنيم كه چون مهمان
هستند شروع كنند و يا به عهده قرعه ميگذاريم.
* مولوی مراد زهي: هرچه نظر جناب آقاي قزويني باشد ما حرفي نداريم.
* استاد حسینی قزويني: اگر ايشان تمايل براي شروع دارند و چون مهمان ما هستند اين
حق اولويت را به ايشان واگذار ميكنيم.
* مراد زهي: من شروع ميكنم.
* مولوي مراد زهي:
بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين، نحمده و نصلي علي
رسوله الكريم و نصلي و نسلم علي آله و اصحابه الكرام. قال الله تبارك و تعالي: «فَبَشِّرْ
عِبَاد الَّذِينَ يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ أُوْلَئكَ
الَّذِينَ هَدَئهُمُ اللَّهُ وَ أُوْلَئكَ هُمْ أُوْلُواْ الْأَلْبَاب؛[3]
[پس بندگان مرا بشارت ده!
همان كساني كه سخنان را مي شنوند و از نيكوترين آنها پيروي مي كنند؛ آنان كساني
هستند كه خدا هدايتشان كرده، و آنها خردمندانند.]»
ضمن عرض تشكر و قدرداني از مسؤولين شبكه سلام و حاج آقاي
قزويني كه با هم در ارتباط بوديم و قرار بود كه يك گفتگوي دوستانهاي در اين شبكه
داشته باشيم كه بحمد الله اين زمينه فراهم شد و بنده لازم ميدانم كه از همه دست
اندركاران تقدير و تشكر داشته باشم.
لازم ميدانم مقدمهاي كه بسيار مرتبط با بحثمان است، عرض
كنم تا بعد وارد بحث اصلي بشويم.
همه ميدانيم كه اسلام در زمان فعلي وضعيت خاصي دارد كه در
طول چهارده قرن فكر نميكنم كه چنين وضعيتي را داشته باشد. بسيار متفرق و پراكنده
و بنابراين مسؤوليت انديشمندان، علما، مطبوعات، شبكههاي ماهوارهاي و متولّيان
امور فرهنگي در جهان اسلام بسيار سنگين است.
ما چهارده ـ سيزده قرن از راه تفرقه و كوبيدن همديگر دست
آورد و نتيجهاي نداشتهايم، مسلّما در حال حاضر و در قرون آينده هم دست آوردي
نخواهيم داشت.
در حال حاضر نياز شديد به وحدت داريم و آن فرماني كه خداوند
متعال فرموده: «بسم الله
الرحمن الرحيم: وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَميعاً وَ لا تَفَرَّقُوا[4]؛
[و همگي به ريسمان خدا [=
قرآن و اسلام، و هرگونه وسيله وحدت]، چنگ زنيد ، و پراكنده نشويد!]»
نياز شديد به اعتصام به حبل الله و چنگ زدن به ريسمان الهي
كه همان قرآن است و عمل كردن به آن داريم. و اين كه از تعصبات كوركورانه و از هر
گونه فرقه گرايي و تقويت فرقه گرايي كنار بياييم.
هدف اصلي از اين بحث مناظره، همان طور كه آقاي هدايتي[5] فرمودند، كشتي گرفتن نيست كه به دنبال اين باشيم كه به هر
حال اين طرف، طرف ديگر را مغلوب كند، خير. اصل گفتگو، اصل حوار و مخصوصاً در كشور
اسلامي ايران كه پيشتاز طرح گفتگوي تمدنها بوده و هست، شايسته است كه ما اين
گفتگوي دوستانه و گفتمان را در ميان خودمان هم داشته باشيم؛ بنابراين اين گفتمان
را به فال نيك ميگيريم.
تمام شنوندگان گرامي، از تمام اهل نظر و آنهايي كه صداي ما
را ميشنوند؛ چه از برادران شيعه و چه برادران اهل سنّت، اين يكي دو ساعت، بحث
شيعه و يا بحث سنّي را از مغزشان بيرون بريزند، به عنوان يك مسلمان پاي صحبت برادر
مسلمان خودشان بنشينند و براساس آيهاي كه تلاوت كرديم، كه قرآن ميفرمايد:
بشارت به آن انسانهايي كه گفتمان و گفتارها را گوش ميدهند
و از مستندترين و مستدلترين و بهترين گفتمان آن را اتباع ميكنند، آنها صاحبان
انديشه هستند پيروي ميكنند.
شبكه سلام، فرصتي است كه به هر حال براي دوستان ما پيش آمده
و ميتوانند كه دراين مكان دوري كه قرار دارند به عنوان فرصت استثنايي در جهت وحدت مسلمين و در جهت دعوت به اسلام و در
جهت تبليغ اسلام تلاش و كوشش كنند.
بنابراين ما از همين الآن مجددا از مسؤولين و متوليان شبكه
سلام با رويكرد جديدي به سمت اتّحاد و انسجام اسلامي، به سمت وحدت و به سمت تقريب
دلها و نزديك كردن دلهاي جامعه اسلامي گام بردارند.
بنابراين آنچه كه احساس كرديم كه انگيزه شد تا در اين بحث
شركت كنيم، بحثهايي است كه در اين يكي دو سال اخير مطرح شده و در شبكههاي خبري،
روزنامهها، مطبوعات و در شبكههاي اينترنتي بسيار به صورت گسترده روي آن بحث ميشود
و آن همان طرح اتهاماتي كه به بهترين انسانها بعد از رسول خدا؛ يعني حضرت ابوبكر
صديق و حضرت عمر فاروق رضي الله عنهما زده شده اين اتهامات و بعد از آن هم
مستنداتي كه آورده شده براي آن مواردي از كتب اهل سنّت است. ميخواهيم بررسي كنيم
كه واقعاً انسانهايي كه بعد از پيامبر پايه گذار دين اسلام و فتوحات اسلامي بودند
و ما ايرانيان هم به ويژه مرهون خدمات و زحمات و تلاشها و مجاهدتهاي آنها هستيم
كه اسلام به ما رسيد و الآن ما مسلمان هستيم. آيا واقعاً چنين برنامههايي بوده،
چنين چيزي صورت گرفته و يا اين كه اينها براثر دسيسه مخالفين اسلام و دشمنان
اسلام در طول تاريخ كه خواستهاند تفرقه گرايي را تشويق بفرمايند بين فرقههاي اسلامي
از سوي آنها صورت گرفته و در بعضي از كتابها روايات جعلي و ساختگي در اين خصوص
وضع شده است.
ما الآن وظيفه بزرگي نسبت به آل و اصحاب پيامبر بر عهده
داريم. آل و اصحاب پيامبر همانند دو بازوي يك پرندهاي ميمانند كه هر كدام از اين
بازو اگر نباشد، پر نباشد، پرنده نميتواند پرواز كند.
بنابراين ما از همه شنوندگان عزيز استدعا داريم كه به دور
از تعصب و به دور از اين كه پيرو چه مذهبي هستند به عرائض مختصر بنده انشاءالله
در بحثهاي آينده گوش ميدهند و همه در نهايت دنبال اين چيزي كه كشف حقيقت هست،
باشيم. انشاءالله.
در رابطه با شخصيّت فاطمه زهرا و اين كه ديدگاه اهل سنّت و
بالاتر از آن در رابطه با ديدگاه اهل سنّت نسبت به دخت پيامبر عرائضي است انشاءالله
در بحثهاي آينده و بعدي خواهيم داشت و الان چون وقت در اين ده دقيقه تمام شد، من
سعي ميكنم كه در فرصتهاي بعدي در خدمت دوستان باشيم.
فاطمه زهرا(س) سند حقانيت شيعه
* استاد حسيني قزويني:
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم، بسم الله الرحمن الرحيم، و
به نستعين و هو خير ناصر و معين، الحمد لله والصلاة علي رسول الله و علي آله آل
الله، لاسيما علي مولانا بقية الله،
واللعن الدائم علي اعدائهم اعداء الله الي يوم لقاء الله. افوض امري الي الله إن
الله بصير بالعباد
ما هم ضمن سلام به همه دست اندركاران شبكه سلام، جناب حاج
آقاي هدايتي و بينندگان عزيز در سراسر دنيا، اولاً از شبكه سلام كه اين بستر را
فراهم كردند تشكر ميكنيم كه يكي از عزيزان اهل سنّت كه از اساتيد برجسته حوزه
علميه دارالعلوم مكي زاهدان هست، حضور پيدا كند و مطالبشان را شفاف در اين جلسه
دوستانه و گفتگوي صميمي بيان كند.
من از مقدمهاي كه برادر عزيزم جناب مراد زهي بيان كردند،
تشكر ميكنم و تأكيد ميكنم بر اين كه ما مسلمانها امروز در برابر دشمن مشترك
قرار گرفتهايم كه دشمنان براي آنها شيعه و سنّي هيچ كدام فرق نميكند، با همان
سلاحهايي كه در افغانستان و در كابل سنّي را ميكشند، در مزار شريف شيعه را ميكشند.
در عراق اگر در فلوجه برادران اهل سنّت ما را ميكشند، در
شهرك صدر هم شيعيان را ميكشند و ما چه شيعه و چه سنّي برادر هستيم، كتابمان يكي
است، قبلهمان يكي است، پيامبران مان يكي است، مشتركات زيادي داريم و در كنار، هم
اختلافاتي داريم و براي اختلافات به جاي اين كه متوسّل به خشونت، اهانت و يا جسارت
بشويم، چه بهتر كه بسترهاي اين چنيني فراهم شود كه شيعه و سنّي در يك جلسه خيلي
دوستانه مطالبشان را مطرح كنند. و اما اين كه موضوع بحث ما حضرت زهرا(س) است، روي چند محور
اين موضوع انتخاب شد و جناب مراد زهي هم اين پيشنهاد را پذيرفتند.
نكته اول اين كه: حضرت صديقه طاهره(س) در ميان فرزندان
نبيّ مكرم(ص) و هم از ديگر صحابه جايگاه و امتياز ويژهاي داشت. صديقه طاهره(س) تنها كسي كه است كه رسول اكرم(ص) به صراحت درباره او فرمود: «سيّدة
نساء أهل الجنة»[6]؛ «خانم و بانوي زنان بهشتيان است.»
همچنين روايتي را هيثمي از عائشه ام المؤمنين نقل ميكند
كه: «مارأيت
أفضل من فاطمة غير أبيها»؛ «جز رسول اكرم، كسي در فضيلت به حضرت صديقه طاهره(س) نميرسد.»
و يا:
«ما رأيت أحداً أصدق من فاطمة»؛ «راستگوتر از فاطمه(س) در كره زمين نبود.»
هيثمي در مجمع الزوائد اين روايت آورد و رجالش هم تصحيح كرده
است.[7]
ابن حجر هم در كتاب الإصابة ميگويد: اين روايت سندش به شرط
شيخين صحيح است.[8]
همچنين روايات متعددي كه ميگويند محبوبترين زنها در نزد
پيامبر حضرت فاطمه زهرا (س)بوده است.[9]
همچنين روايتي به اين مضمون احمد بن حنبل در مسند نقل كرده
وهيثمي گفته: روايت صحيح است.[10]
حتي ابن حجر عسقلاني از سُبْكي كه از استوانههاي علمي اهل سنّت
است نقل ميكند كه حضرت صديقه طاهره از خديجه و از عائشه فضيلتش بالاتر بوده است.[11]
و همچنين مناوي نقل ميكند كه فاطمه زهرا(س) از خلفاي اربعه، به
اتفاق علماي اهل سنّت افضل بوده است.[12]
نكته ديگر: ما ميبينيم كه در كتابهاي معتبر اهل سنّت، غضب
و رضاي فاطمه زهرا(س) معادل با رضا و غضب خداي عالم قرار گرفته است: «انّ الله
يغضب لغضبك يا فاطمه(س) و يرضي لرضاك.»[13]
همچنين خود بخاري در صحيحش آورده: «فاطمة(س)
بضعة مني، فمن اغضبها اغضبني؛»[14] «فاطمه(س) پاره تن من است، هركس او را به غضب بياورد، مرا به غضب
آورده است.»
يا مسلم دارد: «فاطمة(س)
بضعة مني، يؤذيني ما آذاها»؛[15] «هر آن چه كه زهرا را اذيّت كند، مرا اذيّت كرده است.»
اينها نشان ميدهد كه فاطمه زهرا (س)جايگاه ويژهاي در نزد رسول اكرم(ص) و خداي عالم داشته و ما بر اين عقيده هستيم كه قصد نبيّ مكرم(ص)، از بيان اين روايات و احاديث اين بود كه الگويي براي امّت
اسلامي معيّن كند، يعني اگر بعد از نبيّ مكرم جامعه اسلامي دچار تلاطم، فتنه و اختلاف
شد، تنها يادگار نبيّ مكرم، فاطمه زهرا(س) به هر سو رو كرد حق
هست و رضاي خداوند در آن سو است و اگر نسبت به هر طرفي و هر فردي غضب كرد و ناخشنود
شد، قطعاً خدا و پيامبر هم از او غضبناك و ناخشنود است.
و لذا قضيّه فاطمه زهرا(س)، يك قضيه طبيعي نيست و اين روايات متعدد رواياتي نيست كه
نبيّ مكرم فقط به خاطر اين كه فاطمه زهرا(س) دختر او و از نسل و نطفۀ او هست، بيان كرده باشد؛
چون پيامبر اكرم فرزندان پسر و دختر ديگري هم داشتهاند.
و لذا ما معتقد هستيم كه قضيه حضرت زهرا(س) سند حقانيّت عقيده شيعه است و اين كه جناب مراد زهي اشاره
فرمودند نسبت به صحابه به ويژه جناب خليفه اول و دوم اين مسايل مطرح است، اين مسايل
قبل از اين كه در كتابهاي شيعه مطرح شده باشد، در كتابهاي اهل سنّت مطرح است. به
قول معروف ميگويند: احترام امام زاده را بايد متولّي نگه دارد. آن مطالبي كه در
مطاعن خلفاء در كتابهاي اهل سنّت آمده، شايد آن قدر در كتابهاي شيعه نيامده
باشد.
* مجری:
الآن از جناب آقاي قزويني ميخواهيم كه در يك دقيقه سؤال
بكنند و جناب مراد زهي در چهار دقيقه پاسخ بدهند. بعد از آن كه جناب مراد زهي چهار
دقيقه پاسخ دادند، يك دقيقه به ايشان فرصت ميدهيم كه سؤالشان را مطرح كنند.
چرا خليفۀ
اول به خواستۀ فاطمه(س) جواب رد داد؟
* استاد حسینی قزويني:
سؤال اول من از آقاي مراد زهي اين است كه روايات صحيحي كه
عرض كردم، از عائشه است كه ميگويد: ما رأيت احداً أصدق من فاطمه(س)؛ راستگوتر از فاطمه(س)
نديدم؛ فاطمه زهرا(س) بعد از رحلت نبي
مكرم مطالباتي از خليفه اول داشتند؛ ولي خليفه اول پاسخ منفي دادند، آيا اين خود
نشانگر تكذيب سخن پيامبر اكرم(ص) نيست؟
* مولوي مراد زهي:
من با توجه به رواياتي كه در رابطه با فضيلت و منقبت فاطمه
زهرا قرائت شد، اين قبول. فضيلت و منقبت فاطمه زهرا از ديدگاه اهل سنّت يك امري
مستند و قطعي است و جا دارد ما اين را در سه چهار قطعه شعري كه علامه اقبال لاهوري
سروده توضيح دهيم:
مريم از يك نسبت عيسي عزيز |
از سه نسبت حضرت زهرا عزيز |
نور چشم رحمة للعالمين
|
آن امام اولين و آخرين
|
آن كه جان در پيكر گيتي دميد |
روزگار تازه آئين آفريد |
بانوي آن تاج دار هل اتي |
مرتضي مشكل گشا شير خدا
|
در رابطه با حضرت فاطمه زهرا و اهل بيت پيامبر اكرمl،
به طور كلّي عقيده اهل سنّت اين است كه محبّت اهل بيت و محبّت صحابه پيامبر جزء
معتقدات مسلم و جزء ايمانيات ما است. يعني به همان نسبتي كه ما نسبت به خليفه اول
و نسبت به خليفه دوم و ساير صحابه محبّت داريم، به همان نسبت، نسبت به علي، فاطمه
زهرا و حسن و حسينF و ديگر اهل بيت محبّت داريم.
اگر يك ترازو جلوي ما گذاشته بشود و محبّت اهل بيت ومحبّت
اصحاب پيامبر در دو كفه ترازو قرار بگيرد، هيچ كفهاي بر كفه ديگر شايد سنگينتر
نباشد و دليلش هم اين كه ما در خطبههاي نماز جمعه در هر جمعه و در تمام خطبهها
در روزهاي جمعه دعاي مغفرت براي اهل بيت و به ويژه حضرت فاطمه زهرا و اهل بيت صورت
ميگيرد.
من قطعهاي ازآن خطبه را قرائت بكنم. اين خطبه دومي است كه
در تمام مساجد اهل سنّت قرائت ميشود؛ مخصوصا در كشورهاي آسيايي ايران و پاكستان و
هندوستان كه خطبههاي اصلي به زبان فارسي و بعضي به زبان عربي قرائت ميشود.
«قال النبي(ص): أرحم أمتي بأمتي أبوبكر، وأشدهم في أمر الله عمر، و أصدقهم حياء عثمان و أقواهم
علي، و فاطمة سيدة نساء أهل الجنة، وحمزة أسد الله و أسد رسوله رضوان الله تعالي
عليهم أجمعين. اللهم اغفر للعباس و ولده مغفرة ظاهرة و باطنة لاتغادر ذنبا.»[16]
اين عقيده ما است. هيچ فرقي در اين راستا وجود ندارد. يك
قطعه شعري هم از ملا عبدالرحمن جامي قرائت كنم:
جز به آل كرام و صحب عظام |
فلك دين نبي نيافته نظام |
نامشان جز به احترام مبر |
جز به تعظيم به سويشان منگر |
همه را اعتقاد نيكو كن
|
دل ز انكارشان يك سو كن
|
هر خصومت كه بودشان باهم |
به تعصب مزن در آن جا دم |
حكم آن قصه با خداي بود
|
زندگي كن، تو را به حكم چه كار |
* مجري:
وقت شما تمام است،
الآن لطف كنيد سؤال خودتان را مطرح كنيد، جناب آقاي قزويني پاسخ دهند.
مستندات حمله به خانۀ فاطمۀ
زهرا(س) چيست؟
* مولوي مراد زهي:
جناب آقاي قزويني كه سؤال فرمودند خارج از موضوع بحث ما
بود، موضوع بحث ما هجوم به خانه فاطمه زهرا و سوزاندن خانه و ضرب و لطم حضرت فاطمه
و اسقاط جنين است كه توسط طبق ادعاي ايشان و در سايت اينترنتي ايشان اين مسأله را
كه گفتهاند به دستور ابوبكر صديق و مجرياش هم خليفه دوم و بعضي ديگر بودند، ما
سؤال مان اين است كه با توجه به گذشت چهارده قرن از آن قضايا چه مستنداتي براي طرح
اين قضيه جناب آقاي قزويني دارند كه الآن وجود دارد، نه مدعي عليه وجود، نه شهود
وجود دارد لطف بفرمايند پاسخ دهند.
* استاد حسینی قزويني:
اگر بنا باشد در رابطه با قضيه هجوم به خانه فاطمه زهرا(س)، ما آن چه كه در كتابهاي روايي، رجالي و تاريخي آمده،
ارزش قائل نشويم، هيچ يك از موضوعات حتي در اثبات ركعات نماز ما نميتوانيم بگوييم
چيزي براي ما ثابت شده و يا ثابت نشده است.
ولي آن چه در رابطه با هجوم به خانه حضرت زهرا(س) است، ما چهار تا
روايت صحيح داریم. يكي از آنها قضيّه ندامت خود جناب خليفه اول است كه ميگويد
من براي سه چيز كه انجام دادهام، تأسف ميخورم و پشيمان هستم؛ يكي از آنها: «وددت أني لم اكشف بيت فاطمة
و إن اغلق علي الحرب»؛ «اي
كاش من خانه فاطمه زهرا(س) را مورد هجوم قرار نميدادم، اگر چه سنگر جنگي قرار گرفته
بود.»
اين روايت كاملاً صحيح است و هيچ شبههاي در صحت روايت
نيست، بعضي از بزرگان اهل سنّت صراحت بر صحت روايت دارند.
جناب سيوطي در مسند فاطمه(س)، ص34، و 35 صراحت دارد كه اين روايت صحيح است.
جناب مقدسي از شخصيّتهاي برجسته اهل سنّت است كه ذهبي از
او به عنوان: الإمام،
العالم الحافظ الحجة، نام ميبرد،[17] ميگويد:
«هذا حديث حسن عن أبي بكر.»[18]
و همچنين روايت ديگري كه ابن أبي شيبه، استاد بخاري، صراحت
دارد بر اين كه جناب خليفه دوم گفت با اين كه احترام حضرت زهرا(س) براي من محرز است، ولي قسم به خداي عالم اين احترام حضرت
زهرا(س) مانع آن نميشود كه من دستور بدهم: «أن يحرق
عليهم البيت»؛[19] «خانه را با ساكنانش به آتش بكشند.»
از شخصيّتهاي برجسته اهل سنّت؛ مثل جناب فرحان مالكي مي
نويسد: من اول تصور ميكردم كه اين روايات سند ندارد؛ ولي پس از بررسي برايم ثابت
شد كه اين قضيه به
اسانيد صحيح ثبت شده است.[20]
بلاذري در كتاب الأنساب الأشراف، ج1، ص586، قضيه احراق يعني
تهديد به سوزاندن را مطرح ميكند و همچنين خود طبري در روايت ديگر همين مسأله را
در ج2، ص443 تاريخش مطرح ميكند.
* مجری:
از الآن شما يك دقيقه فرصت داريد سؤال جديد مطرح كنيد، بعد
جناب مراد زهي فرصت خواهند داشت كه پاسخ دهند.
چگونه محبّت فاطمه (س) و دشمنانش در يك قلب جمع ميشود؟
* استاد حسینی قزويني:
ايشان فرمودند ما به همان نسبتي كه حضرت زهرا(س) و حضرت علي(ع) را دوست داريم، جناب ابوبكر و عمر را دوست داريم. طبق
روايت صحيح بخاري، پيامبر اكرم فرمود: فاطمه(س) غضبش، غضب من و رضايتش رضايت من است.[21]
در صحيح بخاري و مسلم صراحت دارد كه فاطمه زهرا(س) از ابوبكر و عمر غضبناك از دنيا رفتند؛ «فلم تزل مهاجرته حتي توفيّت.»[22] واين نشانگر اين است كه وقتي فاطمه زهرا(س)
از آنها راضي نيست، پيامبر هم از آن دو نفر راضي نيست، خدا
هم راضي نيست. محبّت كسي كه پيامبر و خدا از او راضي نيست، خلاف شرع و خلاف عقل
است، جواب بدهند.
خداوند متعال مي فرمايد: «يا أَيهَا
الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيهِمْ» [اي كساني كه ايمان آورده ايد! با قومي كه
خداوند آنان را مورد غضب قرار داده دوستي نكنيد]
[23]
* مولوي مراد زهي:
ببنييد موضوع بحث ما آن چيزي است كه جناب آقاي قزويني مطرح
فرمودند. بعد از چهارده قرن دادگاهي ايشان تشكيل دادند و به عنوان مدعي چهار ادعا
را و چهار اتهام را متوجه خليفه اول ودوم كردند:
1. هجوم به خانه فاطمه زهرا؛
2. سوزاندن خانه فاطمه زهرا؛
3. شكستن در و فرورفتن ميخ به سينه فاطمه زهرا؛
4. سقط جنين.
من خواهشم اين است كه ما از موضوع خارج نشويم و اول سؤالي
كه مطرح ميشود، تمام بشود تا سؤال جديدي. و چهارده قرن از اين قضيه گذشته، آيا در
دوران خليفه اول و دوم و سوم و چهارم و در طول اين چهارده قرن، ما در كتب معتبر
تاريخ اين قضيه، قضيه شوخي نيست.
الآن اگر واقعاً يكي از انسانهاي بزرگ عصر حاضر؛ مثلاً
رئيس جمهور و يا يكي از مراجع تقليد و يا يكي از مفتيان اهل سنّت متّهم به چنين
امري بشود، بالأخره بايد مستندات قوي برايش وجود داشته باشد.
الآن آمدهاند و خليفه اول و دوم را كه اساس اسلام و برنامههاي
اسلامي، و نشر و دعوت اسلامي از آن جا سرچشمه ميگيرد، متّهم به اين قضيّه كردهاند
و دلايلي هم كه ايشان آوردهاند، اين دلايل اصلاً سنديّت ندارد و صحّت ندارد. كتابي
كه ايشان فرمودند: انساب الأشراف بلاذري، يك مشكل كه وجود دارد معمولاً آقاي
قزويني و ديگر دوستان ما يك صفحه كتاب را كه مطرح ميكنند، صفحه دوم را يا نگاه
نميكنند و يا مطرح نميكنند.
همين انساب الأشراف بلاذري چه گفته در ص250: «لما بايع الناس أبا بكر، اعتزل علي
والزبير، فبعث إليهما عمر بن الخطاب، وزيد بن ثابت، فأتيا منزل عليّ، فقرعا الباب،
فنظر الزبير من فترة ثم رجع إلى عليّ فقال: هذان رجلان من أهل الجنة، وليس لنا أن نقاتلهما. قال: افتح لهما. ثم خرجا معهما حتى أتيا
أبا بكر، فقال أبو بكر: يا علي أنت ابن عم رسول الله وصهره، فتقول إني أحق بهذا
الأمر، لاها الله لأنه أحق به منك. قال: لا تثريب، يا خليفة رسول الله، ابسط يدك
أبايعك. فبسط يده فبايعه. ثم قال للزبير: تقول أنا ابن عمة رسول الله وحواريه
وفارسه وأنا أحقّ بالأمر؛ لاها الله لأنا أحق به منك. فقال: لا تثريب يا خليفة
رسول الله، ابسط يدك، فبسط يده فبايعه. المدائني، عن مسلمة بن محارب، عن سليمان التيمي، و عن ابن عون.»
انساب الأشراف بلاذري، در ص250 ميگويد كه حضرت عليE
با حضرت زبير اول در خانه نشسته بودند، بعد رفتند خدمت ابوبكر صديق و ايشان علّت
اين را پرسيدند كه شما چرا نيامديد براي بيعت؟ گفتند ما فكر ميكرديم كه ما مستحق
تر هستيم. بعد حضرت علي و حضرت زبير گفتند كه دستت را دراز كن تا ما با تو بيعت
كنيم. دستشان را دراز كردند و بيعت كردند. بنابراين، به صراحت در انساب الأشراف
آمده و بعد هم در چند پاراگراف جلوتر آمده: «فخرج علي
فقال يا ابابكر ألم تري لنا حقا في هذا الأمر، قال بلي ولكن... .»
فقط گلايهاي كه حضرت علي داشت، انتظار مشاوره داشتند،
وضعيت به گونهاي بود كه خلأ قدرت نبايد پيش بيايد. اين هم جواب انساب الأشراف
بلاذري است وعبارت ديگر هم زياد داريم كه در جاهاي ديگر آمده كه وقتي حضرت ابوبكر
برگشت حضرت علي و حضرت زبير رفتند و بلافاصله بيعت كردند.
آيا حقيقت جنايت بر فاطمه(س) بر امام صادق(ع) پنهان بود؟
* مولوي مراد زهي:
سؤال من اين است كه جناب آقاي قزويني مستندات درست و قوي در
اين رابطه بياورند. و اگر ايشان معتقدند كه هجوم صورت گرفته، بنابراين، خليفه اول
و دوم جاني قلمداد ميشوند و خيانتي صورت گرفته است.
ايشان بياند پاسخ بدهند نسبت به اين روايتي كه در كتاب
احقاق الحق قاضي نور الله شوشتري، ج1، ص16 آمده است: «و جاء عن
الإمام السادس جعفر الصادق انه سئل عن أبى بكر وعمر رضي الله عنهما ففي الخبر
" ان رجلاً سأل الإمام الصادق، فقال: يا ابن رسول الله! ما تقول فى حق أبى
بكر و عمر؟ فقال: إمامان عادلان قاسطان، كانا علي الحق، وماتا عليه، فعليهما رحمة
الله يوم القيامة.» «شخصي خدمت امام صادق آمد و
از ايشان سؤال كرد در رابطه با أبوبكر و عمر شما چه ميگوييد؟ آن حضرت فرمود آنها
هر دو امامان عادلان قاسطان، دو امام عادل بودند و بر حق بودند و بر حق مردند «فعليهما رحمة
الله يوم القيامة.»
چگونه
امام صادق نسبت به خليفه اول و دوم ميفرمايد كه اينها عادل بودند، بر حق بودند و
بر حق هم فوت كردند.
چگونه
آقاي قزويني ميفرمايند كه ايشان بر اثر هجوم به خانه فاطمه زهرا اينها خيانت كار
بودند و اينها جنايت كار بودند، آيا اين قضايا از ذهن امام صادق پنهان بود؟
* استاد حسینی قزويني:
اول
اين كه ايشان فرمودند كه طبق روايت انساب الأشراف، اميرالمؤمنين(ع) بيعت كردند، من
تعجب ميكنم جناب آقاي مراد زهي كه از اساتيد توانمند حوزه علميه و شايد حدود پنجاه
تا كتاب تأليف كردهاند، چگونه عبارت صحيح بخاري، ج5، ص82، حديث 4240، كه صراحت
دارد اميرالمؤمنين(ع) شش ماه بعد از رحلت پيامبر اكرم، مادامي كه فاطمه زهرا(س)
زنده بودند، بيعت نكردند را توجيه ميكنند؟ «ولم يكن
يبايع تلك الأشهر»؛
«در اين شش ماه حضرت امير(ع) بيعت نكردند.»
در
صحيح مسلم، ج5، ص154، هم هست كه اميرالمؤمنين(ع) بيعت نكردند.، جناب عبد الرزاق
استاد بخاري در المصنف، ج5، ص472 ميگويد: نه تنها علي بيعت نكرد، هيچ يك از بني
هاشم نيز در طول آن شش ماه بيعت نكردند.[24]
طبري
صراحت دارد از زهري سؤال كردند: «أفلم يبايع على ستة اشهر»؛
«علي درآن شش ماه بيعت نكرد.» «قال ولا احد
من بنى هاشم»؛ «هيچ يك از بني هاشم نيز
بيعت نكردند.»[25]
و
بحث اين كه ايشان ميفرمايد ما جناب ابوبكر وعمر را جنايت كار و خيانت كار معرفي
ميكنيم، جناب مراد زهي در خود صحيح مسلم ج5، ص152، حديث 4468، خليفه دوم اشاره ميكند
به علي(ع) و عباس و ميگويد: وقتي پيامبر از دنيا رفت، ابوبكر گفت كه من خليفه
پيامبر هستم؛ ولي شما رأيتان اين بود كه ابوبكر: «كاذباً آثماً
غادراً خائنا»؛
«هم دروغگو است، گنهكار، حيله گر و هم خائن است.» «فلما توفيّت
ابوبكر قلت أنا خليفة رسول الله و خليفة ابي بكر»؛ «پس
از ابوبكر هم من خليفه شدم»، «فرأيتماني كاذباً آثماً غادرا خائناً.»
پس
اين ما نيستيم كه آنها را در قفس اتهام قرار داده ايم و نسبت جنايت به آنها ميدهيم.
اما
نسبت به قضيه روايتي كه حضرت عالي نقل فرموديد كه البته آن آدرسي كه جناب عالي
داديد، درست نيست؛ آن چه هست در همان کتاب احقاق الحق ج 1 ص 69 و 70 است و در الصوارم
المهرقة هم است[26]؛
ولي ايكاش حضرت عالي يك دقّتي ميكرديد، كه اولاً اين روايت هيچ سندي ندارد و
روايت از نظر سند كاملاً مخدوش است.
و
اضافه در ذيل آن روايت از امام صادق(ع) سؤال ميكند آيا مراد شما كه گفتيد امامان
عادلان؛ اين دو امام عادل هستند، چي بود. حضرت(ع) فرمود: من مرادم اين بود كه اينها
«عدلا عن الحق»؛
«اين دو از عدل عدول كردند»، اينها «اماما اهل النار»،
«دو تا امام اهل آتش هستند.»
بعد حضرت(ع) اشاره ميكند به آيه شريفه: «وجعَلْنَاهُمْ
أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النَّارِ»[27] [و آنان [= فرعونيان ] را پيشواياني قرار
داديم كه به آتش (دوزخ) دعوت مي كنند] و گفتم اينها قاسط هستند، حضرت(ع) فرمود
مراد من اين است كه: «وَأَمَّا الْقَاسِطُونَ فَكَانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا»[28] [و اما ظالمان آتشگيره و هيزم دوزخند!].
فلذا
روي اين جهت ما نه تنها اين روايت را ضعيف ميدانيم، از مطاعن ميدانيم، خواندنش
را درست نميدانيم، به طلبههايمان توصيه ميكنيم كه اصلاً اين روايت را مطرح
نكنند. چون موجب فتنه ميشود.
بيعت
با كدامين امام بر گردن فاطمۀ زهرا(س) بوده است؟
* استاد حسيني قزويني:
گر
چه ايشان نسبت به سؤال دوم بنده جواب ندادند، غضب حضرت زهرا(س) از أبي بكر و عمر
يك مسأله ثابت در صحيح بخاري و مسلم است. سؤال سوم من از ايشان اين است كه شما در
روايات، در صحيح بخاري و مسلم آوردهايد:
«وَمَنْ مَاتَ
وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً.»[29]
«هر كس بميرد و بيعتي در گردنش نباشد به مرگ جاهليت مرده است.»
و همچنين
«من
مات و ليس عليه امام مات ميتة الجاهلية.»[30]
اين
كاملاً ثابت است.
از
طرف ديگر در صحيح بخاري و مسلم هست كه: «ماتت وهي
واجدة علي ابي بكر.»[31]
«حضرت زهرا(س) به شهادت رسيد در حالي كه از ابوبكر ناراحت بود.»
نه
تنها بيعت نكرد؛ بلكه نسبت به ابي بكر غضبناك نيز از دنيا رفت، «فلم تزل
مهاجرته حتي توفيت.»[32]
در
اين جا مسأله اين است فاطمه زهرا(س) كه در برابر خليفه اول بيعت نكرد و او را به
عنوان امام قبول نكرد، آيا فاطمه زهرا(س) به مرگ جاهلي از دنیا رفته و يا
خلافت ابوبكر، خلافت مشروع نيست؟
* مولوي مراد زهي:
ببنيد
من اولاً به اين سبك برنامه كه چهار دقيقه و يك دقيقه است، اعتراض دارم. يك بحث
وقتي ادامه پيدا ميكند بايد جمع بندي بشود تا حالا سه چهار تا بحث مطرح شد.
سؤالي
كه من كردم در رابطه با مطلب قاضي نور الله شوشتري. من متأسفم كه تمام بينندگان
آشنا هستند به زبان عربي. چگونه واقعاً يك مسأله را از ظاهر مسأله بر ميگردانند
كه وقتي سؤال كردند: «يا ابن رسول الله! ما تقول فى حق أبى بكر
و عمر؟ فقال: إمامان عادلان قاسطان.» «اي
فرزند رسول خدا چه ميگويد در حق ابوبكر و عمر؟ امام فرمودند: دو امام عادل
هستند.»
عادل
در زبان عربي به چه گفته ميشود، «قاسطان» قاسط در زبان عربي به چه گفته ميشود؟
وماتا عليه.
مطلب
دوم آن چه از صحيح مسلم آوردند. جاي تأسف است كه من همين مسأله را عرض كردم كه يك
پاراگراف را ميخوانند و يك پاراگراف را نميخوانند.
صحيح
مسلم همين الآن جلوي من است، همين حديثي كه ايشان آوردند، حديث صحيح مسلم است و من
ميخوانم و شنوندگان هم گوش كنند، خود آقاي قزويني هم گوش كنند و بعد قضاوت كنند.
«فلما توفى رسول اللهlقال أبو بكر انا ولى رسول
اللهl
فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبيها
فقال أبو بكر قال رسول اللهa ما
نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم أنه لصادق بار
راشد تابع للحق ثم توفى أبو بكر و انا ولى رسول اللهa و ولى أبى بكر فرأيتماني كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم انى
لصادق بار راشد تابع للحق»؛
حضرت
عباسE و حضرت علي (كرم الله وجه) وقتي خدمت حضرت عمر ميآيند عبارت اين
است: «فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا.» «او
را شما هم دروغگو، گنهكار، حيلهگر و خيانت كننده ميدانستيد.»
يعني وقتي شما نزد خليفه اول آمدید، به گمان شما؛
يعني شما چنين فكر ميكرديد، اين علامت استفهامي و سؤالي است، آيا شما فكر ميكرديد
كه ايشان كاذبا غادرا آثما خائنا است، در حالي كه اين طور نيست؛ چون در ادامهاش ميگويد: «والله
يعلم أنه لصادق بار راشد تابع للحق.» «پس
مرا نيز دروغگو، گنهكار و خيانت كننده ميدانيد و خداوند آگاه است.»
ايشان
صادق است، نيكوكار است.
ثم توفى أبو بكر. بعد شما نزد من آمديد،
«فرأيتماني
كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم.» «و
خدا ميداند كه من صادق هستم و خدا ميداند كه او نيز صادق است.»
اين
والله يعلم را نميخوانند: خدا ميداند كه من صادق و بار راشد و تابع حق هستم. بعد
شما آمديد پيش من و اصرار دارد و اين مسألهاي است كه ابوبكر صديق در باره آن
قضاوت كرده است.
بعد
وقتي كه آمدند ميفرمايد: «فرأيتماني
كاذبا آثما غادرا خائنا»،
نه
اين كه من از خودش خبر ميدهد، يعني شما چنين فكر ميكنيد. «بعد والله يعلم اني لصادق، والله يعلم إنه لصادق.»
چگونه
است كه استنباط توهين ميكند كه خليفه دوم، خليفه اول را كاذب و غادر و آثم ميداند؛
در حالي پشت سر همين جمله ميگويد: «والله يعلم أنه لصادق بار راشد تابع للحق.»
آقاي
قزويني نسبت به اين عبارت توضيح دهند، امام چهارم حضرت علي بن حسين بن علي در كتاب
كشف الغمة اربيلي، ج2، ص78 كه گروهي از ايران آمدند خدمت ايشان و از حضرت ابوبكر و
عمر و عثمان سؤال كردند. بعد ايشان فرمود: آيا شما نميدانيد كه «الذين يخرجهم من ديارهم»،
آن
آيه معروف در قرآن كريم در باره كي است؟[33]
من گواهي ميدهم كه شما از آن گروه سوم نيستيد كه خداوند درباره آنان گفته: «وَالَّذِينَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ يقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ
لَنَا وَلِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِ وَلَا تَجْعَلْ فِي
قُلُوبِنَا غِلًّا لِلَّذِينَ آمَنُوا»[34] [(همچنين) كساني كه بعد از آنها [= بعد از
مهاجران و انصار] آمدند و مي گويند: «پروردگارا! ما و برادرانمان را كه در ايمان
بر ما پيشي گرفتند بيامرز، و در دلهايمان حسد و كينه اي نسبت به مؤمنان قرار مده!]
يعني
وظيفه بنده و آقاي قزويني و مسلمانان بعدي طبق اين آيه صريح قرآن اين است كه ما
بايد براي مؤمنين گذشته؛ به ويژه براي اصحاب و اهل دعاي مغفرت كنيم و بخواهيم از خدا كه هيچ
گونه غل و كدورتي در دلهاي ما از آنها نباشد وظيفه ما را قرآن مشخص كرده است.
بنابراين
نسبت به اين روايت كه در كشف الغمة، ج1، ص78 آمده كه حضرت علي بن الحسين، نسبت به
معترضين و آنهايي كه بد گو بودند نسبت به سه خليفه اول اين گونه برخورد ميكند و
اين آيه قرآن را ميگويد كه آنها مصداق اين آيه بودند....
* استاد حسینی قزويني:
در
رابطه با روايتي كه ايشان مطرح كردند در كتاب كشف الغمة، ج1، ص78، همچنين روايتي
نيست. در ص291، ج2، يك روايتي است كه اين روايت سندش ميرسد به ابو هريره،
ابوهريره از ديدگاه ما به هيچ وجه مورد وثوق نيست؛ چون مورد ذم آقا اميرالمؤمنين(ع)
است.[35]
و رواياتي هم كه جناب اربلي ميآورد، غالباً از منابع اهل سنّت ميآورد و بدون ذكر
سند. و روايتي كه سند نداشته باشد و يا سندش به روات اهل سنّت برسد كه از ديدگاه
ما وثاقتش ثابت نيست، اين روايت ازديدگاه و نظر ما اعتبار ندارد.
اما
نسبت به روايت صحيح مسلم كه جناب مراد زهي فرمودند. آن جا اميرالمؤمنين(ع) و عباس
مورد خطاب خليفه دوم است. تعدادي از صحابه هم آن جا نشستهاند.
جناب
خليفه دوم سؤال نكرد بلكه گفت: وقتي من خليفه شدم «فرأيتماني» يعني رأي و نظر شما
اين بود كه من دروغگو هستم، و حيله گر و خائن هستم.
بلي خود ايشان ميگويد: «والله يعلم أني لصادق.» اين ادعاي جناب خليفه
دوم است؛ ولي آقا اميرالمؤمنين(ع) و عباس وقتي كه خليفه دوم گفت رأي شما اين بود،
علي(ع) آن جا تكذيب نكرد، علي(ع) نگفت كه نه جناب عمر اختيار داريد من چنين عقيدهاي
نسبت به شما نداريم، چنين رأيي نداريم. و همچنين عباس حرف جناب خليفه دوم را
انكار نكرد.
و صحابهاي كه آن جا نشسته بودند،[36] هيچ كدام نگفتند كه جناب خليفه اين كه شما ميگوييد نظر
آقاي عباس و آقا اميرالمؤمنين(ع) درباره تو اين است كه كاذب و آثم و غادر و حيلهگر
هستيد، هيچ كدام اين قضيه را تكذيب نكردند.
و
اضافه بر اين، جناب آقاي مراد زهي عزيز! آيا اين قضيه مگر منحصر به همين روايت
است؟
حديث
حوض مگر جداي از اين قضيه است.[37]
مگر
قضيه شك خليفه دوم در قضيه حديبيه[38]،
آيا جداي از اين قضيه است؟
اينها
مطالبي است كه ما بايد فكر كنيم يك مقداري از جنبه تقليدي بياييم بيرون.
يك
مقداري دقت كنيم در مضمون روايت و سند روايت كه در صحيح مسلم است و هيچ شك و شبههاي
نيست.
و
خود آقاي بخاري احساس ميكند كه اين واژه «كاذباً آثماً
غادراً خائناً» «دروغگو، گنهكار، حيلهگر و خائن است.»
توهين
در حق خليفه اول و دوم است و لذا در صحيح بخاري اينها را حذف ميكند و ميآورد «فرأيتماني
كذا وكذا»[39]
اين
نشانگر اين است كه آقاي بخاري از اين روايت در حقيقت اهانت و توهين به خليفه اول و
دوم فهميده و اين واژهها را به كلمه «كذا وكذا» تبديل كرده است.
عدم رضايت فاطمۀ زهرا(س) دليل مشروع نبودن خلافت شيخين
* استاد حسینی قزويني:
من
عرض ميكنم كه سؤال قبلي و قبليتر من را جناب مراد زهي جواب ندادند. و من باز
تكرار ميكنم كه حضرت صديقه طاهره(س) از ابوبكر و عمر به ويژه از ابوبكر غضبناك شد. «فغضبت فاطمه(س)
بنت رسول الله فهجرت أبابكر» از ابابكر قهر كرد.
با اين كه قهر كردن يك امر منفي است. «فلم تزل
مهاجرته حتي توفيت»[40]
تا
آخرين لحظه حيات هم جناب حضرت زهرا(س) از ابوبكر راضي نشدند. آيا اين غضب فاطمه(س)
دليل بر عدم مشروعيت آنها نيست؟ آيا اين دليل بر آن نيست كه آنها بر يك مسندي
نشستهاند كه مرضيّ حضرت زهرا(س) نيست كه اگر مورد رضايت حضرت زهرا(س) نباشد، مرضيّ
نبيّ مكرم نيست و مرضيّ خداي عالم نيست.[41] آيا اين غضب و اين هجرت و آن چه در الإمامة و
السياسه هم آمده كه ميگويد: «والله لأدعونكما في كل صلاة أصلّيها.»[42]
آيا اين مشروعيت خلافت شيخين را زير سؤال نميبرد؟
* مولوي مراد زهي:
منظور بحث ما هجوم به خانه فاطمه زهرا، سوزاندن خانه، توهين
به حضرت فاطمه زهرا و سقط جنين است. بحث فاطمه زهرا و بحث بيعت يك بحث مستقلي است.
من خواهش ميكنم. من استدعا دارم مستندات خودش را نسبت به ادعا و اتهامي كه متوجه
خليفه اول و دوم شده، مستندات هجوم و.... من چون مقيد هستم كه در موضوع مورد نظر،
بحث بشود، نظر من اين است كه از همين الآن بحث هجوم و اين مسايل باشد.
بحث بيعت و بحث غضب، خودش بحث مستقلي است كه خودش چندين جلسه
را ميطلبد. آنها در جلسات آينده. فعلاً بحث هجوم مطرح بشود. ايشان مستنداتي
نياوردند براي هجوم.
اولين سؤال من اين بود كه اين مسألهاي كه نسبت داده شده و
در بسياري از شبكههاي ماهوارهاي و در بسياري از سايتهاي اينترنتي و در كتابها
و يك مسأله بسيار مهمي است كه خليفه دوم را متهم به حمله و هجوم به خانه فاطمه
زهرا كرده و متهم شده؛ در حالي كه الآن نه مدعي وجود دارد نه مدعي عليه، نه خود
حضرت علي و نه خود حضرت فاطمه و حسن و حسين، اين ادعا را در طول چهارده قرن مطرح
نكردهاند.
پروندهاي كه الآن باز شده، درخواست من از جناب قزويني اين
است كه مستندات قوي حقوقي و محكمه پسندي را در اين مورد بيارند و اثبات كنند. مسأله
كشف الغمة. واقعاً بعد از كتاب الله از ديدگاه شيعه، نهج البلاغه قويترين كتاب
است. وقتي ما خطبهها و مطالب نهج البلاغه و بسياري از كتابهايي كه ائمه در باره
خليفه اول و دوم است بررسي ميكنيم، آن جا يك الگويي از محبّت و از اخوت و برادري
ميبينيم و خطبههاي نهجالبلاغه، كلاً اين مطاعن را كه خليفه اول و يا دوم بر
باطل بودند و يا هجوم صورت گرفته را رد ميكنند. در خطبه 219 نهجالبلاغه حضرت علي
حضرت عمر رضي الله عنه را اين گونه توصيف ميكند، من عربياش را نميخوانم و فارسياش
را ميخوانم:[43]
خداوند شهرهاي عمر بن خطاب را آباد گرداند، همانا او كجي را
راست نمود، بيماري را معالجه كرد، سنّت را بر پا داشت، تبهكاري و فساد را پشت سر
نهاد و پاك و بيآلايش از دنيا رفت، نيكويي و خير خلافت را دريافت و از شرّ و بدي
هم پيشي گرفت.
خوب اين خطبه 219 نهج البلاغه است كه از زبان مبارك عليE
نسبت به خليفه دوم صادر شده و كاملاً ايشان را متبع سند، مخالف هواي نفس، پاك و بيآلايش،
قليل العيب و اين كه خير دين اسلام و قرآن را دريافت و از شرش دور بوده است. «أَدَّى إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ» همواره طاعت الهي
را به جا آورده «وَ
اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ» «و از خداوند هم تقوا را پيشه گرفته.»
اين چيزي است كه در خطبه 219 نهج البلاغه است و خطبه ديگر
نهج البلاغه هم «فِي كَلَامٍ لَهُ وَ وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ
حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِه»[44] بعد از ابوبكر بر مسلمانان فرمانروا شد، فرمانده يعني عمر
بن خطاب، پس امر خلافت را برپا داشت و استقامت نمود تا اين كه دين قرار گرفت و
پابرجا شد. اين خطبههاي صريح و آشكار نهج البلاغه است. حالا ما روايات بسياري هم
داريم...
ارائه دلايل محكمه پسند براي
محكوميت خليفه اول و دوم
* مولوي مراد زهي:
سؤال من همين است كه شنوندگان و خوانندگان سايتهاي اينترنتي
كه در اين مدت اين موضوع را ديدهاند و شنيدهاند و بررسي كردهاند اين موضوع را،
با ديده انصاف بنگرند و توجه بكنند.
خليفه اول و خليفه دوم بهترين انسانها بعد از رسول خدا
مورد اتهام قرار گرفتهاند بعد ازچهارده قرن جلسه دادگاه و محاكمه برايشان تشكيل
شده.
ما اين استدعا را داريم به عنوان مدافع كه مدعي دلايل قوي و
مستند كه منطبق با قرآن و مطابق با سنّت صحيحه و مطابق با اخلاق و ادبيات ائمه و
اهل بيت باشد، نسبت به اين ادعا و همچنين مستنداتي كه محكمه پسند باشد، در چارچوب
مسايل قضايي و حقوقي اسلامي و غير اسلامي مشروعيت داشته باشد، مستندات اين قضيه را
مطرح بفرمايند.
* استاد حسینی قزويني:
در رابطه با سؤالي كه برادر عزيزمان
داشتند كه آيا ما دليل محكمه پسند داريم يا نداريم، بنده عرض كردم كه چهار روايت
صحيح و محكم از كتاب ابن أبي شيبه استاد بخاري، المصنف، بحث سندياش هم كاملا محرز
است.
محمد بن بِشر است، يحيي بن معين ميگويد ثقة[45]، ابن حجر ميگويد «ثقة».[46]
عبيد الله بن عمر بن حفص است، يحيي بن معين و همچنين
ابوزرعه و ابوحاتم ميگويند «ثقة».[47]
زيد بن اسلم قرشي است، مزي نقل ميكند از ابوزرعه، ابو حاتم،
نسائي و ابن خراج كه ميگويند «ثقة».[48]
اسلم قرشي است. عجلي ميگويد «مديني ثقة» ابوزرعه ميگويد
«ثقة».[49]
سند از ديدگاه اهل سنّت كاملاً صحيح است و هيچ مناقشهاي در
سند روايت نيست. وقتي سند روايت صحيح شد، ميشود دليل محكمه پسند.
در متن روايت دارد كه جناب خليفه دوم گفت: من دستور ميدهم
كه خانه را به آتش بكشند.
تهديد ميكند حضرت زهرا(س)، حضرت امير(ع)، حضرت امام حسن(ع) و حضرت امام حسين(ع) را به سوزاندن.
آيا
خليفه چنين حقي دارد كه اگر كسي از بيعت ممانعت كرده و حاضر نشد كه بيعت كند، آيا
بيعت كردن از قبول دين بالاتر است؟!
قرآن
صراحت دارد نسبت به قبول دين كه: «لا إِكْرَاهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ
الْغَيِّ».[50] [در قبول دين اكراهي
نيست زيرا راه درست از راه انحرافي روشن شده است.]
و همچنين نسبت به خود رسول اكرم(ص) صراحت دارد بر اين
كه پيامبر اگر چنانچه مردم از تو روي گردان شدند: «انّما عليك البلاغ»؛ «تو وظيفهات فقط
ابلاغ است»، حق اين كه شما بخواهيد مردم را به زور وادار كنيد به اسلام ندارید.
وقتي
جناب خليفه دوم تهديد ميكند، اين خلاف سنّت و قرآن است.
و همچنين سه روايت ديگر آورديم دو روايت از طبري كه سنداً
كاملاً صحيح است. و يك روايت از بلاذري كه سنداً صحيح است. و همچنين شخصيتهاي بزرگ
اهل سنّت مثل ضياء الدين مقدّسي ميگويد روايت صحيح است، سيوطي ميگويد روايت صحيح
است.
فرحان بن مالكي ميگويد روايت صحيح است، ابن تيميه حراني با
اين كه نهايت ظلم را در حق اهل بيت
كرده، صراحت دارد بر اين كه انه كبس البيت؛ جناب ابوبكر، به زور وارد خانه حضرت زهرا(س) شد و حرمت خانه را شكست.[51]
شهرستاني
همين را دارد،[52]
ابن
حجر عسقلاني در لسان الميزان،[53] صفدي در الوافي بالوفيات،[54] ابن عبد ربه[55] همه اين قضايا را مطرح ميكنند.
عبدالفتاح
عبدالمقصود از شخصيّتهاي برجسته اهل سنّت در كتاب الإمام علي بن أبي طالب(ع) اين قضيه را تأييد ميكند.[56]
محمد حسنين هيكل در كتاب «الصديق ابابكر» اين را قبول دارد،[57]
عمر رضا كحاله اين قضيه را قبول دارد[58] و هيچ مشكلي هم ندارد.
قضيّه هجوم به
خانۀ فاطمۀ زهرا(س) ثابت است
* استاد حسيني قزويني:
با توجه به مستنداتي كه بنده عرض كردم با بررسي سندي و
شهادت علماي بزرگ، مثل محمد حسين هيكل و ديگران، قضيه هجوم به خانه حضرت زهرا(س)، كاملاً ثابت است و اين نشان ميدهد كه جناب خليفه دوم اين
هجوم را انجام دادهاند و اين هجوم نشان ميدهد كه اجماعي در كار نبوده و حد اقل
اين است كه اميرالمؤمنين (ع)وعدهاي از بني هاشم از بيعت با ابوبكر خارج شده بودند.
آقاي ابن حزم اندلسي در المحلي، ج9، ص345 ميگويد:
«ولعنة
الله علي كل اجماع يخرج عنه علي بن أبي طالب و من بحضرته من الصحابة»؛ «لعنت خدا به آن اجماعي باد كه حضرت علي(ع) و صحابهاش در درون آن اجماع نباشند.»
* مولوي مراد زهي:
روايت المصنفي كه ايشان ميآورند، بحث ما اين است كه
متأسفانه ايشان يك صفحه كتاب را نگاه ميكنند و صفحه ديگر كتاب را نگاه نميكنند.
در همين مصنف ابن أبي شيبه، ج7، ص432، ح 4705، حضرت علي و حضرت زبير: «كان علي
والزبير يدخلان علي فاطمة بنت رسول اللهa فيشاورونها ويرتجعون فى أمرهم، فلما بلغ ذلك عمر بن الخطاب...»
تا آن جا كه همان بحث تهديد است. «فلما خرج عمر
جاؤوها»؛
حضرت علي(ع) و زبير نزد فاطمه آمدند. «فقالت: تعلمون
أن عمر قد جاءني وقد حلف بالله لئن عدتم ليحرقن عليكم البيت وأيم الله ليمضين لما
حلف عليه، فانصرفوا راشدين»؛
حضرت فاطمه(س) اظهار داشت كه حضرت عمر آمده و چنين تهديدي كرده و تهديدش را عملي ميكند، شما برويد و دوباره پيش من نياييد تا تكليف روشن بشود.
«فانصرفوا
عنها»؛ «رفتند حضرت علي و حضرت زبير»، «فلم يرجعوا
إليها حتى بايعوا لأبي بكر»؛ «و
با ابوبكر بيعت كردند.»
اين روايت تصريح ميكند اين چيزي كه اين ادعايي كه اين
اتهامي كه مطرح شده، هجوم، سوزاندن خانه، سقط جنين و... از اين روايت حد اكثر تهديد ثابت ميشود با وجودي كه اين روايتي كه ايشان مستند آوردند روايت منقطع
است. و روايت منقطع از نظر اصول حديث نميتواند مستند باشد؛ چون راوي زيد بن اسلم
است، در همين تقريب التهذيب ابن حجر است كه «هذه الرواية
منقطعة لأن زيد بن أسلم كان يرسل. و احاديثه عن عمر منقطع.» ابن حجر
و همچنين اسانيد الرواة مال علامه الباني.
بنابراين اگر اين روايت مورد احتجاج بشود، اصل ادعا باطل است؛
چون در اين روايت حداكثر تهديد ثابت ميشود. اصل ادعا تخريب و سوزاندن خانه و سقط
جنين است.
باتوجه به اين، شنوندگان گرامي استحضار داشته باشند كه خانه
حضرت علي و حضرت زهرا متّصل به مسجد النبيّ بود؛ يعني اگر خانه به آتش كشيده ميشد،
قطعاً مسجد النبي هم بالأخره با آن امكانات آنروزي به آتش كشيده ميشد. چگونه بود
كه مسجد النبي كه در شبانه روز صحابه پنج بار در مركز مدينه براي نماز خواندن ميآمدند،
اين همه صحابه بايد در حد تواتر ثابت ميشد اين روايت.
چگونه فرد خاصي ميآيد و اين روايت را به صورت منقطع يا به
صورت موضوع بيان ميكند و يا حد اكثر در سه چهار تا كتاب كه راوياش متهم است؛ مثل
جابر جعفي كه كذاب است به اتفاق عامه حديث. يا روايت زيد بن اسلم كه منقطع است.
ادعا چيزي ديگر و دليل چيزي ديگر. دليل آقاي قزويني بر ادعايي
كه قبلاً مطرح كردند منطبق نيست. ادعاي ايشان سوزاندن بود، ادعاي ايشان سقط جنين
بود. ادعاي ايشان توهين به فاطمه زهرا بود؛ ولي از روايت ثابت ميشود كه بلافاصله
حضرت علي و حضرت زبير رفتند و بيعت كردند.
اما انساب الأشراف بلاذري را هم من قبلا عرض كردم. اين
روايت هم باطل است؛ به خاطر اين كه اين انساب الأشراف همان طوري كه از اسمش
پيداست، يك كتاب نسب نامه است. ما نميتوانيم يك همچين اتهام بزرگي را از يك مطلبي
كه در يك كتاب نسب نامه آمده، نوشته شده ثابت كنيم.
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ
مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَي الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَيْنَهُمْ...»[59] «محمد فرستاده
خداست و كساني كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد...»
قرآن ميگويد كه صحابه در ميان همديگر رحمت داشتند، رحماء
بينهم بودند، و با اين هم در تضاد است. با خطبههاي نهج البلاغه درتضاد است....
توضيح مطالب به جاي سؤال
من به جايي اين سؤالي مطرح كنم، پاسخ روايت طبري را ميدهم.
ببينيد كه اين روايت طبري، يك كتاب تاريخ است كه در او رطب و يابس است؛ يعني يك
مورخ و يك تاريخ نويس مثل طبري؛ هيچ گاه اين تعهد را نداشته كه روايات صحيح را
بياورد.
هزاران روايات موضوع، روايات دروغ و روايات جعلي است كه ما
در تاريخ طبري داريم. سنديت را بايد از كتاب نهج البلاغه بياورند، از كتاب صحيح
بخاري بياورند، از كتاب صحيح مسلم و صحاح سته بياورند نه از كتاب تاريخ طبري.
وانگهي چه تضميني وجود دارد كه در تاريخ طبري هم دستبرد نباشد.
ما همان الآن دو كتاب داريم يكي به نام العربية للناشئين،
خوانندگان توجه داشته باشند، يكي هم كتاب تعليم اللغة العربية كه مؤلفش مصري است.
همين دو كتاب توسط يكي از ناشرين قم چاپ شدند و تحريف زيادي
در اين دو كتاب صورت گرفته است. مطالب جابجا شده و خيلي از مطالب در عصر سرعت
امروزي يك شايعه ميشود و دو ماه طول ميكشد تا اين....
بنابراين استناد به كتاب تاريخ طبري نميتواند سنديت براي
اثبات اتهام بزرگي كه هم به اهل بيت توهين است و هم به خليفه اول و خليفه دوم.
* استاد حسيني قزويني:
من از جناب آقاي مراد زهي انتظارم خيلي بيش از اينها بود،
چون من به علميت ايشان اعتقاد دارم و اين كه يك استاد حوزه هستند و بيش از پنجاه
كتاب تأليف كردهاند.
ايشان كه ميفرمايد از ناحيه زيد بن اسلم، اين روايت مصنف
مورد اشكال است، حداقل يك نگاه بكنند به سند. دارد كه: زيد بن أسلم،
عن أبيه أسلم.
انقطاع ندارد، جناب آقاي
مراد زهي.
زيد بن اسلم از پدرش نقل ميكند. زيد بن اسلم مورد ثقه است،
هيچ شكي در وثاقت او نيست. ابوزرعه، ابوحاتم، ابن سعد، نسائي وابن خراش، همه ميگويند
كه اين ثقه است.[60] و اضافه آقاي زيد بن اسلم از روات بخاري و از روات صحيح
مسلم است.
چگونه آقاي مراد زهي ميآيد، زيد بن اسلم را كه از روات
بخاري و از روات مسلم است، اين چنين تخريب ميكند.
زيد بن اسلم از پدرش اسلم نقل ميكند. اسلم قرشي از غلامان
جناب عمر بن خطاب بوده است.
مزي ميگويد: «اسلم القرشي
العدوي مولي عمر بن الخطاب، ادرك زمان النبي (ص).» «اسلم قرشي عدوي غلام عمر بن خطاب است و زمان پيامبر اكرم(ص) را درك كرده است.»
و عجلي
هم گفته: «مديني ثقة.» ابوزرعه هم گفته: «ثقة.»[61]
اما ايشان ميفرمايند كه ما از كتاب نهج البلاغه براي ايشان
دليل بياوريم. چشم ما از نهج البلاغه هم براي ايشان دليل عرض ميكنيم.
در نهج البلاغه، خطبه 202 اميرالمؤمنينA هنگام دفن حضرت زهرا(س) خطاب به رسول اكرم(ص) ميفرمايد: «ستنبئك ابنتك بتضافر امتك علي هضمها»؛ «يا رسول الله! دخترت به تو خبر خواهد داد كه امّت تو در
حق فاطمه زهرا(س) ظلم كردهاند.»
جناب شيخ حبيب الله خوئي كتابي در شرح نهج البلاغه، به نام
منهاج البراعة دارد، كه ج13، ص14 ميگويد: «تضافر الأمة
علي هضمها»
معنايش اين است كه: «اشارة الي ما
صدر عنهم من كسر ضلعها و اسقاط جنينها»؛
اين كه امت در حق حضرت زهرا(س) ظلم كردهاند و حق او را پايمال، اشاره است به شكستن پهلوي
حضرت زهرا(س) و سقط جنين حضرت زهرا(س). منهاج البراعه، جناب خوئي از كتابهاي معتبر است و خود
جناب خوئي از شخصيّتهاي برجسته است.
و اضافه در نهج البلاغه، خطبه 202 اين
عبارت است. بزرگان اهل سنّت هم همين تعبير را از اميرالمؤمنين(ع) نقل كردهاند.
آقاي عمر رضا كحاله، از علماي معاصر
اهل سنّت است، در كتاب اعلام النساء، ج3، ص21 نقل ميكند.
فاضل معاصر مصري، جناب مأمون غريب در كتاب خلافة علي بن أبي
طالب، ص33 نقل ميكند.
عبد العزيز شناوي، فاضل مصري در كتاب سيدات نساء اهل الجنة،
ص151 نقل ميكند.
[تذكر: جناب مولوي مرادزهي كه كتاب تاريخ
طبري را زير سؤال بردند بايد توجه داشته باشند كه شخصيتهاي برجسته اهل سنّت وي را
توثيق كرده و كتابش را تأييد نموده اند:
ابن خلكان مينويسد: «كان إماما في فنون كثيرة، منها
: التفسير... والتأريخ و تأريخه أصح التواريخ وأثبتها.»[62]
ذهبي مينويسد: «كان ثقة، صادقا، حافظا، رأسا
في التفسير، إماما في الفقه.. علامة في التاريخ.»[63]
خطيب بغدادي مينويسد: «وله الكتاب المشهور في تاريخ
الأمم والملوك، وكتاب في التفسير لم يصنف أحد مثله.[64] »]
* استاد حسيني قزويني:
جناب آقاي مراد زهي فرمودند آن چه كه اين روايت ثابت ميكند،
تهديد است، ما از جناب آقاي مراد زهي سؤال ميكنيم كه آيا تهديد فردي براي بيعت،
از ديدگاه قرآن سند دارد؟
آيا خليفه و امام ميتواند كسي را براي بيعت، اجبار كند؟
يا در سنّت روايتي داريم كه جناب خليفه دوم و همچنين خليفه
سوم و يا آقا اميرالمؤمنين(ع)، كسي را وادار كردهاند.
اين تهديد مخالف آيه 54 سوره نور است كه خداوند به پيامبر
اكرم(ص)، ميگويد: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّمَا عَلَيْهِ مَا حُمِّلَ وَعَلَيْكُمْ
مَا حُمِّلْتُمْ»؛
اصلاً از رسالت تو كه به مراتب بالاتر از امامت و خلافت است،
رويگردان شدند، گناهش مال خودشان است.
«وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِينُ.»
رابطۀ علي(ع) با شيخين حسنه بوده است
* مولوي مراد زهي:
خطبه نهج البلاغهاي كه ايشان قرائت فرمودند، من خواهش ميكنم
كه كساني كه در رشته فقه و حقوق مطالعاتي دارند، ببينند كه اين خطبه نهج البلاغه، دليلي و سندي ميشود. دليل و
سند بايد روشن باشد كه قتل فاطمه زهرا، سقط جنين، هجوم به خانه فاطمه زهرا از آن
دليل ثابت بشود. اين يك خطبه است؛ اما خطبهاي به اين صراحت، خطبه 219 كه ميفرمايد:
«وَ
دَاوَى الْعَمَدَ وَ أَقَامَ السُّنَّةَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ ذَهَبَ نَقِيَّ
الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ.»
اين جا نفي ميكند اين خطبه، اين چيزي را كه جناب قزويني به
آن استناد ميكنند. خطبه كاملا روشن است. خطبه بعدي هم: «وَ
وَلِيَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّى ضَرَبَ الدِّينُ بِجِرَانِه.»
كه تمام شارحين؛ از جمله ابن أبي الحديد، محمد عبده و
ديگران از والي، تحت اين خطبه نوشتهاند كه مراد خليفه دوم است. و اين جاي تأسف
است كه ايشان از روزنامه نگاري مثل هيكل ميآيند كه ايشان صحبتي كرده باشند براي
اثبات همچنين امر مهمي و افتراء مهمي كه در چهارده قرن پيش صورت گرفته باشد.
بعد از چهارده قرن آقاي هيكل و يا كسان ديگر، اديباني
بيايند، رمان نويساني، داستان نويساني بيايند، اينها سنديت ندارند. من عرض كردم
براي ما خطبههاي نهج البلاغه سند است، قرآن سند است.
وانگهي من از جناب قزويني سؤال ميكنم كه كتاب ناسخ
التواريخ مال ميرزا تقي خان كه معاصرما است و در كتاب اعيان الشيعة ميگويد كه لم
يعمل مثله، ميگويد: «ان ناساً من
رؤساء الكوفة و أشرافهم الذين بايعوا زيداً حضروا يوماً عنده، و قالوا له: رحمك
الله، ماذا تقول فى حق أبى بكر و عمر؟»
آمدند از اشراف كوفه سؤال كردند كه جناب زيد، ما تقول في حق
ابوبكر و عمر؛ در باره ابوبكر و عمر شما چه ميفرماييد؟ توجه داشته باشند شنوندگان
و محققان منصفين كه امام زيد در پاسخ به اين چه فرمود: «قال: ما أقول
فيهما إلا خيراً كما أسمع فيهما من أهل بيتي إلا خيرا»،
من
تمام اهل بيتم در باره اينها جز خير نميگويند. «ما ظلمانا و
لا أحد غيرنا»؛
«به كسي ديگري نيز ظلم نكردند»، «و عملا بكتاب
الله و سنة رسوله»؛ «به
كتاب الله وسنّت رسول عمل كردند.»
اين
هم يكي از پژوهشگران بزرگ قرون گذشته است، كتاب ناسخ التواريخ، ج2، تحت عنوان
احوال امام زين العابدين.
تمام
ائمه اهل بيت منقبت و بزرگواري و عدالت و محبّت اهل بيت وخليفه اول و دوم را
اعتراف دارند و در كتابهاي مستند آمده است.
و
باز در همين خطبه نهج البلاغه، حضرت علي به عنوان مشاور عالي خليفه دوم قرار ميگيرد
و در تمام كتابهاي تاريخ است كه حدود چهارده
بار خليفه دوم سفر خارج از مدينه داشته و در آن چهارده بار، دوازده بار جانشينش
حضرت علي بود.
شنوندگان
عزيز قضاوت بكنيد. اين قدر محبّت و صفا و صميميت بين خليفه اول و او وجود داشت كه
دوازده بار او را جانشين خودش تعيين ميكند. اگر عداوت بود، بغض بود، هيچ كسي
همچين كاري انجام نميداد.
من به جاي طرح سؤال در رابطه با روايت طبري يك توضيحي ديگر
عرض كنم كه نخستين راوي تاريخ طبري ابن حميد است. ابن حميد هم از ديدگاه محدثين
متهم به دروغ پردازي است.
آخرين راوي هم روايت منقطع است. راوي اول كه أبي عبد الله
الرازي كه متوفاي 148 هجري است. كه ابن خراش در باره او ميگويد:
«حدثنا
حميد وكان والله يكذب.» ابن حميد برايم حديث كرد؛ ولي به خدا قسم كه او دروغ ميگفت.
همچنين علامه ذهبي در باره او ميگويد: و هي مع امامته منكر الحديث، صاحب عجائب است.
آخرين راوي زياد بن كليب، ابومعشر كوفي است...
پاسخ به سند روايت و منكرالحديث
* استاد حسيني قزويني:
من از همين سؤال ايشان شروع ميكنم كه ايشان نسبت به محمد
بن حميد اشكال كردند. جناب مراد زهي! جناب آقاي مزي در تهذيب الكمال، ج5، ص100 از
يحيي بن معين، ابوزرعه و از احمد بن حنبل، توثيق ايشان را نقل ميكند. وقتي شخصيتي
مثل احمد بن حنبل، يحيي بن معين و ابوزرعه كه از استوانههاي علمي اهل سنّت است،
وقتي نسبت به يك فردي بگويند كه اين فرد ثقه است، حرف ديگران را ما به هيچ وجه نميتوانيم
قبول كنيم.
ايشان گفتند كه منكر الحديث است. اين را ما بارها گفتهايم
و در شبكه المستقله هم بيان كرديم. ابن حجر عسقلاني ميگويد: «لو كان كل من
روي شيئا منكراٌ استحق أن يذكر في الضعفاء، لما سلم من المحدثين احد»[65] «اگر بنا باشد هر كس منكر الحديث بود، او را ما ضعيف
بدانيم، از محدثين يك نفر هم سالم نميماند.»
آقاي ذهبي ميگويد: «ما كل من روي
المناكير يضعف»؛
«این چنین
نیست که هر کس حدیث منکر نقل کرد، ضعیف باشد. آن كسي كه منكر را
نقل ميكند، او مورد تضعيف نيست.»[66]
پس بنابراين روايت ازنظر سند كاملا ثابت است. و اگر چنانچه
جناب آقاي مراد زهي دقت كنند، در همين صحيح بخاري كه حضرات هر سال براي ايشان ختم
صحيح بخاري ميگيرند، راويان متعددي در صحيح بخاري آمده، درباره آنها گفتهاند كه،
منكر الحديث است.
محمد بن
عبدالرحمن طوافي،
آقاي ابن حجر ميگويد «قال ابوزرعه،
منكر الحديث.»[67] مفضل بن فضاله، ابن
سعد گفته منكر الحديث، از روات صحيح بخاري است.[68] داود بن حصين مدني،
از رجال صحيح بخاري است، در بارهاش گفتهاند منكر الحديث.
اگر بنابراين باشد، بايد يك انبوهي از احادث صحيح بخاري را
جناب آقاي مراد زهي از صحيح بخاري حذف بفرمايند.
در رابطه با قضيه آقاي محمد حسنين
هيكل كه ايشان فرمود يك روزنامه نگار است، جناب آقاي مراد زهي! ايشان كسي است كه
دو مرتبه وزارت معارف مصر را قبول كرده؛ يعني دو دوره وزير معارف مصر بوده و همچنين
يك دوره رياست مجلس شيوخ مصر را داشته. يك روزنامه نگار نيست.
و اضافه، غير از ايشان، عمررضا كحاله از نويسندگان برجسته
اهل سنّت است، ايشان در اعلام النساء، ج4، ص114 قضيه هجوم به خانه حضرت زهرا(س) را مطرح ميكند.
و همچنين جناب آقاي عبد الفتاح عبد المقصود كه از
دانشمندان مشهور مصري و عضو هيأت تحريريه مجله الحديث است و مدتي رئيس دفتر معاون
رئيس جمهور مصر حسن ابراهيم و رئيس دفتر نخست وزير مصر بوده است.
و اضافه در رابطه با آن خطبهاي كه از نهج البلاغه، مطرح
كرديد كه مراد جناب عمر بن الخطاب است، كافي است بگوييم كه جناب آقاي صبحي صالح از
شخصيّتهاي برجسته اهل سنّت ميگويد كه مراد اميرالمؤمنين(ع) از اين خطبه، عمر بن خطاب نيست؛ بلكه يكي از اصحاب
علی(ع) است. واضافه رواياتي كه در نهج البلاغه، در مذمت خليفه دوم است، اصلاً همه
قضايا را روشن كرده است.
* استاد حسینی قزويني:
با اين كه جناب مراد زهي قضيه تهديد را پذيرفتند، اين سؤال
مطرح است، جناب خليفه اول و دوم به خانه آنها هجوم بردند و خواستند كه وادار به
بيعت كنند؛ ولو اين كه فرمايش جناب مراد زهي را قبول كنيم كه آمدند و بيعت كردند،
چرا خليفه دوم به خانه سعد بن عباده كه تا آخر عمر بيعت نكرد، هجوم نبرد؟[69]
و همچنين آقاي ابان بن سعيد بن عاص جزء كساني است كه از
بيعت تخلف كردند، چرا به خانه او هجوم نبردند؟[70] آقاي ابي بن كعب از
بيعت كردن تخلف كرد.[71] خالد بن سعيد بن عاص،[72] زبير بن عوام،[73] سلمان فارسي،[74] عباس بن عبدالمطلب،[75] عتبة بن ابولهب[76] و عمار ياسر[77] همه از بيعت خودداري كردند، چرا خليفه دوم دوگانه برخورد
كرد؟
* مولوي مرادزهي:
همان پاسخ قبلي من كامل نشد، من از شنوندگان گرامي تقاضا ميكنم
كه منصفانه و به وجدانتان قسم ميدهم، وجداناً قضاوت كنيد، در خانۀ متصل به مسجد
النبيّ، خليفه دوم هجوم آورده، خانه فاطمه زهرا به آتش كشيده شده، اتهامي كه بعد
از چهارده قرن مطرح ميشود، محسن عزيز سقط شده، فاطمه زهرا مورد اهانت قرار گرفته،
120 هزار صحابه، كم و يا زياد كه در آخرين حجّ در ركاب پيامبر بودند، كجا رفتند؟
مسلمانان مدينه كه شبانه روز پنج بار در مسجد النبي نماز ميخواندند، كجا هستند كه
اين قضيهاي كه در حد تواتر بايد ثابت ميشد، روايتي از آنها نيست، ائمه از اين
گلايه و شكايتي نميكنند؟
ببينيد جناب قزويني، شنوندگان محترم، ما ميخواهيم دادگاهي
تشكيل بشود، ميخواهيم قصاص بگيريم از خليفه دوم از نظر اصول و از نظر حقوقي.
خليفه دوم قصاص بايد بشود.
براي اثبات قصاص آيا كافي است كه جناب آقاي هيكل و يا
نويسندگاني كه بعد از 12 قرن و يا 13 قرن آمده، حالا وزير هم باشد، رئيس جمهور هم
باشد، رهبر كل جهان باشد، شاهد قضيه براي قصاص لازم است، آن افرادي كه در خانه
بودند، چرا آنها شهادت نميدهند؟
چرا خود فاطمه زهرا از اين موضوع بحثي به ميان نميآورد،
شاكي نميشود، بني هاشم كجا بودند، علي شير خدا، اسدالله كه در مقابل عمرو بن
عبدود كه در برابر هزار نفر مبارزه ميكرد، شمشير كشيد و او را به خاك و خون كشيد،
عليي كه ما ميشناسيم با آن جرأت و غيرتي كه ما از او سراغ داريم و آن عمري كه
عدالتي كه ما از او سراغ داريم، كجا بود؟ علي كجا بود؟ بني هاشم كجا بودند؟
مسلمانان مدينه كجا بودند، و در نتيجه آيا اين زير سؤال بردن تربيت پيامبر اكرمl
را نميرساند كه پيامبري كه بيست و سه سال زحمت كشيد، پيامبر آخرالزمان ياراني را
بايد تربيت كنند كه تا قيامت حافظ دين باشند و دين را به ديگران برسانند، 23 سال
زحمت كشيد، به محضي كه چشم از دنيا فرو بست، حاصل زحمتش اين بود كه نزديكترين
يارانش هجوم بياورند به خانه دخترش به خانه دامادش، به جان هم بيفتند.
پس كجا رفت اسلام؟ پس كجا رفتند صحابه؟ كجا رفت تربيت
پيامبر؟ آيا يك مسيحي، يك يهودي وقتي اين صحبتها و اين اتهامات ما را بشنود، بعد
از چهارده قرن، آيا اين سؤال برايش پيش نميآيد كه پيامبري كه نتوانست ده نفر را
درست و حسابي صد هزار صحابه، اين گونه تربيت بكند.
آن از مهاجمين شان، بقيه كجا بودند، صد هزار، صد بيست هزار
صد و نوزده هزار ديگه كجا بودند،كه دفاع نكردند؟ پس معلوم است كه اين دين پيامبر،
اين آئين پيامبر هم مثل همين قضيه ميشود.
بنابراين، قضيه مستقيماً تربيت پيامبر را نسبت به صحابه زير
سؤال ميبرد. ما ميخواهيم مجددا از جناب قزويني سؤال دارم كه ما ميخواهيم قصاصي
را ثابت بكنيم، كجا هستند شاهدان اين قضيه؟ آن هم قضيهاي كه در مسجد النبي اتفاق
افتاده، منزل فاطمه زهرا متّصل به مسجد النبيّ بود.
وانگهي عمر رضا كحاله، من خواهش ميكنم كه اگر فرصت باشد،
عبارت كاملش را ايشان بياورند، و اين جا مطلبشان را بخوانند كه از مطلب ايشان چه
ثابت ميشود.
عبد الفتاح عبد المقصود يك نويسنده كه كتابي را تحت عنوان
ادبيات امروزي نوشته و هزاران مسأله را آن جا مطرح ميكنند. ايشان شاهد قضيه
نبودند كه بخواهند بر عليه خليفه دوم بر عليه متهم بيايند گواهي بدهند. گواهان
محكم قوي و متقن و محكمه پسند ميخواهيم.
بنابراين در رابطه با خطبههاي نهج البلاغه، اين طوري كه
جناب قزويني مطرح فرمودند، يك سري خطبههاي مذمتي هم داريم، بلي اگر ما معتقديم كه
خطبههاي كه در نهج البلاغه مذمت ميكنند، اينها منتسب به حضرت علي(ع) هستند؛ چون با ادبيات حضرت علي منطبق است. اذا تعارضا
تساقطا. پس هر دو ساقط ميشوند ما برگرديم به قرآن كه قرآن: «وَ
السَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهاجِرينَ وَ الْأَنْصارِ وَ الَّذينَ
اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ.»[78]
مهاجرين اولين چه كساني بودند، خليفه اول و دوم و سوم و
چهارم رضيالله عنهم بودند. خداوند در قرآن از اينها اعلام رضايت كردند «رضيالله
عنهم و رضوا عنه.»
«مُحَمَّدٌ
رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَماءُ
بَيْنَهُم.»[79]
[محمدa فرستاده خداست؛ و كساني
كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شديد، و در ميان خود مهربانند]
ناصحترين افراد براي امّت
اسلامي
* سه دقيقه نهائي مولوي مراد زهي:
شعاري كه در تمام درو ديوارهاي كشور ما و مناطق برادران
شيعه است، «لا فتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار.»
علي كه شاهد است كه نسبت به همسرش اين گونه برخورد ميشود،
ذوالفقار علي كجاست؟ آيا دفاع از ناموس، آيا دفاع از خانه، آيا دفاع در مقابل
مهاجم واجب نيست؟
بنابراين من نظر خوانندگان، شنوندگان و مطالعه كنندگان را
متوجه ميكنم به نامهاي كه حضرت علي خطاب به معاويه نوشته، به اين نامه توجه
بفرماييد: «و أنصحهم لله
و لرسوله الخليفة الصديق و خليفة الخليفة الفاروق، و لعمري أن
مكانهما فى الإسلام شديد يرحمهما الله و جزاهم الله بأحسن ما عملا.»[80]
كه
حضرت علي ميفرمايد: ناصحترين انسانها براي خلق خدا و رسول خدا خليفه صديق و
خليفه فاروق هستند. آنها جايگاه والايي در اسلام دارند. و با وفات آنها و شهادت
آنها زخم شديدي در اسلام پيش آمد خداوند به آنها جزا و پاداش خير عنايت فرمايد.
و همچنين
آن چيزي كه ايشان فرمودند: كه شرح نهج البلاغه صبحي صالح است و ابن أبي الحديد
هست. ابن أبي الحديد ميگويد: «وهذا الوالي عمر بن الخطاب و هذا
الكلام من خطبته خطبها في ايام خلافته طويلة يذكر فيها قربه من النبي(ص).»
پس
بنابراين آن چيزي كه الآن مطرح است با واقعيتهاي تاريخي كاملاً در تضاد است با
نصوص قرآن كاملاً در تضاد است، با برخوردي كه خليفه چهارم با خليفه اول و دوم
داشته. اين كتاب شافي مال علامه علم الهدي، ج2، ص428 حضرت شهادت ميدهد: إن خير هذه الأمة بعد نبيها ابوبكر و عمر؛
بهترين امّت بعد از پيامبر ابوبكر و عمر هستند
به بهترين و خيريت آنها شهادت ميدهد.
و همچنين
در ادامهاش ميفرمايد: «انهما الإمام
الهدي و شيخ الإسلام والمقتدي بهما بعد رسول الله(ص) ...»
من از جناب قزويني و
از همه شنوندگان عزيزي كه با حوصله به گفتهها و عرائض من به گفتههاي من كه به
عنوان گفتمان دوستانه مطرح بود گوش دادند و خودشان بروند و تحقيق كنند و بررسي
كنند و مطالعه كنند.
ارتداد
قاطبه صحابه بعد از رسول الله(ص)
* سه دقيقه نهايي استاد حسيني قزويني:
در رابطه با اين كه ايشان فرمودند اين صد و بيست هزار نفر
صحابه كجا رفتند؟ آ يا تربيت پيامبر زير سؤال نميرود؟
ما از بينندگان عزيز تقاضا ميكنيم اين را از ما سؤال
نكنند، از آقايان اهل سنّت سؤال كنند كه در صحيح بخاري ج7، ص207، ح 6507 در روايتي
پيامبر اكرم(ص) ميفرمايد: تمام صحابه من بعد از من مرتد ميشوند؛ «انه ارتدوا
بعدك علي ادبارهم القهقري»؛ و اينها وارد آتش
جهنم ميشوند. «فلا اراه يخلص منهم الا
مثل همل النعم»؛ «جز
تعداد اندكي از صحابه من از آتش جهنم خلاص نميشوند.» اگر ما دنبال اين صد و بيست
هزار نفر هستيم اين را خود صحيح بخاري آورده است.
* مراد زهي:
عبارت
صحيح بخاري را قرائت بفرماييد.
* استاد حسینی
قزويني:
چشم.
عبارت اين است: «حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ
مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ. فَقُلْتُ أَيْنَ قَالَ إِلَى النَّارِ
وَاللَّهِ. قُلْتُ وَمَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى
أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى. ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ
خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِى وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ هَلُمَّ. قُلْتُ أَيْنَ قَالَ
إِلَى النَّارِ وَاللَّهِ. قُلْتُ مَا شَأْنُهُمْ قَالَ إِنَّهُمُ ارْتَدُّوا
بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمُ الْقَهْقَرَى. فَلاَ أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ
إِلاَّ مِثْلُ هَمَلِ
النَّعَمِ.»[81]
از رسول خدا(ص) در مورد
قیامت نقل شده است که فرمودند: «در این هنگام که من ایستادهام
عده ای از (اصحاب) را میآورند. وقتی آنها را میشناسم شخصی بین من و
آنها آمده و میگوید: بیایید. پس من میگویم:
به کجا؟ جواب میدهد: قسم به خداوند بسوی آتش. میگویم:
آنها را چه شده است؟ در جواب میگوید: آنها بعد از تو مرتد شده و به
گذشته خود بازگشتند. سپس عده دیگری را می آورند ... در آخر از
آنها نجات نمییابد مگر به انداه چند شتر (معدود) رها شده در
بیابان.»
و همچنين از روايت خود عائشه ام المؤمنين صراحت دارد كه: «لما قبض رسول
الله(ص)، ارتدت العرب قاطبة»؛ «همه
عرب؛ يعني همه مسلمانها مرتد شدند.»[82]
اگر در بعضي از روايتهاي ما هست كه «ارتد الناس
الا ثلاثة او اربعة»، «مردم مرتد شدند مگر سه يا چهار نفر.»[83]
در روايت ام المؤمنين اين استثنا هم نيست. اين روايت را
جناب ابن كثير دمشقي در كتاب البداية والنهايه، ج6، ص33 نقل ميكند.
اما در رابطه با اين كه ايشان ميفرمايد كه اين قضيه شهادت
حضرت زهرا(س) هيچ گونه سندي ندارد، ما قبلاً هم
آوردهايم از جويني كه استاد ذهبي است و ذهبي در حق او تعبيرات خيلي سنگيني دارد و
از او تعبير به امام و پيشوا ميكند.
ايشان نقل ميكند از نبي مكرم(ص)، وقتي چشمش به فاطمه(س) افتاد فرمودند من ميبينيم روزي را كه: «وَ
انْتُهِكَتْ حُرْمَتُهَا»؛ حرمت
او شكسته ميشود، «وَ غُصِبَتْ حَقَّهَا»؛ «حق او غصب ميشود»، «وَ مُنِعَتْ
إِرْثَهَا»؛ «ارث
او گرفته ميشود»، «وَ كُسِرَ
جَنْبُهَا»؛ «پهلويش
شكسته ميشود»، «وَ
أَسْقَطَتْ جَنِينَهَا»؛
«جنين او محسن را سقط ميكنند.» «وَ هِيَ تُنَادِي يَا مُحَمَّدَاهْ فَلَا تُجَابُ وَ تَسْتَغِيثُ
فَلَا تُغَاثُ فَتَكُونُ أَوَّلَ مَنْ يَلْحَقُني مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَتَقَدَّمَ
عَلَيَّ مَحْزُونَةً مَكْرُوبَةً مَغْمُومَةً مَغْصُوبَةً مَقْتُولَة»؛ «در حالى كه پيوسته فرياد مىزند: وا محمداه؛
ولى كسى به او پاسخ نمىدهد، کمک مىخواهد؛ اما كسى به فريادش نمىرسد. او اول
كسى است از خاندانم كه به من ملحق مىشود؛ در حالى كه محزون، نالان، غمگين است وحقش
غصب گرديده و شهيد شده است.»
* مجری:
ايام دهه مهدويت را خدمت تمام عاشقان ائمه عصمت و طهارتc تبريک و تهنيت عرض ميکنيم.
برخي از اهل سنّت افراطي، به دليل مناظره آقاي مراد زهي با
دکتر حسيني قزويني، عليه آقاي مراد زهي هجمهها و بيادبيهايي داشتند. توضيحات
آقاي مراد زهي درباره مناظره جلسه قبل خود را ميشنويم.
مناظرۀ
دوستانه؛ اتّفاقي مبارك و ميمون
* مولوی مراد زهي:
فکر ميکنم براي اولين بار بود که دو نفر از کشور ما ـ از
برادران شيعه و اهل سنّت ـ در يک موضوعي مستقيم، با هم بحث و گفتگويي را برقرار
کردند و يک گفت و شنود دوستانهاي صورت گرفت. با توجه به اينکه در نوع خود، اولين
مورد بود، قطعاً نقد و نظرهاي موافقين و مخالفين را به دنبال خواهد داشت.
اما نخست، بنده اين عرض را داشته باشم که عصر امروز ما، عصر
گفتگو و ديالوگ و حوار است و هر نوع شبهات و مشکلاتي را ميشود از طريق گفتگو و
ديالوگ و اظهار عقيده و اظهار نظر، بدون اينکه به معتقدات و مقدسات طرف مقابل
توهيني صورت بگيرد، مطرح کرد. بنده با اين ديدگاه در اين مناظره حضور پيدا کردم.
از يک طرف هم تشکر دارم از شما که حدود يکسالي است که با
شما يا با آقاي حسيني قزويني تماس تلفني دارم. قطعاً رويکرد شبکه سلام نسبت به
قبل از آن، خيلي تغيير کرده و انگيزه اصلي من هم اين بوده که در جهت تقريب و کمکردن
اتهامات و توهينها، از سوي هر کسي که باشد، قدم کوچکي برداشته باشيم. الحمدلله ما
احساس خوشحالي ميکنيم که در اين مسير به حدّي موفق شديم.
اما بحثي که صورت گرفت، ممکن است بسياري از بينندگان مخالف
اصل طرح چنين موضوعي و يا اصل بحث و گفتگو در شبکه سلام باشند.
همينگونه که بسياري از دوستان با ما تماس ميگرفتند و
خواهان تحريم بحث در شبکه سلام بودند و بنده هم با اين نظريه موافق نبوده و نيستم؛
چون ممکن است مشکلات و مسايلي باشد، ولي ما از طريق گفتگو و ديالوگ ميتوانيم به
مشترکاتي برسيم و حداقل از موضوعاتي که مشکل آفرين ميشود، بکاهيم.
موضوع ديگر که براي بسياري از بينندگان، شبهه وارد شده بود،
با توجه به اينکه موضوع بحث و گفتگو، بحث هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا بود، در
اين چارچوب وارد بحث شديم.
يک سري سؤالات و شبهاتي که از سوي آقاي حسيني قزويني مطرح
شد، چون بنده مقيد بودم در آن چارچوب بحث کنم، به آن شبهات پاسخ ندادم. إنشاءالله
اين بحثها و گفتگوها ادامه دارد و در جلسات آينده تکميل خواهد شد و شبهاتي که
بنده و آقاي حسيني قزويني وارد کرديم را، قطعاً مورد بحث و بررسي قرار خواهيم داد.
اما مورد ديگري که خيلي براي بنده تعجب آور و تأسف آور بود،
انتقاد و بلکه اتهام و بهتاني بود که از طريق آقاي ملازاده در يکي از شبکههاي معلومالحال
به بنده وارد شد که ايشان حدود يک ساعت بحث داشتند و اتهاماتي به بنده وارد شد که
خودشان هم واقف هستند بر اين قضيه که اين اتهامات بياساس است. البته بعدا که بنده
تماس گرفتم، ايشان گفت که اين گزارشات از زاهدان به ما ارسال شده و قطعاً افراد
حاسدي بودند.
بنابراين درخواست من از آقاي ملازاده اين است که با توجه به
اينکه ما حديثي داريم که پيامبر اکرمl
ميفرمايد: «ليس
المؤمن بطعان و لا بلعان و لا الفاحش البذى»؛[84] «مؤمن
نبايد طعنه زننده و لعنت کننده و بد زبان و بدگو باشد.»
درخواست بنده اين است که ايشان در همان شبکه، رسما عذرخواهي
بفرمايند تا ما مجبور به پاسخگويي و رفع اتهام نباشيم.
اما نصيحت ديگري که بنده به ايشان دارم، چون بنده به صحبتهاي
ايشان در همين شبکه گوش ميدادم، با اين توجه که ايشان ملبس به لباس روحانيت
هستند، اگر بحثي و گفتگويي دارند، منطقي و مستدل مطرح کنند. در دنياي امروزي، بد
گفتن، تهمت، بدزباني و بدگويي اصلاً مجاز نيست. آيه قرآن است که ميگويد: «وَ لَا
تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْوًا
بِغَيْرِ عِلْمٍ.»[85] [(به
معبود) كساني كه غير خدا را ميخوانند دشنام ندهيد، مبادا آنها (نيز) از روي (ظلم
و) جهل، خدا را دشنام دهند!]
شما حتي به بتها هم اجازه توهين نداريد. در حاليکه بنده
شنيدم ايشان توهينها و بدگوييهاي زيادي داشتند به بسياري از علماء و مراجع و
مردم شيعه.
من اين نصيحت برادرانه را دارم به ايشان، به جاي اينکه به
علماء، مراجع، مردم و مذهب شيعه بدگويي بکند، بيايد معتقداتي که مورد نظر ايشان
است، نقد و بحث و رد علمي بکند.
اين در دنياي امروز پذيرفته شده است؛ و إلا يک چهره خيلي
نادرست، آن هم که در لباس روحانيت هستند، از ايشان با آن وضعيّتي که تا الان
داشتند، به بينندگان ارائه ميشود و اين قطعا، نه به صلاح خودش است و نه به صلاح
اهل سنّت که ايشان منتسب به اهل سنّت هستند و نه به صلاح اخلاق ما ايرانيها.
اين درخواست را دارم که ايشان براي رد اتهامات، در آن شبکه
خودش رسماً عذرخواهي بکند تا ما هم مجبور به پاسخگويي و رد اتهامات نباشيم.
در نهايت، بنده اين گفتگوي اوليه را، با اينکه مخالفاني
داشته، به فال نيک ميگيرم. حتي پريشب در جلسهاي بوديم که حدود 20 نفر از اساتيد
برجسته دانشگاه و حوزه شرکت داشتند و يک ساعت اول بحث ما را مشاهده کردند و ديدند،
خيلي خوشحال بودند که اين بحث و گفتگوها صورت بگيرد.
ممکن است در اينجا هم مغرضيني باشند، اما از همه بينندگان
اين انتظار را داريم که در تمام مراحل زندگي، هميشه داوري با انصاف داشته باشند.
بعد از اينکه بررسي بکند، مستند باشد، نقد و نظر در چارچوب اخلاق اسلامي باشد، نه
در چارچوب اتهام و بهتان که احاديث زيادي در اين مورد در فرهنگ اهل سنّت و شيعه
داريم. حتي حديثي داريم که پيامبر اکرم(ص) ميفرمايد: کسي که جانوري را اذيت کند،
لعنت خدا بر او باد. حالا ما بياييم به يک مسلماني تهمت و افتراء وارد کنيم.
ما اميدواريم که إنشاءالله همه علماء و انديشمندان و سايتهاي
اينترنتي و شبکههاي ماهوارهاي با رعايت موازين و چارچوب موازين اسلامي، حرکاتي
داشته باشند که نه تنها الگو براي مسلمانان، بلکه براي غير مسلمانان هم در دنياي
امروزي ارائه بدهند و تمام مسايل و اختلافات و موارد، در چارچوب يک ديالوگ و گفتگو
و بحث سالم، إنشاءالله به نتيجه برسد. اميدواريم که اين گفتگوها ادامه داشته
باشد.
از شما و همه بينندگان عزيز التماس دعا دارم.
* مجری:
از شما تشکر ميکنيم که اين تذکرات را داديد و همچنين
خوشحاليم که براي ادامه مناظره اعلام آمادگي کرديد. إن شاءالله اين گفتگو حدود دو
يا سه هفته ديگر شروع ميشود.
در خدمت آقاي حسيني قزويني هستيم.
سؤالاتي دارم در مورد مناظره که شبهاتي مطرح شد و بيپاسخ
ماند و يا اتفاقاتي که در هفته گذشته رخ داده را توضيح دهيد.
* استاد حسيني قزويني:
ضمن سلام خدمت بينندگان عزيز، هفته امامت و ولايت و هفته
نور را که از ولادت آقا علي اکبر(ع) تا ولادت حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه) ادامه دارد، به همه
بينندگان و مسلمانان و آزاد انديشان تبريک و تهنيت عرض ميکنم و خدا را قسم ميدهم
به آبروي محمد(ص) و آل محمد(علیهم السلام)، عيدي ما را، فرج مولايمان حضرت ولي عصر(ارواحنا فداه)
قرار بدهد إن شاءالله.
* مجری:
سؤال اول من اين است که چون ايميلها و تماسهاي زيادي
داشتيم در مورد اين مناظره، در آن قسمت که شما سؤالاتي داشتيد، خصوصا در سه دقيقه پاياني، ايشان پاسخ سؤال را ندادند
و به شبهات جديد پرداختند.
البته عذر ايشان اين است که چون سؤالات شما داخل در موضوع نبوده،
پاسخ نداده است. گرچه قبلا موضوع مناظره به اطلاع هر دو طرف رسيده بود. چون در اين
حدود چند دقيقه آخر، از سوي ايشان شبهاتي مطرح شد، از شما ميخواهيم که به اين سؤالاتي
که بنده خدمت شما دارم، پاسخ بدهيد.
* مجری:
يکي از شبهات ايشان اين بود که بعد از 13يا 14 قرن، شما
دادگاهي قرار داديد و با شهادت امثال هيکل يا عبد الفتاح عبد المقصود و عمر رضا
کحاله، ميخواهيد خليفه دوم را محکوم کنيد.
شما شاهد عيني نداريد که اين قضايا (هجوم به خانه حضرت
فاطمه زهرا(س)) صورت گرفته و شما شواهد و دلايلي محکم و محکمه پسند ارائه بدهيد تا اين
اتهامات شما منطقي باشد.
بعد هم مطرح شد که چرا کساني که در خانه حضرت فاطمه زهرا(س) بودند، يا خود حضرت
فاطمه زهرا(س) شهادت ندادند به عنوان شاهداني که
سخنشان در دادگاه و محکمه قبول باشد. اين خلاصه يکي از شبهاتي بود که از طرف شما
بيپاسخ ماند.
توضيحات شما را در اين زمينه ميشنويم.
* استاد حسيني قزويني:
بنده قبل از اينکه اين سؤال شما را پاسخ دهم، مجددا از حضور
برادر عزيزم جناب آقاي مراد زهي در اين بحث و گفتگوي دوستانه تشکر ميکنم و اينکه
ايشان نهايت ادب را نسبت به برنامه، بنده و معتقدات شيعه رعايت فرمودند و إن
شاءالله اميدواريم اينها نقطه عطف و آغازي باشد براي گفتگوهاي مستمر ديگر.
نکته ديگر که ايشان مطالبي را بيان کردند و تمام فرمايشات
ايشان، درست و متين و زيبا بود، به ويژه انتقادات غيراخلاقي يا افترائاتي که بعضيها
نسبت به ايشان زدند و ما خودمان هم برخي را شاهد بوديم، اينها براي خود من، مقداري
دردآور بود که چرا افرادي اينچنين اخلاق اسلامي که هيچ، اخلاق انساني را هم زير
پا ميگذارند و به بعضي از دوستانشان، به خاطر حسد و کينه و...، اينچنين ميتازند.
يکي از چيزهايي که براي من دردآور بود، اين بود که آقاي
ملازاده در همان شبکه معلوم الحالي که خود آقاي مراد زهي هم اشاره کردند و ايشان
تحريک ميکرد آقاي مراد زهي را که حضور در شبکه سلام را تحريم کند، در يک شبکهاي برنامه
دارد که در آن به مقدّسات اسلامي، بدترين و وقيحانهترين توهينها ميشود. به
علماء و بزرگان، چه شيعه و چه سني، بدترين اهانتها در آن شبکه روا ميشود.
جالب اينکه در همين يکي دو روز قبل بود در همين شبکه معلوم
الحالي که آقاي ملازاده همواره در آنجا برنامه دارد، به جناب مولوي عبدالحميد،
مولوي حبيبالرحمان مطهري امام جمعه محترم خاف، عبارتهاي خيلي وقيح و توهين آميزي
روا داشتند. اگر واقعا بنا است که ما يک شبکه را براي حضور در آنجا تحريم کنيم،
ايشان اولي هستند.
نکته ديگر که ايشان خيلي نسبت به آقاي مراد زهي، نسبت به
قضيه معلومات و سواد ايشان و اطلاعات حوزوي شان هجمه داشتند که ايشان کتاب و
تأليفي ندارد.
بنده الان خودم نزديک 35 عنوان از
کتابهايي که ايشان تاليف يا تحقيق يا ترجمه کرده، در کتابخانه خودم دارم. مانند
کتاب «ما لابد منه» که در فقه حنفي است و کتاب گران سنگي است. من گمان نميکنم که
آقاي ملازاده يک صفحه از اين کتاب را بتواند بخواند و ترجمه کند.
کتاب «شرح صحيح بخاري» را در 15 جلد ترجمه کرده
است. کتاب «اشعة اللمعات»، ترجمه و شرح فارسي «مشکاة المصابيح» خطيب تبريزي است.
«مختصر قدوري» را تصحيح و تحقيق کرده. «فروغ جاويدان» در سيره نبوي و... که حتي در
خود لبنان و مصر، برخي تاليفات ايشان چاپ و منتشر شده است.
ايشان چند سالي است که در حوزه علميه
زاهدان تدريس دارند. حالا ما نسبت به اختلافات شخصي آقايان کاري نداريم، ولي اينکه
انسان بخواهد يک چنين فردي را ناجوانمردانه مورد هجمه قرار بدهد صحيح نيست و من بر
خودم لازم و وظيفه اخلاقي ميدانم که در اين زمينه از ايشان دفاع کرده باشم.
اما نسبت به اصل مناظره هم که آقاي مراد زهي هم نظرشان را
اعلام کردند، ايشان امروز از زاهدان زنگ زده بودند و حدود نيم ساعت تلفني با هم
صحبت داشتيم و دو روز قبل، چند بار با هم در تماس بوديم و انصافا رابطه ما، رابطه صد
درصد دوستانه است و اينطور نيست که اگر يک مناظره شده، از همديگر رنجيده باشيم.
البته بنده به اصل مناظره هم مانند بينندگان عزيز نقدي
دارم، مِن جمله که از آقاي هدايتي ميخواهيم که برخي نکات رعايت بشود و 4 دقيقه و
يک دقيقه، خيلي فرصت مناسبي نيست، نه براي پاسخگويي و نه براي طرح سؤال. اگر صلاح
بدانيد و آقاي مراد زهي هم موافق باشند، 10 دقيقه براي پاسخ به سؤال و طرح سؤال
باشد و طرف مقابل هم موظف باشد که به سؤال پاسخ دهد و اگر بنا شد که پاسخ ندهد و
مطالب ديگري مطرح شود، چه بنده باشم و چه اين عزيزمان يا ديگري، خيلي به صراحت
جلوگيري شود و اين سؤالات و شبهات جديد، ارتباطي به پاسخ ندارد.
اين مباحث متفرقهاي که مطرح ميشود و مرتبط با موضوع نيست،
رعايت بشود. من باز هم از شما و همه عزيزان و دست اندرکاران شبکه سلام تشکر ميکنم
که برنامه را به نحو خوب اداره کردند و حدود 90% يا بيشتر بينندگان از آن راضي
بودند و اين طبيعي است که تعدادي انتقاد دارند يا ناراضي هستند كه اگر بنا باشد همه
را راضي باشند اين امکان پذير نيست.
اما در رابطه با سؤالي که مطرح کرديد، اين سؤال مخصوص آقاي
مراد زهي نيست، بلکه بحثي است که در گذشته مطرح بوده و بزرگان و علماء اهل سنّت
اين شبهه را در سايت خودشان مطرح کردهاند.
آقاي ابن تيميه و احسان الهي ظهير در برخي کتابهاي خود
مطرح کردهاند. در شبکه المستقله که ما يک بحثي داشتيم، از سوي برخي افراد مصري هم
مطرح شد. اگر ما جواب ميدهيم، اختصاصي به سؤال آقاي مراد زهي ندارد و در حقيقت
شبههاي است که عموما در سايتها و ماهوارهها مطرح ميشود.
حتي خود آقاي ملازاده همين بحث را در شبکهاي که ايشان در
آنجا هستند، مطرح کردند که شما دادگاهي تشکيل دادهايد بعد از 1400 سال و شاهد
عيني براي اين قضيه نيست و از افراد ديگري مانند هيکل و عبدالفتاح عبدالمقصود و
عمر رضا کحاله و ديگران استفاده ميکنيد.
در اينجا من ناگزير هستم که چند نکته
را خدمت بينندگان عزيز عرض کنم:
نکته اول:
براي اثبات وقايع تاريخي، نياز به شاهد نيست؛ بلکه آنچه که
بايد توجه شود، احاديث صحيح و معتبر است. وگرنه اگر ما در مسايل اسلام و معارف،
دنبال شاهد بگرديم، حتي در کوچکترين مسايل فقهي يا اخلاقي و تاريخي، شاهدي نميتوانيم
ارائه کنيم.
اين آقايان به جاي اينکه اين شبهه را مطرح کنند، بهتر است که
بگويند: شما دليل و حديث معتبر از منابع شيعه و اهل سنّت اقامه کنيد.
نکته دوم:
علماء شيعه و اهل سنّت که در طول تاريخ اظهار نظر ميکنند،
قطعا با توجه به رواياتي که در اختيارشان بوده و از آن روايات اين مسئله را به
عنوان يک امر مسلّم تلقي کردهاند، اظهار نظر ميکنند؛ مانند هيکل، عبد الفتاح عبدالمقصود
و عمر رضا کحاله.
خود ابن تيميه متوفاي قرن 8 که وقتي اين امر را قطعي مطرح
ميکند و ميگويد که: «إنه کبس البيت»؛[86] «خانه حضرت فاطمه زهرا (س)را مورد هجوم قرار دادند و به زور گشودند.»
اينگونه نيست که ايشان از خودش و بدون
توجه به رواياتي که در اين زمينه است، اين مسئله را بخواهد مطرح کند و اينچنين
قاطعانه صحبت کنند.
نکته سوم:
ما بارها در اين برنامه و شبکه المستقله که يک شبکه صد درصد
وهابي است، عرض کرديم که شخصيتهاي بزرگي از اهل سنّت مانند:
1- آقاي ابن قتيبه دينوري، متوفاي 276 در کتاب الامامة و
السياسة، ج1، ص12،
2- آقاي بلاذري در انساب الاشراف، ج1، ص586،
3- آقاي ابن ابي شيبه، در کتابالمصنف، ج8، ص572،
4- آقاي طبري در تاريخش، ج2، ص443،
5- آقاي مسعودي در اثبات الوصية، ص143،
6- آقاي ابن عبد البر، در کتاب الاستيعاب، ج3، ص975،
7- آقاي ابن عبد ربه در کتاب عقد الفريد، ج5، ص12،
8- آقاي ابوالفداء در تاريخش، ج1، ص164،
9- آقاي صفدي در الوافي بالوفيات، ج5، ص347،
10- آقاي ابن حجر عسقلاني در لسان الميزان، ج1، ص268،
11- آقاي آلوسي در تفسيرش، ج3، ص124،
12- آقاي محمد حافظ ابراهيم، شاعر بِنام مصر معروف به شاعر
نيل كه در شرح ديوانش، ص374 آمده است.
اينها وقتي قضاياي مسئله هجوم به خانه حضرت فاطمه زهرا(س)، قضيه شکستن دندههاي آن حضرت(س)، سقط جنين يا تهديد به آتش زدن خانه را مطرح ميكنند، قطعاً
روايات و احاديثي که در نزدشان معتبر بوده، ديدهاند و اظهار نظر ميکنند.
ضياء الدين مقدسي، از شخصيتهاي برجسته اهل سنّت و متوفاي
643 ميگويد: اين روايات هجوم، صحيح است.[87] يا آقاي سيوطي متوفاي 910، از شخصيّتهاي بنام اهل سنّت،
در کتاب مسند فاطمه(س)، ص34 ميگويد: روايت صحيح است. يا آقاي حسن بن فرهان مالکي
از علماي بزرگ و مشهور عربستان سعودي است و مالکي مذهب هست، در کتاب قراءة فيکتب العقائد،
ص52 ميگويد: روايت صحيح است.
براي محکمه دو نفر شاهد بيايد، معمولا قاضي و حاکم ميپذيرد.
ما ميبينيم که دهها نفر از بزرگان اهل سنّت اين قضيه را به عنوان يک امر مسلم،
مطرح کردهاند.
از علماي شيعه، مانند شيخ طوسيw
که مورد تائيد بزرگان اهل سنّت نيز هست، ميگويد: «و المشهور الذي لا خلاف فيه بين الشيعة: أن
عمر ضرب علي بطنها، حتي أسقطت، فسمي السقط محسنا. و الرواية بذلك مشهورة عندهم. و
ما أرادوا من إحراق البيت عليها حتي التجأ إليها قوم و امتنعوا من بيعته. و ليس لأحد
أن ينكر الرواية بذلك و رواية الشيعة مستفيضة به، لا يختلفون في ذلك. هذه مجموعة
من الروايات و الموسوعات التاريخية مليئة بالحديث عن الواقعة»؛[88] «اختلافي بين علماء شيعه نيست و مشهور است كه: عمر درب را بر پهلوي زهرا(س) زد و محسن سقط شد...»
موضوع مشهوري که بين شيعه در آن اختلاف نيست، قضيّه هجوم به
خانه حضرت فاطمه زهرا(س) و کتک خوردن ايشان
و سقط محسن است و يک امري قطعي و روايات شيعه در اين زمينه، مستفيض است.
شيخ مفيدw
در کتاب الإختصاص خود، ص185 اين امر را قطعي ميداند. مرحوم کاشف الغطاء در جنة
المأوي، اين مسئله را کاملا به عنوان يک مسئله قطعي مطرح ميکند.
نکته چهارم:
اگر آقايان برای اثبات قضیه دنبال شاهد عيني
هستند، توجه داشته باشند که ما روايات متعددي از آقا اميرالمومنين(س) و حضرت صديقه طاهره(علیهم
السلام) و ائمه(س) داريم، و طبق آن روایات مراسم عزاداري حضرت فاطمه
زهرا(س) را در ايام فاطميه برگزار ميکنيم و منتظر
اين نيستيم که ببينيم در کتب برادران اهل سنّت ما، چيزي در اين زمينه آمده باشد يا
نيامده باشد.
آنچه که براي ما مهم است، احاديثي است که از ناحيه ائمه
معصوم(علیهم السلام) و عترت پيامبر اکرم(ص) و اهل بيت(س) وارد شده است و ما
تابع اين روايات اهل بيت(علیهم السلام) هستيم که پيامبر اکرم(ص) آنها را عِدل و هم طراز قرآن قرار داده است: «اني تارک فيکم الثقلين: کتاب الله و عترتي.»[89]
روايات اينها را در جلسات قبل اشاره کرديم و حدود يک ماه
قبل، مفصل عرض کرديم که خود آقا اميرالمومنين(ع) در خطبه 202 نهج البلاغه، قضيه ظلم به حضرت فاطمه
زهرا(س) را مطرح ميکند و از رسول اکرم(ص) ميخواهد: «و ستنبئك ابنتك بتضافر أمتك علی هضمها، فأحفها السؤال و استخبرها
الحال، هذا و لم يطل العهد و لم يخل منك الذكر.» «به اصرار، از حضرت فاطمه زهرا(س) بپرس تا قضايا را
براي تو بازگو کند. اين همه ظلمي که در حق حضرت فاطمه زهرا (س)شد، هنوز از رحلت تو چيزي نگذشته بود، هنوز اسم تو بر زبانها
بود.»
همچنين خود علامه مجلسيw
در جلاء العيون، روايت معتبري را از امالي شيخ صدوقw،
ص137 نقل ميکند که اميرالمومنين(ع) نقل کرد از پيامبر اکرم(ص) که: «إذا التفت إلينا فبكى، فقلت: ما يبكيك يا رسول الله؟ فقال: أبكي مما يصنع
بكم بعدي. فقلت: و ما ذاك يا رسول الله؟ قال: أبكي من ضربتك على القرن، و لطم
فاطمة خدها.»[90] «پيامبر اکرم(ص) نگاه کرد به ما و گريه کرد و عرض کردم: يا رسول الله! چرا
گريه ميکني؟ فرمود گريه ميکنم از آن ضربتي که بر فرق تو زده ميشود و سيلي که بر
حضرت فاطمه زهرا(س) خورده ميشود.»
از خود حضرت صديقه طاهره(س)، شايد دهها روايت در کتاب سليم بن قيس، بحار الأنوار،
ارشاد القلوب ديلمي، مفصل از ايشان در رابطه با قضيه هجوم و شهادت محسن(ع) و سقط جنين آمده است.[91]
بينندگان عزيز شيعه و اهل سنّت را توجه ميدهم به جالبتر
از همه اينها، خطبه قراء و آتشين حضرت صديقه طاهره(س) در مسجد که در منابع متعدد اهل سنّت نقل کردهاند به ويژه
جناب ابن اثير جزري از شخصيتهاي برجسته اهل سنّت که ذهبي در سير اعلام النبلاء، ج21،
ص488 تجليل و تمجيد از ايشان کرده، در کتاب منال الطالب في شرح طول الغرائب، ص501،
خطبه حضرت صديقه طاهره(س) را مفصل مطرح ميکند و ميگويد: «فلما اختار الله لنبيه دار أنبيائه و محل
أصفيائه، ظهرت حسيكة النفاق و شمل جلباب الدين و نطق كاظم الغاوين و نبغ خامل
الآفكين... » «پيامبر اکرم(ص) وقتي پيش خدا رفت، خار و خاشاک نفاق در ميان شما صحابه
پيدا شد و جامه و لباس دين کهنه گرديد، پيمانها پاره گرديد،...»
تا آنجا که حضرت صديقه طاهره(س) مردم را به قيام تحريک ميکند: «يا مَعْشَرَ الفِئَةِ، وأَعْضادَ المِلّة،
وَحَضَنَةَ الإسلامِ، ما هذه الغَمِيزَةُ في حَقّى، وَالسِّنَةُ عن ظُلامَتِي ؟
أَما قال رسولُ اللهِ(ص) «المرءُ يُحْفَظُ فِي وَلَدِهِ» «اي گروه جوانمردان! اي بازوان ملت! اي حافظان اسلام! اين
ضعف و سستي در مورد حق من چيست؟ چرا در دادخواهي از حق من سهل انگاري ميکنيد؟ مگر
پيامبر اکرم(ص) نفرمود که حرمت هر کسي را درباره فرزندان او حفظ كنيد ؟...»
«إيها بني قيلة! أأهتضم تراث أبيه و أنتم
بمرأى مني و مسمع؟...» «اي
فرزندان قيله! در حق من چنين ظلم ميشود و شما داريد ميبينيد و هيچ عکسالعملي
نشان نميدهيد؟!!!...»
يعني حضرت صديقه طاهره(س) نه تنها عملکرد آنها را محکوم ميکند، بلکه مردم را تحريک
به قيام ميکند و متأسفانه هيچ حرکتي از مردم در برابر سخنان حضرت صديقه طاهره(س) مشاهده نميشود.
امام حسن مجتبي(س) که شاهد قضيه
بودند، [به مغيره بن شعبه ميگويد: «وَ أَنْتَ الَّذِي ضَرَبْتَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى أَدْمَيْتَهَا وَ أَلْقَتْ مَا فِي
بَطْنِهَا.»[92] «اين تو بودي كه فاطمه زهرا دختر
پيامبر اكرم را زدي و خون از بدنش جاري گشت و محسن او را سقط كردي.]»
مرحوم کلينيw در کافي، ج1، ص459 از
امام حسين(ع) نقل ميکند كه
فرمود: «فبعين
الله تدفن ابنتك سرا و تهضم حقها و تمنع إرثها.» «ای
پیامبر خدا! در محضر خدا، دختر تو مخفیانه دفن میشود و حق او
غصب و ارث او تصرف میشود.»
همچنين امام سجاد(ع) داستان هجوم به خانه حضرت زهرا (س) را نقل ميكند.[93] طبري در دلائل الامامه طي روايت صحيح از امام
باقر (ع)
قضيه هجوم به خانه حضرت و سقط فرزندش را بيان ميكند.[94]
از امام کاظم(ع) در کتاب کافي، ج1، ص458 نقل ميکند كه فرمود: «إِنَّ فَاطِمَةَ(س) صِدِّيقَةٌ شَهِيدَةٌ.»
از امام صادق(ع)، شايد بيش از 10 روايت در اين زمينه داريم. از امام رضا(ع) در مهج الدعوات سيد بن طاوس، ص257؛ از امام جواد(ع) در دلائل الامامة، ص401، از امام عسكري(ع) در کتاب موسوعة
الامام الجواد، ج2، ص653 كه با منابع و مدارک متعدد، ما اين مسايل را آوردهايم.
اگر چنانچه عزيزان اهل سنّت دنبال مدرک از شاهدان عيني ميگردند،
خوب، اين شاهدان. اگر دنبال شهادت از افراد بيغرض ميگردند، علماء اهل سنّت و
شيعه، اين همه در اين زمينه سخن گفتهاند و يکي دو مورد هم نيست. اينکه بياييم
اين همه گفتار بزرگان را زير سؤال ببريم، گمان ميکنم دور از انصاف باشد. گر چه در
اين زمينه سخن بسيار است و من هم به اختصار در اين چند دقيقه، اينها را خدمت
بينندگان و جنابعالي مطرح کردم.
چرا
امير مؤمنان علي(ع) درهجوم به خانهاش دفاع نكرد؟
* مجری:
سؤال ديگر من اين است و مکررا هم در نظرخواهيها آمده است و
بين صحبتهاي آقاي مراد زهي هم مطرح شد، که حضرت علي(ع) شير خدا و اسد الله بود و با آن شجاعتي که زبان زد خاص و
عام است و دوست و دشمن آن را مطرح کردند، ذوالفقار علي(ع)؟ کجا رفت؟
آيا مگر دفاع از ناموس و خانه و حيثيت و آبرو واجب نيست؟
پس چرا اين دفاع در مقابل هجمه هجوم کنندگان صورت نگرفته
است؟
توضيح کوتاهي را بفرماييد.
* استاد حسيني قزويني:
در يکي دو مورد جواب نقضي داريم بر کساني که براي آقا
اميرالمومنين(ع) ايراد ميگيرند که چرا در برابر اين هجوم به دختر پيامبر اکرم(ص) دفاع نکردند، با آن كه شجاعتش زبانزد خاص و عام بود.
جواب اول نقضي:
از اينها سؤال ميکنيم: رسول اکرم(ص) هم در شجاعت و هم در غيرت و حمايت از ديگران، قطعاً از
اميرالمومنين(ع) بالاتر است و خود اميرالمومنين(ع) ميفرمايد که ما هر وقت در جنگها احساس ضعف ميکرديم، به
آقا رسول اکرم(ص) پناهنده ميشديم.[95] رسول اکرم(ص) 13 سال در مکه بودند و شاهد شکنجهها، اذيتها و آزارها
بودند. شما ببينيد که در رابطه با سميه، مادر عمار ياسر، که هفتمين نفري بود که
اسلام آورد، دارد که: «و
كان رسول الله(ص) يمر بعمار و أمه و أبيه و هم يعذبون بالأبطح
في رمضاء مكة، فيقول: صبرا يا آل ياسر، موعدكم الجنة»؛[96] «پيامبر اکرم(ص) عبور ميکرد و ميديد که جلوي چشمش، عمار و پدر و مادر
عمار را سخت شکنجه ميکنند و پيامبر اکرم(ص) ميفرمود: اي آل ياسر! در برابر اين شکنجهها صبر کنيد که
وعده شما بهشت است.»
جواب دوم نقضی:
اين آقايان که به اميرالمومنين(ع) اشکال ميکنند، ما از اينها سؤال ميکنيم در رابطه با هجوم
به خانه خليفه سوم، عثمان، در تمام کتب تاريخي اهل سنّت، حتي ابن کثير دمشقي به
عنوان يک امر قطعي در البداية و النهاية، ج7، ص210 نقل ميکند که سوداب ابن عمران
آمد و به عثمان حمله کرد. همسر عثمان - نائله - خواست از عثمان دفاع کند، آنچنان
با شمشير زد و دست همسر عثمان قطع شد و بعد عبارتي نقل شد و من از عزيزان اهل سنّت
پوزش ميطلبم، چون در تاريخ طبري، ج3، ص421 و کامل ابن اثير، ج3، ص178 و تاريخ ابن
کثير دمشقي سلفي که معمولا مطالب داراي طعن به خلفاء را نميآورد، آورده است که: «فغمز أوراكها و قال إنها لكبيرة العجيزة»؛ «اين
فرد آمد و دست زد به باسن همسر عثمان و گفت که چه باسن بزرگي است.»
اين نهايت وقاحتي است کسي که نسبت به يک زن انجام دهد، ولي
جناب عثمان آنجا بود و هيچگونه اعتراض و دفاعي نکردند. با اينکه ميدانست کشته ميشود،
چرا از همسر خودش دفاع نکرد؟
جواب حلي:
اول:
ما در روايات شيعه و سني داريم که وقتي خليفه دوم آمد و
وارد منزل شد: «فوثب
علي(ع) فأخذ بتلابيبه ثم نتره فصرعه و وجأ أنفه و
رقبته و هم بقتله. فذكر قول رسول الله(ص) و ما أوصاه به من الصبر و الطاعة. فقال:... يا ابن
صهاك! لولا كتاب من الله سبق لعلمت أنك لا تدخل بيتي.»[97] «اميرالمؤمنين(ع) از کمربند عمر گرفت
و او را بر زمين زد و محکم بر دماغ و گردن او کوبيد. اميرالمومنين(ع) به ياد سخن و وصيت پيامبر اکرم(ص) افتاد که ياعلي! اگر کمک نيافتي، صبر و تحمل کن. برگشت
گفت: اگر نبود کتاب خدا و وصيت پيامبر اکرم(ص)، يقين بدان که تو نميتوانستي وارد خانه من شوي.»
دوم:
اين آقايان که ميگويند اميرالمومنين(ع) اسد الله بود و شجاع و...، ما هم قبول داريم، حتي خليفه
دوم گفت: «و الله
لولا سيفه، لما قام عمود الإسلام»؛[98] «اگر
شمشير علي(ع) نبود، پرچم اسلام برفراشته نميشد.»
اين اميرالمومنين(ع) که در هيچيک از جنگها و غزوات نبوده که شرکت نکرده باشد
و از خودش شجاعت و دلاوري ثابت نکرده باشد و اين قطعي است در بين شيعه و سني. به
تعبیر ابن ابی الحدید، شجاعت علی نام شجاعان گذشته را به
فراموشی سپرد و جایی برای شجاعان آینده نگذاشت.[99]
ما از عزيزان اهل سنّت سؤال ميکنيم که اين اميرالمومنين(ع)، چرا در طول اين 25 سال دوران خلافت آقاي ابوبکر و آقاي
عمر و آقاي عثمان، در اين فتوحات حتي يک مورد هم شرکت نکرد و کوچکترين عکسالعملي
نشان نداد؟
شجاعتش کجا رفت؟
نستجير بالله، آيا بعد از رحلت پيامبر اکرم(ص) شجاعتش را از دست داده بود؟ يا نه، عملکرد خلفاء را مشروع
نميدانست؟
سوم:
روايات متعددي داريم از نبي مکرم(ص) که فرمودند: «يا علي! عليک بالصبر علي ما ينزل بک منهم حتي تقدم عليْ؛»[100] «بعد از من صبر و تحمل کن تا پيش من بيايي.»
چهارم:
شايد اميرالمومنين(ع) احساس کرد که اگر درگيري ايجاد شود و در برابر مهاجمان
مقاومت کند، حضرت فاطمه زهرا(س) در اين وسط از ميان
برود. خوب، از ميان رفتن فرزند و پاره تن پيامبر اکرم(ص) براي حضرت علي(ع) قابل تحمّل نبود.
مضافاً به اينکه اگر با مقاومت اميرالمومنين(ع)، حضرت فاطمه زهرا(س) به شهادت ميرسيد،
فردا شايع ميکردند که حضرت علي(ع) عامل شهادت حضرت فاطمه زهرا(س) شد.
مگر همين آقايان در رابطه با عمار که پيامبر اکرم(ص) فرمود: «تقتله الفئة الباغية يدعوهم الي الجنة و يدعونه الي النار»؛[101] «گروه ستمگر
او را خواهند کشت. عمار آنها را به بهشت فرا ميخواند و آنها عمار را به طرف آتش
دعوت ميکنند.»
وقتي عمار در جنگ صفين کشته شد، ببينيد که چه بساطي در
تشکيلات معاويه به راه انداختند. حتي بعضي از شخصيّتهاي برجسته لشکر معاويه مثل
عمرو عاص، از جنگ دست کشيدند و گفتند: چون ثابت شد که باطل هستيم و پيامبر اکرم(ص) فرمود که عمار را گروه ستمگري که اهل آتش است ميکشد.[102] جالب اينکه وقتي به معاويه اعتراض کردند او گفت: ما که
عمار را نکشتيم، عمار را علي کشت. چون علي باعث شد که عمار از خانهاش بيايد و در
مقابل شمشير ما قرار بگيرد.
از آقايان اهل سنّت من تقاضا دارم
دقت کنند به عبارتي که در مسند
أحمد، ج4، ص199، و حاكم نيشابوري در مستدرک، ج2، ص156 ميگويد معاويه گفت: «أو نحن قتلناه؟ إنْما قتله عليْ و أصحابه،
جاؤوا به حتى ألقوة بين رماحنا أو قال: بين سيوفنا. هذا حديث صحيح على شرط الشيخين
و لم يخرجاه بهذه السياقة»؛ «مگر ما عمار را کشتيم، عمار را علي کشت و او را از خانهاش
در مقابل شمشير ما آورد.»
جالب اينکه وقتي اين خبر به حضرت علي(ع) رسيد، گفت: عجب! پس قاتل حمزه سيد الشهداء هم پيامبر اکرم(ص) بوده است؛ چون پيامبر اکرم(ص) او را از خانهاش بيرون کشيد و در جنگ احد کشته شد.[103]
همچنين جوابهاي ديگري هم هست که من بخاطر رعايت اختصار،
به همين جواب اکتفاء ميکنم.
* مجری:
نکاتي هم به ذهن من رسيد در مورد ذو الفقار. کار ذو الفقار
دفاع از اسلام است. گاهي برفراز دستان حضرت علي(ع) و گاهي در نيام و غلاف بودنش است که از اسلام دفاع ميکند
و حرکتي صحيح كه به مصلحت اسلام باشد؛ چه در غلاف و چه برفراز دستان حضرت علي(ع).
پس مصلحت بزرگتر که حفظ کيان اسلامي است در ميان بوده است
و قدرتهاي بزرگ مانند ايران و امپراطوري روم در کمين نشسته بودند تا اين حرکت نوپا
را از بين ببرند و اگر اين اختلافات و جنگهاي داخلي صورت ميگرفت، آنها هم بيکار
نمينشستند و ديگر نامي از اسلام و مسلمانان باقي نميماند.
* مجری:
سؤال ديگر من شبههاي است که در سايتهاي مختلف آمده و آقاي
مراد زهي هم مطرح کرد، اين است که مردم مدينه کجا بودند و چرا از حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع نکردند؟ کجا
بودند اين صحابه پيامبر اکرم(ص) و 120 هزار صحابه؟
اگر چنين اتفاقي صورت گرفته و آتش زدن درب خانهاي بوده،
چرا هيچيک از صحابه پيامبر اکرم(ص) واکنشي نشان ندادند؟
* استاد حسيني قزويني:
در پاسخ به اين سؤال، ما از آقاياني که اين شبهه را مطرح
کردند چند سؤال ميپرسيم:
سؤال اول:
با توجه به روايات صحيحي که ما اقامه کرديم مبني بر هجوم بر
خانه حضرت فاطمه زهرا(س) و قضيه شهادت، از
منابع شيعه و اهل سنّت که علماي دو طرف مطرح کردهاند، اين را آقايان مستشکلين
(اشکالکنندگان) بايد جواب بدهند که چرا آقايان مهاجرين و انصار، در برابر هجوم به
خانه حضرت فاطمه زهرا(س) سکوت کردند و دفاع
نکردند؟
سؤال دوم:
اين همه صحابه، در تشييع جنازه و دفن حضرت فاطمه زهرا(س) کجا بودند؟ مگر
پيامبر اکرم(ص) چند فرزند داشت؟
او فرزند و پاره تن پيامبر اکرم(ص) بود: «فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا»؛ «وقتي
حضرت فاطمه زهرا(س) از دنيا رفت،
اميرالمومنين(ع) او را شبانه دفن کرد.»[104]
سؤال سوم:
برخي وهابيون اينطوري جواب داده اند که حضرت فاطمه زهرا(س) وصيت کرده بود که
نميخواست تابوت او را نامحرمان هم ببينند.
مگر حضرت فاطمه زهرا(س) در مسجد نيامد و
خطبه نخواند؟ چرا آنجا بحث نامحرم نبود؟
مگر حضرت فاطمه زهرا(س) در جنگ احد، در پشت
جبهه نبود و مگر در مداواي زخم پيامبر اکرم(ص) حضور نداشت؟ ايشان در صحنهها حضور داشته است. حالا گيريم
که اينگونه است که شما ميگوييد:
رواياتي است که اهل سنّت آوردهاند، حتي عايشه آمد و خواست
وارد خانه حضرت علي(ع) شود، اسماء بنت عميس، همسر ابوبکر، به عايشه اجازه ورود به
خانه حضرت علي(ع) و حضور در کنار جنازه حضرت فاطمه زهرا(س) را نداد.
خود آقاي ابن عبد البر در کتاب الاستيعاب که معتبرترين کتاب
رجالي اهل سنّت است، ميگويد: «جاءت عايشه تدخل و قالت أسماء لا تدخلي. فشكت إلى أبي بكر فقالت: إن هذه
الخثعمية تحول بيننا و بين بنت رسول الله (ص)، و قد جعلت لها مثل هودج العروس. فجاء
أبوبكر، فوقف على الباب، فقال: يا أسماء! ما حملك على أن منعت أزواج النبي (ص) أن يدخلن على بنت رسول الله(ص) و جعلت لها مثل هودج العروس، فقالت: أمرتني
ألا يدخل عليها أحد و أريتها هذا الذي صنعت و هي حية فأمرتني أن أصنع ذلك لها، قال
أبو بكر: فاصنعي ما أمرتك، ثم انصرف، فغسلها علي و أسماء.»[105] «بعد از وفات حضرت فاطمه زهرا(س)، عايشه آمد که وارد خانه حضرت علي(ع) شود و در کنار جنازه حضرت فاطمه زهرا(س) حضور پيدا کند.
اسماء گفت که حق ورود به خانه حضرت علي(ع) و حضور در کنار جنازه حضرت فاطمه زهرا(س) را نداري.
عايشه پيش ابوبکر رفت و شکايت کرد و گفت که همسر تو به من
اجازه حضور در کنار حضرت فاطمه زهرا(س) را نداد. ابوبکر
آمد درب خانه حضرت علي(ع) و اسماء را صدا زد و گفت: چرا مانع ميشوي که همسر پيامبر
اکرم(ص) در کنار جنازه دختر پيامبر اکرم(ص) حاضر شود؟
اسماء گفت: حضرت فاطمه زهرا(س) به من امر کرد که
به کسي اجازه ورود در کنار جنازهاش را ندهم. ابوبکر به اسماء گفت: آنچه را که
حضرت فاطمه زهرا(س) دستور داده، انجام بده.
ابوبکر برگشت و رفت به
خانهاش. اميرالمومنين(ع) و اسماء، حضرت فاطمه زهرا(س)
را غسل دادند.»
حالا ما سؤال ميکنيم که چه مسئلهاي است که حتي عايشه،
همسر پيامبر اکرم(ص) هم اجازه ورود به کنار جنازه حضرت فاطمه زهرا(س) را ندارد؟
سؤال چهارم:
گيريم که صحابه ميآمدند و اعتراض ميکردند. ما از کساني که
اين شبهه را مطرح کردند ميپرسيم که:
آيا هيئت حاکمه - خليفه اول و خليفه دوم - براي نظر صحابه
چقدر ارزش قائل بودند؟ آيا با اين كار، مسئله فيصله پيدا ميکرد؟
مگر همين صحابه و مهاجرين و انصار، نبودند که در آخرين
لحظات زندگي خليفه اول که ايشان ميخواست جناب عمر را براي خلافت انتخاب کند،
آمدند و به ابوبکر اعتراض کردند: «دخل عليه المهاجرون و الأنصار حين بلغهم أنه استخلف عمر، فقالوا: نراك
استخلفت علينا عمر و قد عرفته وعلمت بوائقه فينا و أنت بين أظهرنا، فكيف إذا وليت
عنا و أنت لاق الله عز وجل، فسائلك فما أنت قائل؟ فقال أبوبكر: لئن سألني الله
لأقولن استخلفت عليهم خيرهم في نفسي.»[106] «مهاجرين و انصار وقتي شنيدند كه ابوبكر، عمر را براي
خلافت انتخاب كرده وارد منزل ابوبكر شده و گفتند: شنيدهايم كه عمر را براي خلافت
انتخاب نمودهاي با اين كه ميداني با حضور تو او نسبت به ما تندي و ستم ميكرد و
روشن هست كه پس از تو، با ما چگونه برخورد خواهد داشت و در برابر اين جواب خدا را
چه خواهي داد ؟ ابوبکر گفت: آيا مرا از
پروردگارم ميترسانيد؟ به خدا ميگويم: بهترين فرد نزد خودم را خليفه قرار دادم.»
ابن ابي شيبه طي روايت صحيح نقل كرده: «فقال الناس: تستخلف علينا فظا غليظا، و لو
قد ولينا كان أفظ و أغلظ، فما تقول لربك إذا لقيته و قد استخلفت علينا عمر، قال
أبوبكر: أبربي تخوفونني، أقول اللهم استخلفت عليهم خير خلقك.»[107] «توده مردم به ابوبكر اعتراض كردند و گفتند: فردي را براي
خلافت انتخاب كردهاي كه تند خو و بد اخلاق است و بعد از تو تندتر و بداخلاقتر
خواهد بود، پاسخ خدا را چه خواهي داد كه عمر را بر ما خليفه قرار دادهاي؟ ابوبكر
پاسخ داد: خواهم گفت: خدايا بهترين خلق تو را براي خلافت انتخاب كردم.»
حتي خود ابن تيميه ميگويد: مردم به ابوبکر اعتراض کردند که
چرا عمر را خليفه قرار ميدهي؟ ولي براي نظر اينها ارزش قائل نشد.[108]
سؤال پنجم:
از اين آقايان که ميگويند صحابه کجا بودند و چرا از حضرت فاطمه زهرا(س) دفاع نکردند؟ سؤال
ميکنيم که وقتي عثمان را ميکشتند و محاصره کردند و آب را بر او بستند و جلوي
چشمش به همسر او جسارت کردند، صحابه کجا بودند؟
چرا از عثمان دفاع نکردند؟
مگر جنازه عثمان سه شبانه روز بر روي زمين نماند؟ چرا صحابه
براي دفن او اقدام نکردند؟ حتي مجبور شدند عثمان را در قبرستان يهود دفن کنند؛
يعني مسلمانان نگذاشتند. در آنجا صحابه کجا بودند؟
طبري مينويسد: «لبث عثمان بعدما قتل ليلتين لا
يستطيعون دفنه... فَلّما وضع ليصلى عليه، جاء نفر من الأنصار يمنعونهم
الصلاة عليه فيهم أسلم بن أوس بن بجرة الساعدي وأبو حية المازني في عدة ومنعوهم أن
يدفن بالبقيع... فقالوا: لا و الله لا يدفن في مقابر المسلمين أبدا، فدفنوه في حش كوكب،
فلما ملكت بنو أمية أدخلوا ذلك الحش في البقيع.» «جنازه
عثمان دوشب زمين ماند و نميتوانستند دفن كنند، هنگاميكه خواستند بر جنازه او
نماز بخوانند تعدادي از انصار كه در ميان آنان اسلم بن اوس و ابو حيه مازني همراه
عدهاي بودند، از نماز بر جنازه عثمان ممانعت كردند وگفتند به خدا سوگند نميگذاريم
او را در قبرستان مسلمانان دفن كنيد و در نتيجه جنازه عثمان را در «حش کوکب»
(قبرستان يهوديان) دفن کردند و وقتي بني اميه روي کار آمدند، قبرستان يهود و بقيع
را به هم متصل کردند.»[109]
ابن حجر و ابن عبد البر در ترجمه اسلم بن اوس نقل كردهاند
كه وي از كساني بود كه از دفن جنازه عثمان در بقيع جلوگيري كردند.[110]
هيثمي بعد
از نقل مفصل داستان مينويسد: «رواه الطبراني وقال الحش البستان، ورجاله ثقات»؛[111]
طبراني اين قضيه را نقل كرده و راويان او نيز ثقه هستند.
تمام اين قضايا در حضور صحابه انجام گرفته است، پس هر جوابي
که اين آقايان دادند، همان جواب را هم ما در سؤال آنها ميدهيم.
سؤال ششم:
سؤال ميکنيم وقتي که جنازه امام حسن(ع) را ميخواستند کنار قبر پيامبر اکرم(ص) دفن کنند و ممانعت کردند، جنازه امام حسن(ع) را تيرباران کردند،[112] ولي همين صحابه هيچ عکسالعملي نشان ندادند؟ يا به تعبير
يکي از بينندگان که گفت در قضاياي امام حسين(ع) صحابه کجا بودند؟ چرا در برابر جنايت يزيد هيچ عکسالعملي
نشان ندادند؟
همين صحابه به خاطر اينکه عکسالعمل نشان ندادند، در سال
بعد (62 هجري) يزيد دستور حمله به
مدينه را داد و 700 نفر از صحابه، مهاجرين و انصار را قتل عام کردند.
اين تعبيري است که ابن کثير دمشقي در الامامة و السياسة، ج8،
ص242 دارد. اين 700 نفر مهاجرين و انصاري که توسط لشکر يزيد قتل عام شدند، چرا در
قضيه شهادت امام حسين(ع) عکسالعمل نشان ندادند؟ نتيجه اين عملکرد يزيد اين شد که
يزيد براي لشکريانش، زنان و دختران مدينه را مباح کرد و لشکريان به هر زن و دختري
که ميخواستند تجاوز به عنف ميکردند و به تعبير ابن کثير دمشقي در البداية و
النهاية ج8، ص241، هزار فرزند نامشروع از اين عمل وقيح يزيد بن معاويه در مدينه به
دنيا آمد.
هر جوابي که آقايان در اين سؤال دادند، ما هم همان را به سؤال
آنها ميدهيم. البته نکات خيلي زياد است و من با رعايت اختصار به اين چند مورد
اکتفاء کردم.
ناسازگاري
غيرت عربي با ضرب و شتم فاطمه زهرا(س)
* مجری:
لطفاً باقيمانده سؤالات را هم پاسخ دهيد.
ميگويند که اين با غيرت مرد عرب سازگاري ندارد که يک مرد
عرب، زني را کتک بزند و عرب براي خودش اين را ننگ و عار ميداند. لذا قضيه هجوم به
خانه حضرت فاطمه زهرا(س) و ضرب و شتم ايشان، با غيرت عرب سازگاري ندارد. اين را
توضيح مختصري بفرماييد.
استاد حسيني قزويني:
اين را ما يک ماه پيش در شبکه المستقلة جواب داديم که يکي
از آقايان گفت اصلا زدن زن براي عرب، ننگ و عار است و زن داراي احترام ويژهاي
است.
نکته اول:
اين آقايان يا فراموش کردهاند يا خود را به فراموشي زدهاند.
اصلا در ميان عرب، تنها چيزي که فاقد ارزش بود، زن بود. زنان مورد هجوم عرب بوده و
آنان را کتک ميزدند و به عنوان کالا به او نگاه ميکردند و حتي دختران را زنده به
گور ميکردند: «وَ إِذَا الْمَوْءُودَةُ سُئِلَتْ بِأَيِّ
ذَنْبٍ قُتِلَتْ.»[113] [و در آن هنگام كه از دختران زنده به گور شده
سؤال شود: به كدامين گناه كشته شدند؟!]
ابن جرير طبري در تفسيرش، ج30، ص91 صراحت دارد بر اينکه: «كان أهل الجاهلية يقتل أحدهم ابنته، و يغذو
كلبه»؛ «عربها دخترانشان را زنده به گور ميکردند و غذاي آنها را
به سگانشان ميدادند.»
يا اينکه خود قرطبي صراحت دارد بر اينکه اينها دخترانشان را
زنده زنده، زير خاک دفن ميکردند.[114]ابن کثير دمشقي هم همين قضايا را مطرح ميکند.
عجيب است! قيس بن عاصم وقتي وارد محضر پيامبر اکرم(ص) ميشود، ميگويد: من 12 دخترم را زنده زنده، زير خاک دفن
کردم. اين را ميگفت و قطرات اشک از چشمان پيامبر اکرم(ص) سرازير بود.[115]
نکته دوم:
آقايان گويا فراموش کردهاند که آقاياني که بعد از شهادت امام حسين(ع) در کربلاء به حرم امام حسين(ع) حمله کردند و دختران پيامبر اکرم(ص) را کتک زدند و اينها را مورد حمله قرار داده و به زنجير
بستند و با آن وضع دلخراش، شهر به شهر گرداندند، آيا اينها عرب نبودند؟!!! آيا
اينها فارس، ديلم، کرد و غيره بودند؟!!! شما تاريخ را مراجعه بفرماييد. در کتاب
جنة المأوي، ص82 مفصل اين قضايا آمده است. امالي شيخ صدوق، ص139 و نفسالمهموم، ص379
و مقتل الحسين خوارزمي، قضاياي کتک زدن فرزندان پيامبر اکرم(ص) را مفصل نقل کردهاند.
نکته سوم:
مگر همين عربها نبودند که خود سميه، مادر ياسر را به
بدترين وضع شکنجه ميکردند، بطوري که در کتاب الاستيعاب آمده که: «و قد قتلت
سمية والدة عمار تحت وطأة التعذيب في مكة، من قبل فرعون قريش، أبي جهل لعنه الله،
فكانت أول شهيدة في الإسلام»[116] «عربها، سميه - مادر عمار ياسر - را به خاطر اسلامش در
زير شکنجه به قدري اذيت کردند که به شهادت رسيد و اولين شهيده در راه اسلام بود.»
و دهها موارد ديگر از اين مورد، که نه تنها غيرت عربي آن
را عار نميدانست، بلکه اکرام و احترام به زن را براي خودشان عار ميدانستند؛ تا
اينکه پيامبر اکرم(ص) آمد و براي زن، يک عزّت فوق العادهاي داد که قبل از اسلام
براي زنها همچنين عزّتي نبود.
آيا خليفۀ دوّم تندخو بوده است؟
* مجری:
آخرين سؤال در اين قسمت اينکه اينها ميگويند اساسا زدن
حضرت فاطمه زهرا(س) با روحيه خليفه دوم
سازگاري ندارد و همچنين سابقهاي ندارد. ايشان اصلا تندخو نبوده وروي اعصاب و
رفتار و کردار خود کنترل داشته است. آيا در کتب اهل سنّت، برخورد تندي از خليفه
دوم در مدتي که ايشان اسلام آورد و با پيامبر اکرم(ص) بودند، و با مردم برخورد داشت، مستندا آمده است؟ تا ببينيم
که آيا برخورد خليفه دوم با حضرت فاطمه زهرا(س) سازگاري داشته است
يا نه؟
* استاد حسيني قزويني:
سؤال حساس است و بايد با مقداري احتياط پاسخ دهيم تا عزيزان
اهل سنّت تصور نکنند که قصد ما،
جسارت و يا اهانت و زير سؤال بردن حيثيت و آبروي خليفه دوم است. همان طوري که آن
شب هم روايتي را که آقاي مراد زهي مطرح کردند در رابطه با «امامان
عادلان» که از قول امام صادق(ع) نقل ميکند، عرض کردم که در ذيل عبارت آمده که امام صادق(ع) فرمودند: «اماما اهل النار».
برخي تصور کردند که منظور ما از اين قضيه، جسارت به خليفه
دوم بوده، نه والله.
اول اين كه: ما عرض کرديم که روايت معتبر نيست؛ و وقتي
روايت معتبر نباشد، استناد آن به معصوم از ديدگاه شيعه اشکال دارد و شرط اول
استناد روايت به معصوم، معتبر بودن سند روايت است و اين روايت از ديدگاه شيعه،
فاقد ارزش است.
دوم اين كه: در اول روايت دارد که: «سئله رجل من
المخالفين»، «يعني يکي از مخالفين
از امام صادق(ع) سؤال کرد» که نظر شما نسبت به ابوبکر
و عمر چيست؟ خوب، شما ميدانيد که امام باقر(ع) و امام(ع) در شدّت تقيّه به سر ميبردند و دودمان بنياميّه دنبال
فرصتي ميگشتند که هم امام صادق(ع) و هم شيعيان را قتل عام کنند؛ لذا براي حفظ جان خود و
شيعيان اين تعبير را داشتند. بعد از اينکه سائل از جلسه بيرون رفت، از امام صادق(ع) پرسيدند که نظر شما چيست و چرا گفتيد: «امامان عادلان»؟ حضرت فرمود: «اماما اهل النار» و....
عرض کردم که اين اشکال من به آقاي مراد زهي اين بود که سند
روايت مخدوش است. روايت در طعن خليفه اول و خليفه دوم است و ما به دانشجويان و
طلبههايمان توصيه ميكنيم که نقل اين روايت که در مطاعن خليفه است، صلاح نيست و
خلاف شرع است و موجب تفرقه و فتنه ميشود. وقتي شما يک سري روايات را در طعن خلفاء
مطرح ميکنيد، افراد نادان هم ميآيند و شروع ميکنند به جسارت کردن به ساحت مقدس
ائمه(علیهم السلام). لذا اين سؤال شما خيلي ظريف و دقيق است. اين سؤال با دو
سه دقيقه جواب دادن امکان پذير نيست و من فقط اشارهاي بکنم به روايتي که خود
آقايان اهل سنّت در کتابهايشان آوردهاند، مانند طبقات کبري، ج8، ص339 و... که
صراحت دارند بر اينکه خليفه دوم يک آدم بسيار تندخو، گستاخ، نامهربان و بد برخورد
بوده است؛ «كان عمر شديد
الغلظة و عر الجانب، خشن الملمس، دائم العبوس.»
اين تعبيراتي است که اهل سنّت در کتب خود دارند و حتي برخي
تعبيري دارند بر اينکه: «کان درة عمر أهيب من سيف الحجاج»؛ «شلاق
جناب خليفه دوم به مراتب ترسناكتر از شمشير حجاج بن يوسف ثقفي بوده است.»
جناب آقاي شربيني که از فقهاي بزرگ شافعي است در کتاب مغني
المحتاج، ج4، ص390 و در حواشي شرواني بر تحفة المحتاج، ج10، ص134 و ابن خلکان در
وفيات الاعيان، ج3، ص14 اين قضايا را مطرح ميکنند. همچنين
اين آقاياني که ميگويند از خليفه دوم خيلي بعيد است بر اينکه با دختر پيامبر اکرم(ص)
اينچنين برخورد خشني داشته باشد و او را تهديد کند و يا اينکه بعيد است به حضرت
فاطمه زهرا(س) گفته باشد: قسم به خدايي
که قدرت در دست اوست، اگر اينها براي بيعت نيايند، خانه را با ساکنانش به آتش ميکشم؛
من از برادران اهل سنّت خيلي دوستانه سؤال ميکنم و از
کتاب صحيح مسلم روايتي را عرض ميکنم نه از کتابهاي دست دوم و سوم، تقاضا دارم که
عزيزان اهل سنّت، با سعه صدر و بزرگواري اين روايت را دقت کنند و به ما جواب
بدهند: «فَقَالَ
(رسول الله(ص)) يَا أَبَا هُرَيْرَةَ وَأَعْطَانِي نَعْلَيْهِ قَالَ «اذْهَبْ
بِنَعْلَىَّ هَاتَيْنِ فَمَنْ لَقِيتَ مِنْ وَرَاءِ هَذَا الْحَائِطِ يَشْهَدُ
أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ فَبَشِّرْهُ
بِالْجَنَّةِ. فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ لَقِيتُ عُمَرُ فَقَالَ مَا هَاتَانِ
النَّعْلاَنِ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ. فَقُلْتُ هَاتَانِ نَعْلاَ رَسُولِ اللَّهِ(ص)
بَعَثَنِي بِهِمَا مَنْ لَقِيتُ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ
مُسْتَيْقِنًا بِهَا قَلْبُهُ بَشَّرْتُهُ بِالْجَنَّةِ. فَضَرَبَ عُمَرُ بِيَدِهِ
بَيْنَ ثَدْيَىَّ فَخَرَرْتُ لاِسْتِي فَقَالَ ارْجِعْ يَا أَبَا هُرَيْرَةَ
فَرَجَعْتُ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) فَأَجْهَشْتُ بُكَاءً وَرَكِبَنِي عُمَرُ
فَإِذَا هُوَ عَلَى أَثَرِي فَقَالَ لِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) «مَا لَكَ يَا أَبَا
هُرَيْرَةَ». قُلْتُ لَقِيتُ عُمَرَ فَأَخْبَرْتُهُ بِالَّذِي بَعَثْتَنِي بِهِ
فَضَرَبَ بَيْنَ ثَدْيَىَّ ضَرْبَةً خَرَرْتُ لاِسْتِي قَالَ ارْجِعْ. فَقَالَ
لَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) «يَا عُمَرُ مَا حَمَلَكَ عَلَى مَا فَعَلْتَ». قَالَ يَا
رَسُولَ اللَّهِ بِأَبِي أَنْتَ وَأُمِّي أَبَعَثْتَ أَبَا هُرَيْرَةَ
بِنَعْلَيْكَ مَنْ لَقِيَ يَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ مُسْتَيْقِنًا
بِهَا قَلْبُهُ بَشَّرَهُ بِالْجَنَّةِ. قَالَ «نَعَمْ». قَالَ فَلاَ تَفْعَلْ
فَإِنِّي أَخْشَى أَنْ يَتَّكِلَ النَّاسُ عَلَيْهَا فَخَلِّهِمْ يَعْمَلُونَ.
قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) «فَخَلِّهِمْ».»[117] «رسول اکرم(ص) نعلين خود را به
ابوهريره داد و فرمود: پشت اين ديوار هر كس را ديدي كه به وحدانيّت خداوند شهادت ميدهد،
به او بشارت ده كه اهل بهشت است.
ابوهريره ميگويد: اول كسي را كه ديدم عمر بن خطاب بود و به
من گفت: اين كفشها در دست تو چيست؟ گفتم: اين ها نعلين رسول اكرم هست كه به من
فرموده به هر كس كه شهادت به وحدانيّت خدا ميدهد، بشارت بهشت دهم. عمر آن چنان با
مشت بر سينه من زد كه نقش بر زمين شدم و به من گفت: برگرد! من نزد پيامبر اكرم(ص) آمدم و داستان برخورد تند عمر را به حضرت گفتم و عمر هم به
دنبال من نزد حضرت آمد. رسول اكرم(ص)
فرمود: اي عمر چرا با ابو هريره اين چنين كردي؟ عمر گفت: آيا
تو به ابو هريره گفتهاي كه چنين بگويد؟ رسول گرامي(ص) فرمود: آري ! عمر به حضرت گفت: «فَلاَ تَفْعَلْ فَإِنِّي
أَخْشَى أَنْ يَتَّكِلَ النَّاسُ عَلَيْهَا فَخَلِّهِمْ يَعْمَلُونَ»؛ اين كار را نكن؛ چون من ميترسم كه مردم به
اعتماد بر شهادت به وحدانيت خدا، ديگر واجباتي را انجام ندهند، اينها رها كن كه
به اعمال خود به پردازند. رسول اكرم(ص) هم قبول كرد.»
اينطور در برابر نبي مکرم(ص) جسارت کردن، کار کوچکي نيست. اگر اين روايت در صحيح مسلم
نبود، قطعا نقل نميکردم. صحيح مسلم، به عقيده اهل سنّت، صحيحترين کتاب بعد از
قرآن است.
آقاي خليفه دوم، ابوهريره را ميزند و او به زمين ميافتد و
در برابر رسول اکرم(ص) ميايستد به حضرت ميگويد که همچنين کاري نکند. يعني - نستجير بالله - پيامبر اکرم(ص) اشتباه ميکند! يعني سخنان حضرت از وحي سرچشمه گرفته است،
اشتباه است!!
مگر قرآن هم به پيامبر اکرم(ص) دستور نميدهد: «اتَّبِعْ مَا أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ»؛[118] «از
آنچه كه از سوي پروردگارت بر تو وحي شده، پيروي كن!»
مگر قرآن از زبان پيامبر اکرم(ص) نميگويد: «وَ لَا أَقُولُ لَكُمْ إِنِّي مَلَكٌ إِنْ
أَتَّبِعُ إِلَّا مَا يُوحَى إِلَيَّ»؛[119] «و
به شما نمي گويم من فرشته ام؛ تنها از آنچه به من وحي مي شود پيروي مي كنم.»
ولي متاسفانه مسلم در صحيح خود از خليفه دوم اينچنين نقل ميكند.
همچنين در کتاب صحيح بخاري، در حديثي آمده: «قُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَتُصَلِّي عَلَى ابْنِ أُبَىّ
وَقَدْ قَالَ يَوْمَ كَذَا وَكَذَا كَذَا وَكَذَا أُعَدِّدُ عَلَيْهِ قَوْلَهُ فَتَبَسَّمَ
رَسُولُ اللَّهِ(ص) وَقَالَ أَخِّرْ عَنِّي يَا عُمَرُ.»[120] «وقتي رسول اکرم(ص) براي نماز خواندن براي عبد الله بن أُبَي ميايستد، خود شخص خليفه دوم نقل ميکند
که من رفتم جلو و گفتم: يا رسول الله! براي ابن أُبَي نماز ميخواني در حالي که او
اينچنين کارهاي خلافي کرده است؟! پيامبر اکرم(ص) خنديد و گفت: از من دور شو، بگذار من نماز بخوانم.»
در حديث ديگر آمده:
«فَلَمَّا أَرَادَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَيْهِ
جَذَبَهُ عُمَرُ رضى الله عنه فَقَالَ أَلَيْسَ اللَّهُ نَهَاكَ أَنْ تُصَلِّيَ
عَلَى الْمُنَافِقِينَ؟»[121] «پيامبر اکرم(ص) را کشيد و گفت: مگر خداوند نگفته که بر منافقين نماز
نخوان؟!»
يعني نستجير بالله پيامبر اکرم(ص) متوجه نيست و نميفهمد،
ولي خليفه دوم متوجه است.
جالب اينکه خود خليفه دوم ميگويد: «فَعَجِبْتُ
بَعْدُ مِنْ جُرْأَتِي عَلَى رَسُولِ اللَّهِ(ص) يَوْمَئِذ»؛[122] «بعد از آن قضيه، تعجب كردم که من چه جرأتي بر پيامبر اکرم(ص) داشتم.»
اين قضايا واضح و روشن است. همچنين در صحيح بخاري، ج5،
ص207 ميگويد: «فَأَخَذَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ بِثَوْبِهِ فَقَالَ تُصَلِّي
عَلَيْهِ وَهْوَ مُنَافِقٌ»؛
«عمر بن خطاب لباس
پيامبر اکرم(ص) را گرفت و کشيد و گفت: داري بر منافق نماز ميخواني؟!.»
آيا کسي که نسبت به نبيّ مکرم(ص) اينچنين جسورانه
اعتراض ميکند، بعيد است که نسبت به دختر پيامبر اکرم(ص)، حضرت صديقه طاهره(س) اينچنين تهديد
کند؟!
البته اين قصه سر دراز دارد و مقداري حساس است و وارد شدن
بر ميدان مين است؛ ولي ما در اين زمينه بيش از 20 سؤال داريم و دوست داريم که
عزيزان اهل سنّت، اساتيد حوزههاي علميه، به ويژه حوزه علميه دارالعلوم مکي زاهدان
به اين سؤالات ما جواب بدهد. اين فقط سؤال بنده نيست، چه بسا يک جوان و دانشجو و
طلبه سنّي بيايد از جناب مولوي عبدالحميد و عبدالمجيد اين سؤال را بکنند که چه
قضيهاي است که خليفه دوم در برابر نبي مکرم(ص) اينچنين با جرأت
برخورد ميکند؟
اميدواريم که بزرگان اهل سنّت به اين سؤال جواب بدهند و هم
ما را قانع کنند و هم راه سؤال را بر جوانان اهل سنّت مسدود کنند.
«و السلام عليکم و رحمة الله و
برکاته»
[1].
سوره زمر، آيه 18.
[2].
سوره نحل، آيه 125.
[3]. سوره زمر، آيات 17 و
18.
[4]. سوره آل عمران، آيه 103.
[5]. آقاي هدايتي مجري برنامه و رئيس شبكه سلام ميباشند.
[6].
صحيح بخاري، ج 4، ص 183.
[7]. مجمع الزوائد، ج 9، ص 201.
[8]. الإصابة، ج 8، ص 264.
[9]. روى الترمذي المتوفى
279، بإسناده عن جميع بن عمير «قال: دخلت مع عمّتي على عائشة فسألت: أيّ الناس كان
أحبّ إلى رسول اللّه صلى اللّه عليه وسلّم؟ قالت: فاطمة، فقيل: من الرجال؟
قالت: زوجها ....» هذا حديث حسن غريب. سنن الترمذي، ج5، ص362. رواه الحاكم
المتوفى 405، قائلاً: هذا حديث صحيح الاسناد ولم يخرجاه. المستدرك، ج3، ص157.
ترمذی با سند خودش از جمیع بن عمیر نقل کرده است که به همراه
عمهام بر عایشه وارد شدم و سؤال کردم: چه کسی نزد رسول خدا محبوبتر
بود؟ گفت: فاطمه. گفتند: از مردان چه کسی؟ گفت: شوهر فاطمه ... این حدیث سندش حسن و
غریب است.
[10]. روى أحمد بن حنبل المتوفى 241، بإسناده عن النعمان بن بشير «قال : استأذن أبو بكر على رسول الله صلى الله عليه وآله
فسمع صوت عائشة عاليا وهي تقول : والله لقد عرفت أن عليّا وفاطمة أحبّ إليك، من
أبي ومنّى، مرّتين أو ثلاثا. فاستأذن أبو بكر فدخل فأهوى إليها، فقال: يا بنت
فلانة لا أسمعك ترفعين صوتك على رسول الله صلى الله عليه وآله». مسند أحمد، ج4، ص275.
قال الهيثمي المتوفى 807: رواه أحمد ورجاله رجال الصحيح. مجمع الزوائد، ج9،
ص202. احمد بن حنبل با سندش از نعمان بن بشیر نقل کرده است که ابوبکر از رسول
خدا(ص)
اجازه ورود گرفت، شنید که صدای عایشه بلند است و میگوید:
به خدا قسم که متوجه شدم که علی و فاطمه از من و پدرم نزد تو محبوبتر است.
این جمله را دو یا سه بار گفت. پس ابوبکر اجازه گرفت و وارد شد و
بسوی عایشه هجوم آورد و گفت: ای دختر فلانه! نشنوم که صدای
خود را در برابر رسول خدا(ص) بلند کنی.
[11]. قال ابن حجر المتوفى 852: قال السُبكي الكبير [المتوفى
756] كما تقدم: «لعائشة من الفضائل ما
لايحصى، ولكن الذي نختاره وندين اللّه به، أنّ فاطمة أفضل من خديجة ثمّ عائشة.» فتح الباري، ج7، ص105؛ فيض القدير للمناوي المتوفى 1031،
ج4، ص555؛ تفسير الآلوسي المتوفى 1270، ج3، ص156؛ جواهر المطالب لابن الدمشقي
الشافعي المتوفى 871، ج1 ص153. سبکی بزرگ گفته است که: همانطور که گذشت،
عایشه فضائل زیادی دارد که قابل شمارش نیست، ولی
آنچه دیدگاه مورد قبول من است و خداوند به آن دستور داده این است که:
فاطمه از خدیجه و سپس از عایشه برتر است.
[12]. قال المُناوي المتوفى 1031: وذكر
العَلَم العراقي[12]: «إن فاطمة وأخاها إبراهيم أفضل من الخلفاء الأربعة باتفاق.» فيض القدير في شرح الجامع الصغير، ج4، ص556.
[13]. المستدرك، با سند صحيح، ج3، ص153.
[14] . صحيح البخارى، ج4، ص210، ح 3710،
كتاب فضائل الصحابة، ب 12 ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله
عليهوسلم.
[15] . صحيح مسلم، ج7، ص141، ح6202، كتاب
فضائل الصحابة رضى الله تعالى عنهم، ب 15 ـ باب فَضَائِلِ فَاطِمَةَ بِنْتِ
النَّبِيِّ عَلَيْهَا الصَّلاَةُ وَالسَّلاَمُ.
[16]. ذخائر العقبى طبري ص 195.
[17]. تذكرة الحفاظ، ج 4، ص
1405-1406.
[18]. الأحاديث المختاره، ج 10، ص 88.
[20].
«كنت أظن المداهمة مكذوبة لاتصح، حتى وجدت لها أسانيد قوية
منها ما أخرجه ابن أبي شيبة في المصنف» قراءة
في كتب العقائد، ص 52.
[21].
صحيح البخارى، ج4، ص210، ح 3710، كتاب فضائل الصحابة، ب 12
ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و سلم.
[22].
سوره ممتحنه، آیه 13.
[23].
«فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه و سلم
فَهَجَرَتْ أَبَا بَكْرٍ، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ». صحيح بخارى، ج4،
ص42، ح3093، كتاب فرض الخمس، ب 1 ـ باب فَرْضِ الْخُمُسِ.
[24].
المصنف، ج 5، ص 472، ح 9747.
[25].
تاریخ طبری، ج 2، ص 448.
[26]. الصوارم المهرقه، ص
155.
[27]. سوره قصص، آيه 41.
[28]. سوره جن، آيه 15.
[29]. صحيح مسلم، ج6، ص22، ح4686، كتاب
الإمارة، باب حكم من فرق أمر المسلمين.
[30]. مجمع
الزوائد، ج5، ص224، 225؛ كتاب السنة لعمرو بن أبي عاصم، ص489، ح1057، «قال الألباني في ذيله:
إسناده حسن ورجاله ثقات على ضعف يسير في عاصم وهو ابن أبي النجود»، مسند أبي يعلى، ج13، ص366؛
المعجم الأوسط، ج6، ص70.
[31].
«فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِي بَكْرٍ فِي ذَلِكَ - قَالَ -
فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُكَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّيَتْ».
صحيح البخارى، ج5، ص82،
ح4240، كتاب المغازى، باب غَزْوَةُ خَيْبَرَ.
[32].
صحيح البخارى، ج4، ص42، ح3093، كتاب فرض الخمس، ب 1 ـ باب فَرْضِ الْخُمُسِ.
[33]. رجوع شود به : کشف الغمه الاربلی
ج2، ص291 و مطالب السوول محمد بن طلحه شافعی، ص416 .روایت از
سعید بن مرجانه است که از روات اهل سنت می باشد. رجوع شود به
تهذیب التهذیب، ج1، ص363. وی
از دیدگاه شیعه مجهول و روایت او قابل اعتماد نیست. رجوع
شود به معجم رجال الحدیث ج9، ص137.
[34].
سوره حشر، آيه 10.
[35].
ابن أبی الحدید شافعی معتزلی به
نقل از استادش ابوجعفر اسکافی می نویسد: «عن علی j أنه قال: ألا ان أکذب الناس، أو قال أکذب
الاحياء، علی رسول الله (ص) أبوهريره الدوسی.» از علیj
نقل شده ا ست که فرمود: «آگاه باشید که دروغگوترین مردم یا
دروغگوترین در میان زندگان، بر رسول خدا k
ابوهریره دوسی است.»
[36].
در صدر همين حديث است كه عبد الرحمان بن عوف و زبير و سعد بن أبي وقاص در جلسه
حضور داشتند.
[37].
بخاری در صحیح خود مینویسد: «عن أبی هريره أنه کان يحدث أن رسول الله(ص) قال:
يرد علی يوم القيامه رهط من أصحابی فيجلون عن الحوض فأقول: يا ربّ
اصحابی. فيقول: انک لاعلم لک بما أحدثوا بعدک إنهم ارتدوا علی ادبارهم
القهقری.» از ابوهریره
از رسول خدا(ص) نقل شده است که آن حضرت فرمود: «در روز قیامت
گروهی از اصحابم در کنار حوض بر من وارد می شوند اما از اطراف حوض طرد
میشوند. میگویم پروردگارا آنها اصحاب من هستند. ندا میرسد
که: تو نمیدانی که آنها بعد از تو چکارها کردند! آنها مرتد شدند و به
گذشته خود بازگشتند.» صحیح بخاری، ج 5، ص 2407، کتاب الرقاق، باب
فی الحوض.
[38].
صحیح بخاری، ج 3، ص 1162، کتاب الجهاد و
السیر، باب اثم من عاهد ثم غدر. و المصنف عبدالرزاق، ج 5، ص 339 (ماشککت منذ
أسلمت إلا یومئذ).
[39].
«وَأَقْبَلَ عَلَي عَلِيّ وَعَبَّاس تَزْعُمَانِ أَنَّ أَبَا بَكْر كَذَا
وَكَذَا، وَاللَّهُ يَعْلَمُ أَنَّهُ فِيهَا صَادِقٌ بَارٌّ رَاشِدٌ تَابِعٌ
لِلْحَقِّ.» صحيح البخاري، ج6، ص191، ح5358، كتاب
النفقات، ب 3، باب حَبْسِ نَفَقَةِ الرَّجُلِ قُوتَ سَنَة عَلَى أَهْلِهِ،
وَكَيْفَ نَفَقَاتُ الْعِيَالِ. صحيح البخاري، ج8، ص147، ح7305، كتاب الاعتصام
بالكتاب والسنة، ب 5، باب مَا يُكْرَهُ مِنَ التَّعَمُّقِ وَالتَّنَازُعِ فِي
الْعِلْمِ وَالْغُلُوِّ فِي الدِّينِ وَالْبِدَعِ.
[40].
صحیح البخاری، ج 3، ص 1162، ح 2926، باب فرض
الخمس.
[41].
«رضا
فاطمه من رضای و سخط فاطمه من سخطی.» الامامه و السیاسه. ابن قتیبه
دینوری، ج 1، ص 17؛ «فاطمه
بضعه منی فمن أغضبها أغضبنی.» صحیح بخاری ج 3، ص 1361، باب مناقب قرابه رسول الله(ص) و
منقبه فاطمهh.
[42].
حضرت زهراh خطاب به ابوبكر ميگويد: «به خدا سوگند بعد از هر نماز به تو
نفرين خواهم كرد.» الامامه و السیاسه، ابن قتیبه دنیوری،
ج 1، ص 17.
[43].
اصل خطبه نهج البلاغه مورد استناد مولوي مراد زهي اين است: «لَِّلهِ
بِلَادُ فُلَانٍ فَقَدْ قَوَّمَ الْأَوَدَ وَ دَاوَى الْعَمَدَ وَ أَقَامَ
السُّنَّةَ وَ خَلَّفَ الْفِتْنَةَ ذَهَبَ نَقِيَّ الثَّوْبِ قَلِيلَ الْعَيْبِ
أَصَابَ خَيْرَهَا وَ سَبَقَ شَرَّهَا أَدَّي إِلَى اللَّهِ طَاعَتَهُ وَ
اتَّقَاهُ بِحَقِّهِ رَحَلَ وَ تَرَكَهُمْ فِى طُرُقٍ مُتَشَعِّبَةٍ لَا يَهْتَدِى
فِيهَا الضَّالُّ وَ لَا يَسْتَيْقِنُ الْمُهْتَدِي.» «خدا او را در آنچه آزمايش كرد پاداش خير دهد، كه كجىها
را راست، بيمارىها را درمان، و سنّت پيامبر(ص) را به
پا داشت، و فتنهها را پشت سر گذاشت، با دامن پاك، و عيبى اندك، درگذشت، به نيكیهاى دنيا رسيده و از بدیهاى آن
رهايى يافت، وظایف خود نسبت به پروردگارش را انجام داد، و چنانكه بايد از كيفر الهى
مىترسيد. خود رفت و مردم را پراكنده برجاى گذاشت، كه نه گمراه، راه خويش شناخت، و نه
هدايت شده به يقين رسيد.»
[44]. خطبه 228.
[45].
تهذیب الکمال، ج 24، ص 533.
[46].
تهذیب التهذیب، ج 9، ص 74 به نقل از نسائی و ابن قانع.
[47].
تهذیب الکمال، ج 19، ص 127.
[48].
تهذیب الکمال، ج 10، ص 17.
[49].
تهذیب الکمال، ج 2، ص 530.
[50].
سوره بقره، آيه 256.
[51].
«و هل علی ألسنة الناس عقال يمنعها أن تروی قصة حَطَبٍ أمر به ابن
خطاب فأحاط بدار فاطمة، و فيها علی و صحبه، ليکون عُدة الاقناع أو عُدة
الايقاع. علي أنّ هذه الأحايث جميعها و معها الخطط المدبرة أو المرتجلة کانت کمثل
الزبد ، أسرع إلي ذهاب و معها دفعة إبن الخطاب !.. أقبل الرجل ، محنقاً مندلع الثورة
، علي دار علي و قد ظاهره معاونوه و من جاء بهم فاقتحموها أو شکوا علي الإقتحام.
فاذا وجه کوجه رسول الله يبدو بالباب حائلا من حزن، علي قسماته خطوط آلام و في
عينيه لمعات دمع، و فوق جبينه عَبَسَةُ غَضَبٍ فائر و حنق ثائر ... و توقف عمر من
خشيته و راحت دفعته شعاعا . توقف خلفه ـ امام الباب ـ صحبه الذين جاء بهم، إذا
رأوا حيالهم صورة الرسول تطالعهم من خلال وجه حبيبته الزهراء و غضوا الأبصار، من
خزي أو من استحياء؛ ثم ولت عنهم عزمات القلوب. و هم يشهدون فاطمة تتحرک کالخيال،
وَئيدا وَئيدا، بخطوات المحزونة الثکلي، فتقترب من ناحية قبر أبيها ... وشخصت منهم
الأنظار و أرهفت الأسماع اليها، و هي ترفع صوتها الرقيق الحزين النبرات تهتف بمحمد
الثلوي بقربها تناديه باکية مرير البکاء: «يا أبت رسول الله ... يا أبت رسول الله
...» فکأنما زلزلت الأرض تحت هذا الجمع الباغي، من رهبة النداء. و راحت الزهراء و
هي تستقبل المثوي الطاهر تستنجد بهذا الغائب الحاضر: « يا أبت يا رسول الله ...
ماذا لقينا بعدک من إبن الخطاب، و إبن أبي قحافة !؟. فما ترکت کلماتها إلا قلوبا
صدعها الحزن، و عيونا جرت دمعا، و رجالا ودوا لو استطاعوا أن يشقوا مواطئ أقدامهم،
ليذهبوا في طوايا الثري مغيبين.» «مگر دهان مردم بسته و بر زبانها بند است كه
داستان هيزم را بازگو نكنند؟ قصه هيزمي که زاده خطاب دستور داده بود که در درب
خانه فاطمهh جمع کنند. آري زاده خطاب دور خانه را که عليj و اصحابش در آن بودند
محاصره کرد تا بدينوسيله آنانرا قانع سازد يا بي محابا بتازد! همه اين داستانها با
نقشهاي از پيش طرح شده يا ناگهاني پيش آمد. مانند کفي روي موج ظاهر شد و اندکي
نپائيد که همراه جوش و خروش عمر از ميان رفت! اين مرد خشمگين و خروشان به سوي خانه
عليj روي آورد و همه همدستانش دنبال او به راه افتادند و به خانه هجوم
آوردند يا نزديک بود هجوم آورند. ناگهان چهرهاي چون چهره رسول خدا(ص) ميان در آشکار شد ـ چهرهاي که پرده اندوه آنرا گرفته آثار رنج
و مصيبت بر آن آشکار است، در چشمهايش قطرات اشک مي درخشد و بر پيشانيش شراره
غضب و خشم كشنده هويدا بود ... عمر به جاي
خود خشک شد و آن جوش و خروشش چون موج از ميان رفت، همراهانش که دنبالش به راه
افتاده بودند پشت سرش در مقابل در بُهت
زده ايستادند، زيرا روي رسول خدا(ص) را
از خلال روي حبيبهاش زهراh ديدند. سرها از شرمندگي
و حيا به زير آمد و چشمها پوشيده شد. ديگر تاب از دلها رفت. همينکه ديدند فاطمهh مانند سايهاي حرکت کرد
و با قدمهاي حزن زده لرزان اندک اندک به سوي قبر پدر نزديک شد ... چشمها و گوشها
متوجه او گرديد، نالهاش بلند شد، باران اشک مي ريخت و با سوز جگر پي در پي پدرش
را صدا مي زد گويا از تکان اين صدا، زمين زير پاي آن گروه ستم پيشه به لرزه درآمد ... باز زهراh نزديکتر رفت و به آن
تربت پاک روي آورد و همي به آن غايب حاضر استغاثه ميکرد : «بابا اي رسول خدا ...
پس از تو از دست زاده خطاب و زاده ابي قحافه چه برسر ما آمد!» ديگر دلي نماند که
نلرزد و چشمي نماند که اشک نريزد ، آن مردم آرزو مي کردند که زمين شکافته شود و در ميان خود پنهانشان سازد. المجموعة
الکاملة الامام على بن ابيطالبj، عبدالفتاح عبدالمقصود،
ج 1، 179. ترجمه برگرفته شده از کتاب علي بن ابي طالبj تاريخ تحليلي نيم قرن
اول اسلام ـ ترجمه المجموعة الکاملة الامام على بن ابيطالبj، عبدالفتاح عبدالمقصود
ـ مترجم سيد محمود طالقانى ، ج 1 ، ص 326
تا 328 ، چاپ سوم ، چاپخانه افست حيدري .
[52].
الملل و النحل، ج1، ص57.
[53].
لسان الميزان، ج1، ص268.
[54].
الوافى بالوفيات، ج5، ص347.
[55].
العقد الفريد، ج5، ص12.
[56]. عبد الفتاح عبد المقصود،
انديشمند معاصر اهل سنت و محقق آزادانديش مصرى مى نويسد: «مگر دهان مردم بسته
و بر زبانها بند است كه داستان هيزم را بازگو نكنند؟ هنوز ياد محمدa در اذهان زنده بود كه آمده بودند تا خانه زهرايش را مورد تجاوز
قرار دهند، قبرش از اشك چشمانش مرطوب بود، گويى هنوز تمام زندگى از بدنش بيرون
نرفته است، شبحش حاضر است و فضاى اطرافشان را پركرده است كه ديوانگى به سرشان زد،
دستخوش هواى نفس شدند و چون پيروان و دستياران شيطان به طرف خانه دخترش به راه
افتادند! آتشى با خود داشتند، با هيزم و جنگ افزار، قصدشان آتش زدن و ويران
كردن و... ». إمام عليّ بن أبي طالب، عبد الفتاح عبد المقصود، ترجمه سيد محمود
طالقانى، ج1، ص190.
[57]. «قال محمد حسين هيكل: و
بلغ أبابكر وعمر اجتماعهم بدار فاطمة [عليها السلام] فأتيا في جماعة حتى هجموا
الدار، وخرج علي [عليه السلام] و معه السيف فلقيه عمر فصارعه فصرعه! وكسر سيفه!
ودخلوا الدار. فخرجت فاطمة [عليها السلام] و قالت: «واللّه لتخرجن أو لأكشفنّ
شعري، و لأعَجَّنّ إلى اللّه» فخرجوا و خرج من كان في الدار، و أقام القوم أياما،
ثم جعل الواحد بعد الواحد يبايع و لم يبايع علي [عليه السلام] إلا بعد وفاة فاطمة
[عليها السلام]: أي بعد ستة أشهر.» «و يروي: أن عمربن الخطاب جمع الحطب حول دار
فاطمة [عليها السلام] و أراد أن يحرقها أو يبايع علي [عليه السلام] أبابكر. ثم قال
- بعد ذكر رواية ابن قتيبة الماضية - : هذا هو المشهور عن موقف علي بن أبي طالب
[عليه السلام] و أصحابه من بيعة أبي بكر.» «محمد
حسین هیکل میگوید: به ابوبکر و عمر خبر رسید که
عده ای در خانه فاطمهh جمع شده
اند. این دو به همراه گروهی به خانه فاطمه زهراh هجوم آوردند. علیj در حالی که شمشیر
به همراه داشت خارج شد و با عمر روبرو و با هم درگیر شدند و شمشیر
شکست. آنان داخل منزل شدند. سپس فاطمه زهراh خارج شد و فرمود: «قسم به خداوند یا از منزل بیرون
شوید و یا این که حجاب از سر برداشته و به خداوند شکایت
خواهم کرد.» لذا آنها و هر که در خانه بود خارج شدند. مدت زمانی سپری
شد و یکی بعد از دیگری با ابوبکر بیعت کرد اما
علیj بعد از گذشت شش ماه از وفات
فاطمهh بیعت کرد. روایت شد
که: عمر بن خطاب، هیزم اطراف خانه فاطمه زهراh جمع کرد و تصمیم گرفت اگر علیj بیعت نکند، خانه را به
آتش بکشد. هیکل بعد از یادآوری روایت ابن قتیبه
میگوید: این قول مشهور از موضع گیری علی بن
ابیطالبj و اصحابش از بیعت با
ابوبکر است.»
فخرجوا وخرج من كان في الدار، وأقام القوم
أياما، ثم جعل الواحد بعد الواحد يبايع ولم يبايع علي [عليه السلام] إلا بعد وفاة
فاطمة [عليها السلام]: أي بعد ستة أشهر.» «و يروي: أن عمربن الخطاب جمع الحطب حول
دار فاطمة [عليها السلام] وأراد أن يحرقها أو يبايع علي [عليه السلام] أبابكر. ثم
قال - بعد ذكر رواية ابن قتيبة الماضية - : هذا هو المشهور عن موقف علي بن أبي
طالب [عليه السلام] وأصحابه من بيعة أبي بكر.»
ی الصديق أبوبكر، ص63-65.
[58].
أعلام النساء لعمر رضا كحالة، ج3، ص1221، ط دمشق.
[59].
سوره فتح، آيه 29.
[60]. تهذيب الكمال، ج10، ص17.
[61]. تهذيب الكمال، ج2، ص330.
[62].
وفيات الأعيان، ج4، ص191.
[63].
سير أعلام النبلاء، ج14، ص270.
[64].
تاريخ بغداد، ج2، ص161.
[65]. لسان الميزان، ج2، ص308.
[66]. ميزان الإعتدال، ج 1، ص 118.
[67]. مقدمه فتح الباري، ص 140.
[68]. مقدمه فتح الباري، ص 445.
[69]. تهذيب الكمال، ج 10، ص 18.
[70]. اسد الغابة، ج 1، ص 37.
[71]. تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 124.
[72].
أسد الغابة، ج 2، ص 82.
[73].
تاريخ الخميس لديار بكري، ج 2، ص 169.
[74].
أنساب الأشراف، ج 2، ص 274.
[75].
شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد، ج 1، ص 219،
السقيفة و فدك 50.
[76].
تاريخ يعقوبي، ج 2، ص 39؛ الإصابة، ج 3، ص 512.
[77]. «قال اليعقوبي: وتخلّف عن
بيعة أبي بكر قوم من المهاجرين والأنصار، ومالوا مع علي بن أبي طالب، منهم :
العباس بن عبد المطلب، والفضل بن العباس، والزبير بن العوام بن العاص، وخالد بن
سعيد، والمقداد بن عمرو، وسلمان الفارسي، وأبو ذر الغفاري، وعمار بن ياسر، والبراء
بن عازب، وأبي بن كعب.» تاريخ يعقوبي، ج2، ص124. «وتخلّف أيضاً: عتبة بن أبي
لهب، سعد بن أبي وقاص، سعد بن عبادة، طلحة بن عبيد اللّه، خزيمة بن ثابت، فروة بن
محمد، خالد بن سعيد بن العاص، وجماعة من بنىهاشم.» حياة عمر بن الخطاب نقلا عن تاريخ الطبري، ج2، ص22؛ مروج
الذهب، ج2، ص301؛ شرح المعتزلي، ج1، ص131؛ العقد الفريد، ج4، ص256؛ الكامل في
التاريخ، ج2، ص325؛ السيرة الحلبيّة، ج3، ص356؛ وأسد الغابة، ج3، ص222.
[78]. سوره بقره، آيه 100.
[79]. سوره فتح، آيه 29.
[80]. شرح ابن ميثم، ص488.
[81].
صحيح بخارى، ج7، ص207، ح6587، كتاب الرقاق، باب في الحوض.
[82]. البدایه و
النهایه ج6، ص33.
[83]. کتاب سلیم بن
قیس ص162 - رجال کشی ج1 ص38.
[84]. مسند احمد، ج 1، ص 405.
[85]. سوره انعام، آيه 108.
[86]. منهاج السنة، ج 4، ص 220.
[87]. الاحاديث المختارة، ج 10، ص 90.
[88]. تلخيص الشافي، ج 3، ص 156.
[89].
سنن الترمذي، ج 5، ص 329، ح 3720؛ مسند احمد، ج 3، ص 14، 17، 26، 59؛ السنن الكبرى نسائي، ج 5، ص
51، ح 8175.
[90]. مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 51.
[91]. کتاب سليم بن قيس، ص 150؛ بحارالأنوار مجلسيe، ج 30، ص 349؛ هداية الکبري، ص 179.
[92].
الإحتجاج
على أهل اللجاج، ج 1، ص 278.
[93].
المسترشد،
محمد بن جرير الطبري (الشيعي)، ص 378، ح 125.
[94].
«فلما قبض رسول اللهa، وجرى ما جرى في يوم دخول القوم عليها دارها، وإخراج ابن عمها
اميرالمؤمنينj، وما لحقها من الرجل أسقطت به ولدا تماما، وكان ذلك أصل مرضها
ووفاتها (صلوات الله عليها).» دلائل الامامة للطبري، ص 104، ح 33.
[95].
«قال عليj:
كنا إذا احمر البأس اتقيناه برسول الله لم يكن منا أحد أقرب إلى العدو منه.» كشف الغمة ج 1 ص 9؛ لسان العرب، ابن منظور، ج 4، ص 211؛
تاج العروس، زبيدي، ج 6، ص 308.
[96]. الإصابة، ج 8، ص 190.
[97]. سليم بن قيس هلالي، ص 586؛ تفسير آلوسي، ج 3، ص 124.
[98]. شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 12، ص 82.
[99].
شرح نهج البلاغة ابن أبي الحديد، ج 1، ص 20.
[100]. خصائص الائمه سيد رضي، ص 73؛ سليم بن قيس هلالي، ص 569؛
الامامة و السياسة ابن قتيبه دينوري.
[101]. صحيح بخاري، ج 1، ص 115 و ج 3، ص 207.
[102]. مسند احمد، ج 4، ص 199؛ مجمع الزوائد هيثمي، ج 7، ص 242.
[103]. «فأجابه عليّ بأنّ رسول اللّه صلى اللّه
عليه وسلم إذن قتل حمزة حين أخرجه. قال ابن دحية: وهذا من على إلزام مفحم الذي لا
جواب عنه، وحجّة لا اعتراض عليها.» فيض القدير مناوي، ج 4، ص 474.
[104]. صحيح بخاري، ج 5، ص 82؛ صحيح مسلم، ج 5، ص 154.
[105]. الاستيعاب، ج 4، ص 1897؛ اسد الغابة، ج 5، ص 524؛ سنن
بيهقي، ج 4، ص 34؛ کنزالعمال، ج 13، ص 687.
[106]. الامامة و السياسة ابن قتيبة الدينوري، تحقيق الزيني، ج 1،
ص 25.
[107]. المصنف ابن أبي شيبة الكوفي، ج 8، ص 574.
[108].
«وقد تكلّموا مع الصديق
في ولاية عمر وقالوا ماذا تقول لربك وقد وليت علينا فظا غليظا؟ فقال: أبالله
تخوفوني! أقول: وليت عليهم خير أهلك.» منهاج السنّة، ج 6، ص 155.
[109].
تاريخ طبري، ج 3، ص 468 و 439.
[110].
الاصابة، ج 1، ص 214؛ الاستيعاب، ج
1، ص 75.
[111].
مجمع الزوائد، ج 9، ص 95؛ ر.ك:
المعجم الكبير لطبراني، ج 1، ص 79؛ تلخيص الحبير، ابن حجر، ج 5، ص 275؛ ر.ك: تهذيب
الكمال، ج 19، ص 457.
[112].
حياة
الإمام الحسنj، باقر شريف قرشي، ج 2، ص 499؛ ر.ك: سير أعلام النبلاء، ج 3، ص
275؛ تاريخ مدينة دمشق، ج 13، ص 291.
[113]. سوره تكوير، آيات 9-8.
[114]. تفسير قرطبي، ج 19، ص 232.
[115]. تفسير ابن کثير، ج 4، ص 510.
[116]. الإستيعاب (هامش الإصابة)، ج 4، ص 330 و 331
و 333؛ الإصابة، ج 4، ص 334 و 335؛
السيرة النبوية لابن كثير، ج 1، ص 495؛ أسد الغابة، ج 5، ص 481؛ تاريخ يعقوبي، ج
2، ص 28.
[117]. صحيح مسلم، ج 1، ص 45، ح 54، باب من لقي الله بالايمان و هو غير شاک فيه.
[118]. سوره انعام، آيه 106.
[119]. سوره انعام، آيه 50.
[120].
صحيح بخاري ج 2، ص 100، ح 1366، باب في الجنائز.
[121]. صحيح بخاري، ج 2، ص 76، ح 1269.
[122]. صحيح بخاري، ج2 ، ص 100، ح 1366.