2024 March 28 - پنج شنبه 09 فروردين 1403
الهی بودن امامت ائمه (عليهم السلام) و بررسی روایات و نصوص امامت
کد مطلب: ١٣٠٨٠ تاریخ انتشار: ٢٠ آذر ١٣٩٨ - ١٨:٥١ تعداد بازدید: 5142
سخنراني ها » امامت ائمه
الهی بودن امامت ائمه (عليهم السلام) و بررسی روایات و نصوص امامت

مناظره استاد حسینی قزوینی با استاد عابدینی
بخش اول 98/09/20

بسم الله الرحمن الرحیم

تاریخ : 98/09/20

(مناظره استاد دكتر «حسینی قزوینی» با استاد «عابدینی اصفهانی»)

بخش اول

موضوع: «الهی بودن امامت ائمه (عليهم السلام) و بررسی روایات و نصوص امامت»

مجری:

«أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيم‏، بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِیِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی، هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی كُلِّ سَاعَةٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناًحَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلاً»

عرض سلام و وقت بخیر دارم خدمت عزیزان و سرورانی كه قدم رنجه فرمودند، حضار گرانقدر و خدمت اساتید حاضر، استاد «عابدینی» و استاد «حسینی قزوینی» و عرض تحیّت به خدمت بینندگان محترم این مناظره!

«عن مولانا امیرالمؤمنین علي (علیه السلام): مَنِ اسْتَقْبَلَ وُجُوهَ الْآرَاءِ عَرَفَ‏ مَوَاقِعَ‏ الْخَطَأ»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص501

در «نهج البلاغه» از امیرالمؤمنان علی ابن ابیطالب (علیه الصلاة والسلام) نقل شده است كه فرمودند: "هركس از مواجهه‌ با نظرات مختلف استقبال كند مواضع اشتباه را خواهد دانست."

«وعن مولانا امیرالمؤمنین علي (علیه السلام): اضْرِبُوا بَعْضَ الرَّأْيِ بِبَعْضٍ يَتَوَلَّدُ مِنْهُ الصَّوَاب‏‏»

نظرها را با نظرات دیگر مقابله دهید، تا از آن نظر درست به دست آید!

غرر الحكم و درر الكلم (مجموعة من كلمات و حكم الإمام علي عليه السلام)؛ نویسنده: تميمى آمدى، عبد الواحد بن محمد، محقق/ مصحح: رجائى، سيد مهدى‏، ناشر: دار الكتاب الإسلامي، ص 158

«مقام معظم رهبری» (حفظه الله) در تاریخ 16 بهمن 1381 در پاسخ به نامه دانشجویی كه پیشنهاد انجام مناظره بین اندیشمندان را داده بود فرمودند: "نباید از آزادی ترسید و از مناظره گریخت، اینجانب با چنین طرح‌هایی همواره موافق بودم و از آن حمایت خواهم كرد، و از «شورای محترم مدیریت حوزه علمیه قم» می‌خواهم تا برای بالندگی بیشتر فقه و اصول و فلسفه و كلام و تفسیر و سایر موضوعات تحقیق و تألیف دینی، تدارك چنین فرصتی را ببینند، بی‌شك هردو نهاد حوزه و دانشگاه از طرحهای پیشنهادی فضلای دانشگاهی و حوزوی و از جمله طرح شما استفاده خواهند كرد تا با رعایت همه جوانب مسئله، جنبش مناظرات علمی را در كلیه‌ قلمروهای علمی حوزه و دانشگاه نهادینه و تشویق كنند"

سپس می‌فرمایند: "امیدوارم كه مراحل اجرای این ایده دچار فرسایش اداری نشده و تا پیش از بیست و پنجمین سالگرد انقلاب، نخستین ثمرات مهم آن آشكار شده باشد"

این جلسه به عنوان تحقق منویات «رهبر معظم انقلاب» با حضور دو تن از اساتید حوزه‌های علمیه، جناب استاد «احمد عابدینی» از اساتید «حوزه‌ علمیه اصفهان» و استاد ما حضرت آقای «حسینی قزوینی» به عنوان اولین جلسه مناظره بین این دو استاد برگزار خواهد شد.

موضوع مناظره "الهی بودن امامت ائمه (عليهم السلام) و بررسی روایات و نصوص امامت خواهد بود" در ابتدا راجع به نحوه‌ اجرا و شروط مناظره، عرایضی داشته باشم. ابتدا هركدام از اساتید به مدت دو دقیقه خوش ‌آمد گویی خدمت حضار و سلامی با بینندگان خواهند داشت. سپس در هر نوبت، ده دقیقه برای هركدام از اساتید برای بیان نظرات، در نظر گرفته می‌شود.

با توجه به تفاهم صورت گرفته قبل از جلسه مناظره، هرگونه كمتر استفاده كردن از وقت، موجب از دست رفتن وقت خواهد شد. اگر هركدام از اساتید محترم نیاز به صحبت بیشتری در وقت خود دیدند و بیش از وقت مقرر صحبت كردند از وقت بعدی آن‌ها كسر خواهد شد.

در آخرین وقت جلسه اول كه آخرین وقت قبل از اذان ظهر خواهد بود و برای جمع‌بندی بحث‌ها اختصاص دارد، هركدام از اساتید محترم اگر خواستند بیشتر صحبت كنند، آن‌جا چون آخرین وقت است معذور هستیم و جلوی‌شان گرفته خواهد شد.

در صورت خروج هركدام از اساتید گرامی از موضوع اعلام شده برای مناظره، صحبت‌شان قطع خواهد شد. موضوع مناظره را مجدد عرض می‌كنم: "الهی بودن امامت ائمه (عليهم السلام) و بررسی روایات و نصوص امامت"

اگر به نظر هركدام از طرفین و اساتید حاضر در دو طرف مناظره، سوالاتی كه از طرفین مطرح شد، یكی از عزیزان طرفين احساس كرد كه طرف مقابل از موضوع جواب خارج شده است، این را مكتوب به بنده بدهند و من آن را مطرح خواهم كرد.

هیچ‌ یك از طرفین حق صحبت در زمان وقت طرف مقابل را ندارند و به ازاي هر بار دخالت، یك دقیقه از وقت بعدی آن‌ها كسر خواهد شد. مجری و حاضرین هیچ‌‌گونه حق اظهار نظر و مداخله در مسائل علمی را ندارند و به هیچ وجه حق ندارند – حتی خود من و هیچ‌كدام از عزیزان حاضر - در موضوعات علمی دخالت بكنند.

با توجه به این‌كه موضوع مناظره یك موضوع حساس است، جهت جلو‌گیری از طرح بحث در سالن، توسط حضار گرانقدر، ان شاء الله پذیرایی هم در حین مناظره انجام خواهد شد. وظیفه و اختیارات مجری تنها و تنها تعیین وقت و كنترل وقت‌ها و خواندن اعتراضات كتبی طرفین است.

در ابتدا از جناب استاد «عابدینی» تقاضا می‌كنیم كه با حضار و بینندگان، به مدت دو دقیقه صحبت داشته باشند.

استاد عابدینی:

بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین وصل الله علی سیدنا محمد و آله الطاهرین، رب اشرح لي صدري و يسّرلي أمري و احلل عقدة من لساني يفقهوا قولي‏.

من بسیار خوشحالم كه یك چنین جلسه‌ای برگزار شده، بحث، بحث علمی است و می‌خواهم از جناب استاد «قزوینی» خیلی تشكر كنم كه باعث شدند و خیلی هم زحمت كشیدند - در خلال حدود یك سال - تا امروز این جلسه برگزار شد و تشكر هم بكنم از حضار كه زحمت كشیدید و برای شنیدن و تحلیل یك بحث علمی آمدید.

در همین ابتدای جلسه اعلام بكنم، حضاری كه ما دعوت كردیم و دوستان ما هستند به این معنا نیست كه همه‌ موضع‌هایي كه من دارم را آن‌ها قبول داشته باشند، بلكه دوستان ما از كسانی هستند كه قبلا حرف‌های ما را شنیدند و می‌خواستند بشنوند و آماده شنیدن بودند.

امروز دوستان دیگری هم حاضر هستند به جمع ما اضافه شوند و آن‌ها هم بشنوند، نقطه نظرهای من را ببینند، ببینند قبول دارند یا ندارند و فكر بكنند. ان شاء الله كه موفق باشید.

مسئله‌ بعدی كه می‌خواهم بگویم قبلا معمولا از افراد بعد از مرگش تجلیل می‌كردند، بعدا بنا كردند در زمان حیات،‌ از افراد تجلیل بشود و امروز به مرحله تحلیل رسیده است و خدا را شكر كه تا زنده‌ام الان افكارم در موقعیت تحلیل قرار می‌گیرد كه اگر اشتباهی دارم قبول بكنم و اگر تكاملی است كمال پیدا كنیم.

این‌كه از مرحله‌ تجلیل مردگان به تجلیل زندگان و بعد به تحلیل زندگان رسیده‌ایم خوشحالم و این‌كه من الان هیچ موقعیت حوزوی و دانشگاهی ندارم؛ پس راحت می‌شود تحلیل كرد یعنی آزاد است هركس تحلیل بكند خیلی خوب است.

مجری:

استاد حسینی قزوینی در خدمت شما هستیم.

استاد حسینی قزوینی:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین و هو خیر ناصر و معین الحمدلله و الصلاة علی رسول الله و علی آله آل الله لاسیما علی مولانا بقیة الله واللعن الدائم علی اعدائهم اعداء الله إلی یوم لقاء الله، الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي هَدَانَا لِهَذَا وَمَا كُنَّا لِنَهْتَدِي لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ.

خدا را بر تمام نعمت‌هایش بویژه نعمت ولایت سپاس می‌گوییم، و از عزیزان حاضر در جلسه تشكر ویژه دارم، از استاد «عابدینی» كه به ندای حقیر لبیك گفتند تشكر می‌كنم و همچنین از عزیزان و بزرگوارانی كه در تهیه مقدمات این جلسه زحمت كشیدند تشكر می‌كنم.

بویژه از حضرت «آیت الله طباطبایی» نماینده‌ محترم ولی فقیه در استان و امام جمعه استان و حضرت «آیت الله مقتدایی» که تلاش زیادی كردند. و جناب «آیت الله اعرافی» در این زمینه زحمات زیادی كشیدند و حضرت «آیت الله بوشهری» و جناب آقای «شریفی» معاونت تبلیغ حوزه علمیه قم و جناب آقای «مؤمنی» معاونت تبلیغ حوزه علمیه اصفهان و از دوستان قوه قضائیه چه در «اصفهان» و چه در «تهران»، بویژه از برادر عزیزم جناب آقای «دكتر صادقی» معاونت محترم فرهنگی قوه قضائیه؛ كه هركدام به نوبه خودشان برای تشكیل این جلسه زحمت كشیدند من تشكر ویژه دارم، اجر همگان با خدای عالم! من در خدمت شما هستم.

مجری:

چون در این جلسه نظریه پرداز جناب استاد «عابدینی» هستند و به فرموده خودشان جلسه برای تحلیل نظرات ایشان است، از ایشان دعوت می‌كنیم به مدت ده دقیقه به تبیین نظریه خاص خودشان در مورد نصوص امامت بپردازند. در خدمت تان هستیم.

استاد عابدینی:

بسم الله الرحمن الرحیم، عرضم به خدمت شما، من یك شیعه، و قائل به امامت ائمه اثنی عشر هستم، ولی یك تحلیلی دارم.

بالاخره همین‌طور كه الان مثلا در كشور ما و كشورهای دیگر، قوا از هم جدا هستند، قوه مقننه، قوه قضائیه، قوه مجریه؛ من معتقدم که مقامات پیامبر اكرم و حضرت علی و به طور كلی دوازده امام، حضرت علی و یازده فرزندانش، این‌ها را من به فكر خودم تحلیل كردم و تفكیك كردم!

مقام امامت، مقام خلافت، مقام ولایت، مقام وصایت. و این‌ها را جدا كردم، مثلاً گفتم در پیامبر مقام رسالت الهی است و خداوند او را رسول قرار داده است و نصبش كرده است و نصبش هم به همین است كه او را معجزه داده است، معجزه‌‌ قرآن!

كما این‌كه پیامبران قبلی را نصب كرده و به ایشان معجزه داده است. به حضرت موسی معجزه عصا داده است، ید بیضاء داده است و تسعة آیات! به حضرت عیسی هم معجزه دیگری داده است.

پس پیامبر اكرم یك مقام رسالت دارد كه از مثلا سال چهلم شروع شده و تا آخر عمرش داشته است. اما یك مقام حكومت دارد كه این مقام حكومت را در «مدینه» كسب كرد!

قرائن تاریخی و غیر تاریخی نشان می‌دهد كه این مقام، مقام مردمی است؛ یعنی مردم به او حق حاكمیت دادند و ایشان حاكم از جانب مردم است كه مجموعه آن را در مقاله‌ای به نام «بررسی مشروعیت حكومت ولایی با توجه به حكومت پیامبر» نوشته‌ام كه در «مجموعه‌ آثار امام خمینی و حكومت اسلامی» در جلد دوم آن چاپ شده كه حدود هشتاد صفحه است.

پس من مقام حكومت پیامبر اكرم را غیر از مقام رسالت می‌دانم، مقام رسالت از اول بوده تا آخر، ولی مقام حكومت در «مدینه» آمده! مقام رسالت الهی است، ولی مقام حكومت - به نظر من طبق آن مقاله - مردمی است.

بعداً نوبت به امامت كه می‌رسد، پیامبر اكرم كه حضرت علی را نصب می‌كند در آن قسمتی كه مربوط به خدا است؛ یعنی حكومت و قسمتی كه رسالت است. یعنی پیامبر مسؤلیت رسالت را به حضرت علی واگذار می‌كند و حضرت علی جانشین پیامبر می‌شود، در همان وظایفی كه پیامبر اكرم داشته، که چهار وظیفه است كه چهار آیه در قرآن دلالت بر آن دارد از جمله آیه‌ دوم سوره جمعه:

(هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يتْلُو عَلَيهِمْ آياتِهِ وَيزَكِّيهِمْ وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ...)

و کسي است که در ميان جمعيت درس نخوانده رسولي از خودشان برانگيخت که آياتش را بر آنها مي‌خواند و آنها را تزکيه مي‌کند و به آنان کتاب (قرآن) و حکمت مي‌آموزد...

سوره جمعه (62): آیه 2

این چهار وظیفه را پیامبر اكرم داشته كه وحی الهی را می‌گرفته و این چهار وظیفه را انجام می‌داده، ابلاغ می‌كرده، انذار می‌كرده، بشارت می‌داده تا این امور را پیش ببرد. این امور دقیقا به حضرت علی واگذار شده و حضرت علی پس از پیامبر اكرم مسؤل همین امور است و بعد و بعد!

اما پیامبر اكرم حس كرد - و این واقعیتی است كه مشخص است - تا در «مكه»‌ بود و حكومت به دستش نبود این چهار وظیفه را نشد خیلی پیش ببرد؛ یعنی پیوسته ظلم ظالمان و جهل جاهلان و امثال این‌ها، جلوی تبلیغ رسالت و تعلیم، یاد دادن حكمت و امثال آن‌ها را گرفت.

اما در «مدینه» كه حكومتی پیدا كرد و روز به روز بسط پیدا كرد، آن وظایف را به خوبی انجام داد؛ یعنی ابزار حكومت، ابزار بسیار خوبی برای پیش برد آن اهدافش بود، این بود كه می‌خواست این مقام هم، به حضرت علی برسد ولی چون این مقام مردمی بود نمی‌شد آن را پیامبر به حضرت علی واگذار كند. این است كه آن اولی را خوب تبیین می‌كرد و حضرت علی را معرفی کرد و خود حضرت علی هم منصوب از طرف خدا بود!

منصوب از طرف خدا یعنی چه؟ یعنی همان‌طور كه پیامبر اكرم معجزه داشت و آن معجزه قرآن بود، حضرت علی، فهم فهیمش كه خیلی مطالب خوب درك می‌كرد، عمیق بود، خوب كار می‌كرد، به طوری كه بارها پیامبر اكرم فرمود:

«أَعْلَمُكُمْ عَلِي‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج7، ص 424، باب النوادر

«أقضاكم‏ عليّ‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج14، ص 694، باب النوادر

و امثال این عبارات، نشان داد كه بله ایشان لیاقت این مقام را دارد و پیامبر اكرم می‌خواست تبلیغ بكند به گونه ا‌ی كه خود مردم به اختیار خودشان ایشان را به حكومت هم برسانند و لایق‌ترین فرد برای حكومت هم بود؛ اما مردم بالاخره به هر نحوی اشتباهی اتفاق افتاد، عمدی بود یا هرچه بود، حضرت علی را نگذاشتند حاكم بشود و آن هدف كه پیامبر اكرم داشت به آن سرعتی كه پیامبر اكرم در نظر داشت انجام نشد.

بلکه حضرت علی یك كم یك كم همین‌طور مثل دوران مكی پیامبر، در زمان مخفیانه آهسته و كم كم انسان سازی كردند و بعد هم ائمه بعدی؛ یعنی كار امامت‌شان را پیوسته انجام دادند و پیوسته این‌ها عالم‌ترین بودند و پیوسته تلاش‌شان در عالم‌پروری بود. پیوسته مزكی بودند، تلاش‌شان در مزكی پروری بود و امثال این‌ها.

پس امامت حضرت علی و فرزندان به حقش، ثابت، كامل اما مسئله‌ حكومت، مسئله‌ ای بوده كه از دید من، اول مدام شك داشتم و روز به روز كه تحقیق می‌كنم بیشتر به این نتیجه می‌رسم كه امامت الهی است، ولی حكومت را مردم واگذار می‌كردند.

البته سبك آن روز با امروز فرق می‌كند. امروز با رأی دادن كسی را انتخاب می‌كنند، در آن روز با یك نحو دیگری با بیعت كردند و با اختیار واگذار كردند، با نحوی كه پیامبر مثلا در «جنگ بدر» از مسلمانان می‌پرسد چه كار بكنیم؟ چون‌كه مسلمان‌های «مدینه» تعهد كرده بودند پیامبر را در «مدینه» حفظ كنند، و «جنگ بدر» بیرون مدینه بود.

مدام پیامبر می‌پرسد كه نظر بدهید، «مكی‌»‌ها نظر می‌دهند، پیامبر مدام می‌پرسد تا بعد «انصار» متوجه می‌شوند كه آن‌ها را می‌گوید. چرا پیامبر از آن‌ها می‌خواهد؟ چون قول دادند كه در داخل «مدینه» حمایت كنند. بعداً گفتند نه، این‌جا هم حمایت می‌كنیم، لذا پیامبر جنگ را شروع كردند و یك مقدار اختیارات گرفتند.

در «جنگ احد» مقداری دیگری اختیارات گرفتند، در «جنگ احزاب» مقدار دیگری اختیارات گرفتند و بالاخره حكومت خودشان را بر اساس اختیاراتی كه مردم به ایشان می‌دادند، تام و كامل عمل می‌كردند و جلو می‌رفتند. همین روش‌ها را ادامه دادند از مردم اختیار گرفتند و طبق اختیار كار كردند.

حتی من: «اطیعوا الرسول‌»‌هایی كه در قرآن است «اطیعوا الله» را كه می‌دانید امر ارشادی است اما «اطیعوا الرسول» كه از رسول اطاعت بكنید، من به همان تعهدها بر می‌گردانم؛ یعنی ای مردم! شما با پیامبر بیعت كردید و قول دادید، اختیار به ایشان دادید و او از قرارهایی كه برای ایشان گذاشتید هیچ تخلفی نكرده، پس شما هم باید اطاعت كنید.

پس «اطیعوا الرسول‌»‌هایی كه در قرآن است، یك سری آن‌ها - نه همه‌شان - برگشتش به این است كه خودتان قول دادید و طبق قول‌تان باید اطاعت بكنید، او كه تخلفی نكرده؛ یعنی یك پیمانی بین رهبری جامعه و بین مردم است. پیامبر اكرم طبق همین قرارها عمل كرده و هیچ‌‌جا تخلفی نكرده و كم‌ترین كم كاری نكرده؛ پس مردم هم باید اطاعت بكنند.

آیاتی كه «اطیعوا الرسول» و امثال این‌ها است این‌طوری تحلیل كردیم و بعدش هم زمان حضرت علی هر وقت بوده حضرت علی طبق تعهداتی كه با مردم داشته عمل می‌كرده است؛ پس حكومتش مردمی بوده كه اول بار به هر جهت مردم به ایشان رأی ندادند و مردم مقصر هستند چون حضرت علی لیاقتش معلوم بود و نمره‌اش با دیگران بین مثلا 18 و 20 نبود، بلكه حضرت علی اگر 20 بود آن‌ها زیر 10 بودند! هیچ وقت قابل مقایسه نبود و مردم می‌دانستند.

این‌كه مردم حكومت را به دیگری دادند، تخلف و گناهی بود كه با عقل خودشان كردند، اما حضرت علی هر تعهدی كه مردم دادند طبق آن عمل كرد و تخلف نكرد؛ پس مردم باید همیشه حمایت می‌كردند.

مجری:

متشكر از جناب استاد «عابدینی» از طرح مباحث نظریه خودشان! از جناب استاد «قزوینی» دعوت می‌كنیم كه دیدگاه خودشان را در مورد نصوص امامت، با تكیه بر آثار جناب استاد «عابدینی»، به مدت ده دقیقه مطرح بفرمایند.

استاد حسینی قزوینی:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم؛ من ضمن تشكر از جناب استاد «عابدینی»! ایشان در این فرمایشاتی كه داشتند عمدتاً بخش عمده را روی بحث رسالت و حكومت رسول اكرم بردند و این‌كه امیرالمؤمنین (سلام الله علیه) دارای دو شخصیت است؛ یك شخصیت الهی و یك شخصیت حكومتی.

ما ضمن تشكر ولی آن‌چه كه ایشان در جزوه دارند، یعنی جزوه‌ای را كه خودشان در ایام فاطمیه، كه بنده در این‌جا بودم، ایشان لطف كردند در اختیار من قرار دادند و قبلا هم ما یك جزوه‌ای از ایشان از سایت‌شان گرفته بودیم كه حدود هفتاد صفحه است، این‌ها را كه ما مطالعه داشتیم چند تا نكته مطرح است كه من دوست دارم جناب آقای «عابدینی» این‌ها را یك مقداری روشن كنند.

با این روحیه‌ بازی كه من از ایشان با چندین بار تماس تلفنی و همین‌طور حضوری سراغ دارم، كه فرمودند: اگر برای من محرز بشود نظرم یك جا اشتباه بوده، اصلاح می‌كنم. من از این روحیه‌ ایشان تشكر می‌كنم.

ولی جناب آقای «عابدینی»! حضرتعالی در همین جزو‌ه ولایت خودتان صفحه 180 فرموده‌اید: "تك تك روایات باید بررسی شود" آیا در این جزوه در رابطه با نصوص امامت، به این عمل شده یا نشده است؟

متأسفانه ما می بینیم که بعضی از مواردی كه با نظر حضرتعالی موافق بوده آن‌جا عمل شده و آنجایی که مخالف بوده، بدون بررسی سندی مطرح شده است. حالا من مصادیق را هم عرض خواهم كرد.

من مطالب را روی صفحه هم نشان بدهم تا دوستان هم ملاحظه كنند. ما معمولا تلاش می‌كنیم فرمایشات حضرتعالی را مستند نشان بدهیم، لذا ما همه صفحات كتاب و مقاله حضرتعالی را اسكن گرفتیم تا مشخص بشود.

شما فرمودید: تك تك روایات باید بررسی بشود.در رابطه با جزوه‌ای كه در سایت تان دارید در صفحه 1227 می‌فرمایید: "جز كتب اربعه به هیچ روایتی از كتب شیعه نمی‌شود فتوا داد"

در صفحه 121 همین جزو ولایت فرموده‌اید: "تعدد طرق مورد قبول روایت است" نکته‌ قشنگی است كه ما باید ببینیم آیا در این جزوه، عمل شده است یا نه؟ در صفحه 159 بیست تا روایت آوردید و می‌گویید این‌ها قابل قبول است. و از این مسائل زیاد بوده است!

ولی من می‌خواهم به دو تا نكته اشاره كنم و نظرات حضرتعالی را هم در این ‌جا ما بشنویم. اگر ما اشتباه می‌كنیم برای ما روشن بشود، و اگر حضرتعالی كه تحلیل فرمودید اشتباه بوده ان شاء الله اصلاح فرمایید.

در تحلیل و بررسی، امانت‌ داری در نقل متون دینی، اولین وظیفه‌ یك محقق است كه اگر روایتی را می‌خواهد نقل بكند اولاً از مصادر اولیه باشد - همان‌طوری كه خودتان هم فرمودید - حتی ما به «وسائل و مستدرك» هم نباید اعتماد كنیم. اگر آنها از «كافی و تهذیب» نقل می‌كنند، مستقیم برویم از «تهذیب» روایت را ببینیم. ثانیاً شرط امانت در نقل را نگهدارد.

حضرتعالی در صفحه 30 جزوه‌ موجود در سایت، آمدید در رابطه با آیه‌ ولایت، روایتی را مطرح فرمودید و متأسفانه در این‌جا یك بخشی از كلام را حذف کردید!!

(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ...)

اي کساني که ايمان آورده‌ايد! اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا...

سوره نساء (4): آیه 59

در جزوه سایت صفحه 28 و در جزوه‌ بزرگی كه الان حضرتعالی دارید صفحه 144 است. این را شما ملاحظه بفرمایید:

«أَ تَعْلَمُونَ حَيْثُ نَزَلَتْ (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ) وَ حَيْثُ نَزَلَتْ (وَ لَمْ يَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لا رَسُولِهِ وَ لَا الْمُؤْمِنِينَ)»

این‌جا یك عبارتی در رابطه با آیه ولایت بود كه در فرمایش حضرتعالی حذف شده است، بعد هم در تحلیل‌تان فرمودید این روایت، ولایت علی را ثابت می‌كند، ولی ربطی به آیه‌: (إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ ...) ندارد و از آیه نیز ذكری به میان نیاورده‌ است!

حالا ما همین تعبیر را كه حضرتعالی از «كمال الدین» نقل می‌كنید، را بیان می کنیم. الان حضرتعالی بزرگواری كنید در «كمال الدین» ملاحظه بفرمایید، صفحه 260 همین عبارتی است كه حضرتعالی آوردید. در صفحه 262 ملاحظه بفرمایید که دارد:

«(يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ‏) وَ حَيْثُ نَزَلَتْ (إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُون‏)»

این دو سطر را حضرتعالی در فرمایش‌تان حذف فرمودید و در تحلیل نوشتید از آیه هیچ اثری در این روایت نیست!!

این مطلب در مصادر متعدد آمده است «طبرسی» در «احتجاج» دارد، «سید ابن طاوس، نعمانی، بحرانی، حویزی، مجلسی و...» دارند؛ من مراجعه كردم شاید بیش از بیست مصدر از مصادر روایی شیعه که این روایت را آورده‌اند، فراز دومش همین آیه‌ ولایت است. من احساس می‌كنم این مسئله با تحلیل بی طرفانه همخوانی ندارد.

باز در جزوه خودتان در صفحه 169 همین جزوه‌ای كه الان در خدمت حضرتعالی است آوردید: علی ابن ابراهیم ذیل آیه 67 مائده نوشته است:

«نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي‏ مُنْصَرَفِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاع‏»

تفسير القمي؛ قمى، على بن ابراهيم، محقق/ مصحح: : موسوى جزائرى، طيّب‏، ناشر: دار الكتاب، ج1، ص171

اگر شما «تفسیر قمی» را ملاحظه بفرمایید اول پاراگرافش این است:

«(يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ) قال نزلت هذه الآية في علي»

تا وسط این پاراگراف که دارد:

«قَالَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي‏ مُنْصَرَفِ‏ رَسُولِ‏ اللَّهِ‏ مِنْ حِجَّةِ الْوَدَاع»

در اینجا دو سطر اول كلام «قمی» حذف شده كه ثقل این روایت هم روی همین است که آیه ابلاغ در حق علی نازل شده است!

بعد مرحوم «قمی» سه تا خطبه نقل كرده است: «خطبه‌ در منا»؛ «خطبه‌ در مسجد خیف»، «خطبه‌ در غدیر»!

جنابعالی آمدید «خطبه‌ منا» را مطرح كردید و فرمودید: "مطالبی حضرت گفتند که از حواشی این خطبه است." از حواشی نیست «خطبه‌ كنار مسجد خیف» خطبه‌ مستقلی است. باز فرمودید: "در «جحفه» مطالبی فرمودند از حواشی این است" این هم درست نیست، از حواشی نیست. «خطبه‌ غدیر» كاملا مستقل است.

چیزی كه برای من یك مقدار قابل قبول نبود این است که مرحوم «قمی» در آخر این روایت می‌فرماید:

«فَاسْتَفْهَمَهُ عُمَرُ فَقَامَ مِنْ بَيْنِ أَصْحَابِهِ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ هَذَا مِنَ اللَّهِ وَ مِنْ رَسُولِهِ»

عمر از میان اصحاب بلند شد و گفت: آیا این‌كه علی را معرفی كردید و این آیات را خواندید این از خدا است یا از پیغمبر است؟

«فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ نَعَمْ‏ مِنَ‏ اللَّهِ‏ وَ رَسُولِهِ إِنَّهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ»

تفسير القمي؛ قمى، على بن ابراهيم، محقق/ مصحح: : موسوى جزائرى، طيّب‏، ناشر: دار الكتاب، ج1، ص174

ولی حضرتعالی در جزوه خود، این بخش خطبه كه عمده و ثقل خطبه روی آن است را، به طور كلی حذف كردید؛ یعنی الان خطبه‌ای كه آوردید این قسمت آخر كاملا حذف شده است.

من احساس می‌كنم این‌طور حذف و تصرّف با تحلیل منصفانه نمی‌سازد؛ شاید ما اشتباه می‌كنیم كه یك محقق می‌تواند بر مبنای آن‌چه كه عقیده‌اش است هركجای از روایت را حذف كند تحلیل كند و... یا این‌كه قضیه چه بوده ما خبر نداریم! البته موارد زیاد است من این دو تا مورد را خدمت حضرتعالی اشاره كردم.

مجری:

تشكر از استاد «قزوینی»؛ از جناب استاد «عابدینی» می‌خواهم اگر جوابی برای مسئله یا مطلب دیگری دارند در خدمت‌شان هستیم بفرمایید.

استاد عابدینی:

من آیات قرآن را تحلیل كردم كه در جزوه هم است، بعد از آیات قرآن، سراغ روایات رفتم، و روایات را طبق «تفسیر نور الثقلین» ترجمه كردم. در بالای جزوه‌های دست نویس من هست، نوشتم روایت بیاید، روایت شماره یك، روایت شماره دو و... و این‌جا هم روایات طبق همان «نور الثقلین» است؛ روایت یك، دو، سه مثلا نه، روایت نهم است و ترجمه كردم.

بعد هم دادیم به آن شخصی كه تایپست و آورنده روایت است، آن‌هم روایت را آورده است، اگر «نور الثقلین» ناقص نقل كرده است من از آن‌جا آورده‌ام، بعضی جاها آن سه تا خطبه «تفسیر قمی» را خودم از «تفسیر قمی» آوردم، باز آدرس دادم.

آن‌ها روایات را از اینترنت و از سی دی «جامع الاحادیث» آوردند، اگر جایی ناقص است نقصش به آن‌ها بر می‌گردد، من چیزی كه بوده دقیقا نوشتم، فقط ترجمه كردم، ترجمه‌هایش مال من است و بالا نوشتم روایت شماره یک بیاید، روایت شماره دو بیاید و این‌طور آمده است. لذا اگر نقصی است این نقص را «تفسیر نور الثقلین»‌ داشته و بعد منتقل شده من آن را ترجمه كردم كه طبق آن است.

من این تتبّعی كه جناب آقای «قزوینی» كردند که یكی یكی بروم منابع را ببینم و به اصل رجوع كنم تا ببینم روایت این‌طور است یا نیست، نه، رجوع نكردم و نوشتم كه من روایت «نور الثقلین» را آورده‌ام.

بعد در بعضی از جاها، روایت را از «الدرالمنثور» آوردم، طبق آن كتاب آوردم و ترجمه كردم، و ایشان آورده؛ حالا شاید كتاب مشكل داشته! البته كتاب ناقص نبوده چون من از روی كتاب ترجمه كردم، اینترنت با كتاب من، یعنی «جامع الاحادیث» با كتاب من، یكی بوده است و الا متوجه می‌شدم.

این‌جا من ابتدا یك تشكری بكنم بعد ادامه مطلب را بگویم؛ این جزوه‌ای كه خدمت آقای «قزوینی» دادیم، خدمت بعضی از دوستانمان هم دادیم كه دلمان می‌خواست امروز حضورا این‌جا باشد؛ مثلاً جناب «حجة الاسلام والمسلمین حاج آقای واحد» از علمای «نجف آباد» که صفحه به صفحه این جزوه را دیده، اشكال كرده و نوشته و خصوصا این جزوه را!

من هم نشستم یكی یكی اشكالاتش را وارد كردم و اشكالاتش را رفع كردم؛ مثلا جمله‌ای را حذف كردم و یا جمله‌ای را اضافه كردم و درست شده است؛ حتی بعضی جاها یك دفعه یك آیه و یا یك حدیث را این طرف كه می‌برده، چون مثلا دو صفحه اینترنت بوده، نصفش را آورده و نصفش را نیاورده است؛ كه در جزوه هم است و شاید آقای «قزوینی» بعداً اشاره هم بكند، درست است چنین اتفاقی هم افتاده است كه مثلا نصف حدیث و یا نصف آیه نیامده است كه بعد آقای «واحد» اشاره كرده و من هم درستش كردم و کاملش را آوردم.

این جزوه، جزوه‌ ابتدایی است، و هنوز به مرحله چاپ نرسیده است. ما چیزی كه آقای «قزوینی» فرمودند یك كتابی نوشتیم این را هم به خاطر دوستان «اصفهان» که مدام و زیاد اصرار كردند که «عابدینی» با روایات كاری ندارد.

ما مجموع مقالاتی كه نوشتیم، - چاپ شده و نشده - بیست و چهار مقاله شد. نوشتیم كه «بیست و چهار نوشته، در ارتباط با چهارده وجود نورانی» یا «پرتوهای رحمانی و پیشوایان ربانی»! این‌ها مقالاتی بود كه می‌خواستیم چاپ كنیم.

این مقاله «ولایت» كه سه تا آیه ولایت است، با یك مقاله دیگری، خیلی اشكال داشته است، حاج آقای «واحد» خیلی به آن اشكال كرده است و یك فرد دیگر از «قم» كه نمی‌دانم چه كسی است، او هم فایلش را تقاضا كرد، فایل را به ایشان دادیم، ایشان هم بیست و یك صفحه نوشته و اشكال كرده؛ اجر هردویشان با خدا؛ البته اشكالات ایشان را هنوز تصحیح نكردم و اعمال نكردم. بالاخره چهار تا مقاله را حذف كردیم، و بیست مقاله را در معرض چاپ قرار دادیم که اشكالات دوستان را هم در آنها حل كردیم.

تشكر می کنم هم از جناب آقای «واحد» و هم تشكر ویژه از آقای «قزوینی» كه زحمت كشیدند از «قم» آمدند و پیرامون مطالب من، صفحه به صفحه نکته هایی را نوشتند.

به ذهنم می‌آید از اول جزوه، باید بازبینی بکنیم. حالا فرصت هست و اصلا فرصت ما طلبه‌ها برای همین است كه از اول جزوه صفحه به صفحه جلو برویم؛ هر اشكالی كه وجود دارد آن‌های كه مال من است، و من اشتباه كردم، قبول است و آن‌هایی كه تایپیست نیاورده و یا در اینترنت نبوده، باید بیاوریم؛ ولی اشكال به من وارد نیست! ولی باید بیاوریم و درست كنیم و جلو برویم و كتابی كه بیرون می‌آید بالاخره باید كتاب بی نقصی باشد.

ولی هر جا در تحلیل‌ها اختلاف داریم، آن را باید بحث بكنیم؛ طبق همان حدیثی كه قبلا مجری خواندند از دو تا حرف، حرف سومی به دست بیاید، ممكن است تحلیل من با حاج آقای «قزوینی» اختلاف‌هایی داشته باشد اما به یك نتیجه‌ ای برسیم كه تحلیل بهتری باشد.

بنابراین این اشكالاتی كه فرمودند اگر باشد - كه من تا حالا توجه نداشتم كه منابع اصلی با منبع‌های فرعی اختلاف دارد - باید اصلاح بشود. اتفاقا استاد ما در «قم» اصرار داشتند كه حدیث‌ها را از منبع اصلی بیاوریم و در فقه چون فتوا می‌دهند از منبع اصلی می‌آوردند، ولی من نه، من از كتاب «نور الثقلین» آوردم، چون كارم تفسیر بود.

یك وقت كارم بررسی روایات است آن یك بحثی است، ولی من كارم تفسیر بوده و روایات را از «نور الثقلین» آوردم، هرچه اشكال است به ایشان وارد است و آن‌جایی كه حذف شده به آن تایپیست وارد است كه در «نور الثقلین» بوده ولی تایپیست غفلت کرده و نیاورده. و اگر من بد تحلیل كردم، به من وارد است، هركدامش است قبول!

ولی نكته‌ای كه باید به طور كلی برای روایات بگوییم تا بحث را جهت بدهیم، این است که روایات بر فرض، سندشان هم صحیح باشد، متن‌شان هم كامل باشد و امثال این‌ها، ما یك نكته‌ دیگری را هم باید توجه بكنیم و آن نكته‌ اساسی است و آن این‌كه مجموعه روایات با آیات قرآن سازگار باشد، اگر از روایات به یك تحلیلی رسیدیم كه آن تحلیل با آیات قرآن سازگار نیست یا با ضروریات عقلی سازگار نیست، باید فكر دیگری بكنیم.

برای مثال عرض می‌كنم، یك فردی به نام مرحوم «نوری» که زحمات زیادی كشیده و یك سری روایاتی را جمع كرده، و از آن روایات، تحریف كتاب الله را اثبات كرده، ببینید چه مصیبتی برای شیعه ایجاد كرده است!

هرجا می‌رویم حرف بزنیم می‌گویند شیعه قائل به تحریف است. می‌گوییم بابا یك نفر بوده است! ایشان این روایات را جمع كرده و روایات در كتاب‌های ما هم وجود دارد اما تحلیلی دیگری دارد، ایشان نتوانسته خوب تحلیل بكند.

ایشان مدام می گوید: "قرآن نزلت فی كذا"، "نزلت فی كذا"، "نزلت هكذا" اینها را جمع كرده، بعد دیده در قرآن فعلی نیست، لذا آمده گفته قرآن تحریف شده است!! نه، شاید نزول اولی بوده و بعد در عرضه‌های خدا بر پیامبر، عوض شده است! شاید «نزلت» معنایش این بوده است؛ ما چرا بیاییم یك كاری بكنیم كه بعد نتیجه‌اش سر افكندگی شیعه بشود!؟

دیدند شیعه با امامت و عدالتی كه دارد، رشد می‌كند؛ لذا آن خارجی‌ها و آن زیرك‌ها یك فرد ساده‌ای را گیر آوردند و گفتند این روایت‌ها را جمع بكند، كه نتیجه جمع كردن آن روایت‌ها، تحریف قرآن باشد تا شیعه را زمین بزنند.

امروز باید مواظب باشیم، امروز نباید یك كاری بكنیم که از مجموع روایات بفهمیم كه مثلا حكومت موروثی است. حكومتِ موروثی چیزی بدی است؛ البته امامتِ موروثی خوب است؛ امامت، مسئول علم و فرهنگ و پیشبرد مردم است، اما حكومتِ موروثی همان زمان‌ها هم غلط بوده، و حالا هم غلط است، هیچ‌كس تخم شاهی ندارد.

هركسی ممكن است طینت برتر داشته باشد، طینت علیّن داشته باشد و آن می‌شود علم و علم آموختن و آن می‌شود مردم را پروریدن در بُعد علمی؛ اما اگر بیاییم یك طوری از روایات برداشت کنیم و مثلا بخواهیم از روایات، «حكومت» را بفهمیم، آن وقت می گویند یك شیعه به دوازده یا چهارده حكومت موروثی معتقد است!!

این‌ها یك چیزی است كه آسیب درست می کند. امروز نخواهیم با این حرفها شیعه را لِهْ بكنیم. اگر می‌بینیم مجموع روایات هم یك چنین چیزی است ولی تحلیل دیگری دارد، در تحلیل‌ها بیاییم اگر ببینیم كه تحلیل من اشتباه است درستش بكنیم و یا از تحلیل من و تحلیل جناب آقای «قزوینی» و تحلیل دیگران، به یك تحلیل سومی برسیم كه شیعه بالندگی خودش را داشته باشد؛ با این امام‌های خوبی كه ما داریم آن بالندگی خودش را داشته باشد.

مجری:

متشکرم؛ استاد «قزوینی» به مدت ده دقیقه بفرمایید!

استاد قزوینی:

با تشكر از جناب آقای «عابدینی»! جناب آقای «عابدینی»! من به تحلیل حضرتعالی نقد داشتم. حضرتعالی این روایت «كمال الدین» را نقل كردید، روایتی ‌كه آیه: (إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ...) در این روایت نیست را آوردید و بر مبنای آن تحلیل كردید!

شما حدیث ناقصی را از «تفسیر قمی» آوردید و تحلیل كردید، از تحلیل شما بر مبنای این روایت، من جواب قانع كننده دریافت نكردم.

این‌كه جنابعالی گناه را به گردن تایپیست یا به گردن كامپیوتر بیندازید این هم خلاف تحقیق است! یك محقّق كه می‌خواهد بیاید روی مسائل اسلامی نظر بدهد، حتماً توجه دارد که «المفتی یفتی عن الله»! لذا ما باید خیلی در این زمینه دقت کنیم. ما در تحلیلمان خدای ناكرده یك جمله‌ای بر خلاف بیاوریم، عواقب خطرناکی به هم راه دارد.

خود حضرتعالی در همین «بررسی تسامح در ادله سنن» صفحه 1227 می‌گویید: "هیچ كدام از كتاب‌های شیعه، غیر از كتب اربعه مورد تأیید نیست" ما باید از این كتب اربعه عبارت‌ها را استنتاج و استخراج كنیم!

این‌كه مرحوم «حویزی» در كتاب «نور الثقلین» در قرن دهم و یازدهم روایتی را آورده است و ما استنادمان این باشد و سراغ كتاب‌های مصادر اولیه نرویم، این خودش خلاف تحقیق و خلاف تحلیل است.

نکته دیگر این‌كه حضرتعالی می‌فرمایید: "فقط حكومت موروثی غلط بوده و هست" این هم بر خلاف آیه‌ امامت است که فرمود:

(إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ )

خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض کرد: «از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمکاران نمي‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)».

سوره بقره (2): آیه 124

یعنی آن دسته از وارثان و فرزندان حضرت آدم كه ظالم نیستند به مقام امامت می‌رسند، حالا در رابطه به این‌كه لفظ «امام» از نظر لغت و اصطلاح در قرآن به چه معناست آن یك بحث جدایی است كه ان شاء الله سر فرصت به آن می‌رسیم.

اما این‌كه ما بیاییم بگوییم امامت اهلبیت موروثی بود، این خلاف قرآن و خلاف سنت است، خلاف صدها روایت است؛ ما نمی‌توانیم صدها روایت را ببینیم ولی چشم‌مان را ببندیم و با عقل خودمان برداریم تحلیل بكنیم؛ این دور از انصاف است.

نكته‌ دیگری كه در فرمایشات حضرتعالی است، و من تقاضا دارم این‌ها را یك مقداری بررسی بفرمائید؛ چون ما این‌جا نشستیم كه مسئله حل بشود، دنبال این‌كه ما بیاییم شكست بخوریم و یا شكست بدهیم، پیروز بشویم و... این‌ها مطرح نیست. هدف، روشن شدن قضیه است.

حضرتعالی یك سری اشكالات را گردن تایپیست انداختید و یك سری را هم گردن كامپیوتر انداختید، ما این را نمی‌خواهیم؛ ولی این‌كه فرمودید من اصلاح می‌كنم ما از این نظرتان تشكر می‌كنیم.

حضرتعالی در صفحه 127 و صفحه 147 این جزوه مطلبی آوردید كه اولین بار بود من در نوشته‌های اساتید حوزه‌های علمیه دیدم!! گرچه قبلا «قلمداران» این حرف را زده بود كه مراجع قم، فتوا به زندیق بودنش دادند. همین‌طور این حرف را «كسروی» زده است، و یا آقای «ابوالفضل برقعی» این‌ حرفها را بیان کرده است.

ولی حضرتعالی این را در جزوه‌ «امامت» خودتان صفحه 127 آوردید. شما آمدید روایتی را نقل كردید، بعد گفتید: "این‌كه پیامبر نام دوازده امام را برده باشد چیزی است كه امور متعددی آن را تكذیب می‌كند؛ زیرا معمولا از هر امامی پرسیده شده آیا امام قائم تو هستی؟ اگر نام‌های امامان معلوم بود چنین سوالی جا نداشت! این یک! دو: در امامت امام صادق و امامان پس از او اختلاف شده است و هیچ‌كدام به حدیث پیامبر برای اثبات خود تمسك نكردند."

جناب آقای عابدینی! این یك افترائی است و این خلاف واقعیت است! بعد فرمودید: "امام صادق اسامی ائمه بعد از خودش را نمی‌دانسته است." این هم باز افترائی به امام صادق است و خلاف واقعیات است!!

ما نزدیك سیصد روایت فقط در منابع شیعه داریم از رسول اكرم تا امام عسكری و حضرت ولی عصر که اسامی ائمه را آورده‌اند. حالا یا به تك تک، یا به صورت كلی و یا به امام صادق و بعد شش تن از فرزندان او، یا نُه تن از فرزندان امام حسین و غالب این روایات هم، از امام صادق است كه نام ائمه را ذكر كرده است كه من آن‌ها را اشاره می‌كنم.

بعد جالب این است كه در صفحه 147 فرمودید: "باز از این حدیث روشن می‌شود كه پیامبر اسامی امام‌ها را بیان كرده است؛ ولی در عالم خارج می‌دانیم، (حالا این «می‌دانیم» از كجا آمده باید برای ما روشن بشود) كه مردم و حتی خود امامان، امام بعدی را نمی‌شناختند!"

من واقعا خیلی تعجب كردم و به این عبارت تأسف می‌خورم که گفتید: "حضرت صادق امام بعد از خودش را نمی‌شناخت. گمان می‌كرد «اسماعیل» است، حضرت هادی امام بعد از خودش را نمی‌شناخت گمان می‌كرد «سید محمد» است!"

"از سوی دیگر بسیاری از اصحاب از هر امامی پرسیدند كه آیا امام قائم تو هستی؟ در حالی‌كه اگر برای‌شان ثابت بود نُه فرزند از امام حسین امام می‌شوند تا تمام شدن این نه نفر از امام قائم سوال می‌كردند زیرا طبق این حدیث نه نفر از فرزندان امام حسین یكی پس از دیگری امام شوند و آخرین‌شان قائم است."

جناب آقای «عابدینی»! شما ملاحظه بفرمایید ما نزدیك سیصد روایت در این زمینه جمع كردیم؛ ما یكی از كارهای كه در مؤسسه ولی عصر داریم، «دانشنامه ولایت» است و این كار برای اولین بار است كه انجام می‌شود و تا به حال این كار را هیچ‌ كسی انجام نداده است؛ ما كل نصوص امامت را در منابع شیعه و سنی حدود ده سال است که شبانه روز داریم كار می‌كنیم.

من به حول و قوه الهی تحدی می‌كنم، كسی در این زمینه كار نكرده است، سیصد و اندی روایت است. همه روایات هم ضعیف باشند، باز طبق فتاوای اهل‌سنت «یؤید بعضها بعضا» و طبق فتاوای شیعه، «مستفیض» و بلكه «متواتر» است.

در مورد «حدیث غدیر» ما صد و بیست سند داریم، لذا می‌گوییم قطعا متواتر است. جناب آقای «عابدینی» بزرگوار! این روایات با سندهای صحیح آمده است، من فقط یكی دو مورد را در این‌جا تا زمانی كه وقت اجازه بدهد عرض می‌كنم که اسامی ائمه به صورت مستقل با سندهای صحیح آمده است.

اسامی ائمه در قضیه «لوح فاطمه زهرا»، در مناظره «عبدالله جعفر»، از امام كاظم، در «معراج رسول الله»، در «غدیر خم» و در «مكاتبات ائمه»؛ ما نزدیك بیست و اندی روایت داریم که ائمه در مكاتبات‌ خودشان - مكاتبات مطلب غیر قابل انكار است - با دستخط خودشان اسامی ائمه را نوشته‌اند.

ما نزدیك به ده نفر از صحابه را داریم كه خدمت امام صادق و امام باقر و امام هادی می‌آیند عقائدشان را عرضه می‌كنند و در ضمن عقائد‌شان اسامی ائمه را مطرح می‌كنند و حضرت می‌گوید:

«هَذَا دِينِي وَ دِينُ آبَائِي»

تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة؛ شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، محقق/ مصحح: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ج16، ص241، باب بَابُ تَحْرِيمِ تَسْمِيَةِ الْمَهْدِيِّ (علیه السلام) وَ سَائِرِ الْأَئِمَّةِ (علیهم السلام) وَ ذِكْرِهِمْ وَقْتَ التَّقِيَّةِ وَ جَوَازِ ذَلِكَ مَعَ عَدَمِ الْخَوْف‏

آن وقت ما بیاییم این همه روایات در اسامی ائمه را نادیده بگیریم و بگوییم خارج این را تكذیب می‌كند، این قابل قبول نیست.

مثلا به عنوان نمونه عرض كنم جناب آقای «عابدینی بزرگوار»! روایت در «كفایة الاثر» است من فقط سند روایت را می‌آورم تا حضرتعالی ملاحظه بفرمایید.

بنده افتخار دارم فقط بیست سال رجال در حوزه تدریس كردم؛ یعنی اگر انسان بیست سال فقط كتاب‌های رجالی را ورق بزند، حتماً به یك جایی می‌رسد.

مرحوم «مجلسی» در مورد «كفایة الاثر» می‌گوید:

«كتاب الكفاية كتاب شريف لم يؤلف مثله في الإمامة»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج1، ص29

«حسین بن علی بن بابویه» ثقه است، «محمد بن حسین بن ولید ثقة، ثقة»، «صفار» ثقة عظیم القدر، «یعقوب بن یزید، محمد ابن ابی عمیر»، «هشام» تمام این‌ها ثقه هستند و وثاقت‌شان هم اجماعی است و یك نفر تضعیف ندارد.

در این‌ روایت دارد:

«وَ أَدْنَى مَعْرِفَةِ الْإِمَامِ أَنَّهُ عِدْلُ النَّبِيِّ إِلَّا دَرَجَةَ النُّبُوَّةِ وَ وَارِثُهُ وَ أَنَّ طَاعَتَهُ طَاعَةُ اللَّهِ وَ طَاعَةُ رَسُولِ اللَّهِ وَ التَّسْلِيمُ لَهُ فِي كُلِّ أَمْرٍ وَ الرَّدُّ إِلَيْهِ وَ الْأَخْذُ بِقَوْلِهِ وَ يَعْلَمُ أَنَّ الْإِمَامَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ الْحَسَنُ ثُمَّ الْحُسَيْنُ ثُمَّ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ ثُمَّ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ ثُمَّ أَنَا ثُمَّ مِنْ بَعْدِي مُوسَى ابْنِي ثُمَّ مِنْ بَعْدِهِ وَلَدُهُ عَلِيٌّ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ مُحَمَّدٌ ابْنُهُ وَ بَعْدَ مُحَمَّدٍ عَلِيٌّ ابْنُهُ وَ بَعْدَ عَلِيٍّ الْحَسَنُ ابْنُهُ وَ الْحُجَّةُ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ»

كفاية الأثر في النصّ على الأئمة الإثني عشر؛ نویسنده: خزاز رازى، على بن محمد، محقق / مصحح: حسينى كوهكمرى، عبد اللطيف‏، ناشر: بيدار، ص263

عرض كردم سیصد روایت به این شكلی ما در منابع شیعه داریم، آیا می‌شود ما سیصد روایت را نادیده بگیریم و بگوییم واقعیت غیر این است؟

واقعیت این است كه می‌آیند خدمت ائمه اعتراف می‌كنند، مكاتبات ائمه را داریم و این همه روایات در باب بیان اسامی ائمه داریم. اگر واقعیت غیر از این است شاید ما متوجه نشدیم اگر توضیح بدهید ما در خدمت شما هستیم.

مجری:

استاد «قزوینی» چهل ثانیه بیشتر از وقت صحبت كردید كه این از وقت بعدی شما كسر می‌شود؛ استاد «عابدینی» خدمت تان هستیم بفرمایید.

استاد عابدینی:

راجع به حرف اول همان مطلبی بود كه گفتم و چیزی دیگر ندارم، ما روایت را از «نور الثقلین» گرفتیم و اعتراض به «نور الثقلین» وارد است و من بحثی ندارم؛ اگر من تحقیق كم كردم اشكال به من وارد است و درست است.

اما مسئله بعدی و بحث امامت كه:

(إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِنْ ذُرِّيتِي قَالَ لَا ينَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ )

خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم!» ابراهيم عرض کرد: «از دودمان من (نيز اماماني قرار بده!)» خداوند فرمود: «پيمان من، به ستمکاران نمي‌رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شايسته اين مقامند)».

سوره بقره (2): آیه 124

در این بیان حضرت ابراهیم، «امامت» به چه معنا است؟ آیا امامت سیاسی است؟ یعنی بر مردم شاهی بكند، بر مردم حكومت بكند؟ خود حضرت ابراهیم كه حكومت نداشت، ذریه‌اش هم كه در بنی اسرائیل مشخص است. معمولا «نبی‌» و «ملوك» دو مقام جدا بودند.

آن: (إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا) را باید معنا كرد، امام پیشوا و الگو است، همان: (وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَة) است، همان: (يَتْلُوا عَلَيْهِمْ آياتِه‏) است.

حضرت ابراهیم همان الگو بودنش مطرح است كه الان از سراسر جهان مسلمانان به «مكه» می‌روند و الگویشان حضرت ابراهیم است؛ «حج ابراهیمی»، «طواف ابراهیمی»، «مشعر»، «منا»، «عرفات» همه‌ جا ابراهیم است!

پس امامت را نیاوریم به حكومت تنزلش بدهیم، به چیزی كه حضرت علی او را از آب بینی بز پست‌تر می‌داند یا مثلا از استخوان به دست جذامی یا امثال این‌ها می داند.

امامت آن مقام شریفی است كه انسان را پرورش می‌دهد، انسان را تعلیم می‌دهد، انسان را رشد می‌دهد، آن مقام شریفی است كه یك فردی مثل خود حضرت علی را ایجاد می‌كند، كه وقتی هم آن فرد كه ما هرچه هم در خباثتش بگوییم بیشتر است، ضربه به فرق حضرت می‌زند، باز حضرت هیچ توهین نمی‌كند و می‌فرماید:

«لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُل‏»

آن مرد را مثله نكنید!

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص422

می گوید: آن مرد را مثله نكنید، نمی‌گوید آن خبیث خائن را مثله نكنید! یك فرد این‌قدر خود ساخته بشود، این‌قدر خودسازی بکند و فرزند سازی بکند، که امام حسین، فرزند ایشان با لشکر «حر» چگونه برخورد می کند؟ لشکر «حر» چه کسانی هستند؟ یک قسمتی از لشکر «ابن زیاد» هستند که «مسلم»، و «عبدالله ابن یقطر» را کشتند.

امام می‌آید به این‌ها آب می‌دهد، به اسب‌های این‌ها آب می‌دهد و به اسب‌هایشان آب می‌پاشد. امامت این است که چنین چیزهای را یاد جامعه بدهد؛ جامعه‌ای این‌قدر فداکار و دوست داشتنی بسازد.

یا پیامبر همین‌طور، پیامبر آمده پیامبر شده، آن وقتی که ضعیف است و حکومت ندارد، به تعبیر قرآن در سوره فصلت:

(ادْفَعْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ(

بدي را با نيکي دفع کن

سوره فصلت (41): آیه 34

آن وقتی که به حکومت رسید و «مکه» را فتح کرد و بزرگ‌ترین فتح را کرد؛

«وَ أَهْلُ مَكَّةَ كَانُوا أُسَرَاءَ فَأَعْتَقَهُمْ رَسُولُ اللَّهِ وَ قَالَ أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»

اهل مکه اسیر پیامبر بودند، پیامبر آنها را آزاد کرد و فرمود آزاد هستید!

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج97، ص59

فرمود: همه آن‌ها که بدی کردند آزاد هستند، حتی «هند جگر خوار» آزاد است! امامت و رسالت مسئولیتش انسان سازی است، نه مسئولیتش شاهی کردن است!

شاهی کردن، چیزی بود که «ساسانیان» و «اشکانیان» و «سامانیان» و «صفویه» کردند، شاهی کردن پیوسته بوده، آن‌چه مهم است انسان سازی است که ائمه و پیامبر ما برای این آمدند.

آن احادیثی که به فرمایش حضرتعالی ما یک قسمتش را چون در «نور الثقلین» نبوده فکر کردم نیست، و نیاوردم، باشد هم همان تحلیل است تحلیل من که فرق نکرده؛ آن حدیث آن‌جا نیامده، «نور الثقلین» در بحث دیگری کاملش را آورده و من آوردم یا ذیل همین آیه و یا ذیل آن آیه است یا ذیل آیه:

(إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ)

سرپرست و ولي شما، تنها خداست

سوره مائده (5): آیه 55

و یا ذیل آیه:

(أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم)

اطاعت کنيد خدا را! و اطاعت کنيد پيامبر خدا و اولو الأمر [= اوصياي پيامبر] را!

سوره نساء (4): آیه 59

پس حدیث آمده، اما تحلیل «عابدینی» همان تحلیل است که امامت، امامتِ سیاسی نیست؛ امامتِ سیاسی را مردم باید واگذار کنند و حق این بود که واگذار بکنند! چون که امامت سیاسی دو چیز می‌خواهد، یکی لیاقت ذاتی است که امام باید لیاقت ذاتی داشته باشد؛ دوم رأی مردم! این لیاقت ذاتی را مردم باید رأی می‌دادند و چون ندادند و می‌دانستند که لیاقت دارند و لیاقتشان هم ذاتی بود، آن‌ها خطا کردند.

اما اسم‌هایشان دوازده نفر ثابت بشود یا ثابت نشود؛ مسئله مهمی نیست، این‌که در زمان خودشان افرادی می‌دانستند. مثلاً «زراره» می‌دانست اسم امام بعدی را و یا اسم چند تا امام بعدی را یا اسم امام زمان را، یا نمی‌دانست!

امام صادق اسم امام بعدی را می‌دانسته یا نمی‌دانسته! آن که مسئله مهمی نیست، مسئله این است که این امام حاضر، چنین روحیه‌ای دارد و چنین علمی یاد می‌دهد، چنین گونه‌ای است که نمی‌توانند کلاه سرش بگذارند و به سوی «بنی امیه» یا «بنی عباس» بکشانندش!

امام، یک وجود مستقل است كه فشارها را از همه طرف تحمل می‌کند. در همان فشارها که هیچ کس دورش نمی‌تواند بیاید؛ یکی به عنوان «زیّات» یکی به عنوان «شحّام» یکی به عنوان «لحّام» می‌آیند و امام آن وظیفه خودش را یعنی علم آموزی را یاد می‌دهد. امام هر جایی ممکن می‌‌شود خطبه‌ای، صحبتی، کلامی برای پیشرفت مردم بیان می‌کند.

آن احادیثی که شما می‌فرمایید نزدیک سیصد روایت یا بیشتر داریم، یک سری‌ها باید بررسی سندی بشود. همان مطلبی که قبلاً هم گفتیم و حالا هم می‌گوییم که باید بررسی سندی بشود که درست است یا درست نیست؛ بر فرض اگر درست بود، «عابدینی» تسلیم است!

الان که اسامی دوازده امام را من بلد هستم بگویم. من اگر جای «زراره» هم بودم اسم دوازده امام را بلد بودم، خب باشد، آن مهم نیست!

مهم این است که می‌خواستیم بگوییم بعضی وقت‌ها احادیث، چیزهای بعدی را که طرف می‌دانسته داخل چیزهای قبلی کرده؛ یعنی حرف‌هایمان تحلیل یک نکته‌ای است که آقایان! عزیزان! برادران! این نیست که متن حدیث عیناً متن کلام امام باشد؛ حالا شما از این باب نمی‌خواهید قبول بکنید، از یک باب دیگری قبول کنید.

ما نوارهای صحبت «آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی» را - آن روزها نوار بود فایل نبود - شاید 27- 28 سال پیش در «قم» گوش دادیم؛ ایشان حدود 38 نوار راجع به رجال داشت که در یکی‌ از آنها من یادم است که این جمله را گفت: «ما مِنْ سطرٍ من الکافی» یا «ما مِنْ خطِ من الکافی» الا این‌که نسخه بدل دارد که بهترین کتاب‌های ما، کتاب «کافی» است. «کتب اربعه»، بعد کتاب «کافی»!

«کتب اربعه» چرا بهترین است؟ چون استاد بر شاگرد می‌خوانده و تحریف نمی‌شده، یعنی نمی‌گذاشتند تحریف بشود؛ آن وقت و بهترین و اضبطش «کافی کلینی» است، ایشان می‌فرمود هر سطرش نسخه بدل دارد؛ حالا ما چه اطمینانی داریم کتابی که دوره‌های بعدی نوشته شد و برای او امام‌ها مسلم است که دوازده تا هستند، آمده دوازده تا را ذکر کرده است.

اصلاً ما شبهه را قوی بگیریم و بگوییم: نخیر، اصلاً 300 حدیث به قول شما متواتر است، و از پیامبر ثابت شده که ائمه بعد از پیامبر، دوازده امام است؛ اینکه مهم نیست؛ اصلاً قبول است چشم! هیچ مشکلی نداریم!

مشکلی که ما در این جزوه آوردیم این تعارض هاست. اینها را باید حل کرد. اگر هست چرا «عبدالله بن جعفر» فکر می‌کند امام است؟ چرا فرزندان دیگر موسی بن جعفر فکر می‌کنند امام هستند؟ چرا یک سری از افراد «اسماعیلیه» می‌شوند؟

چرا وقتی که «سید محمد»‌ از دنیا رفت، امام هادی به امام حسن عسکری می‌فرماید که:

«يَا بُنَي‏ أَحْدِثْ لِلَّهِ شُكْراً فَقَدْ أَحْدَثَ فِيكَ أَمْراً»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص326، بَابُ الْإِشَارَةِ وَ النَّصِّ عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ (علیه السلام)، ح4

من می‌گویم آن 300 روایت را می‌بینید این روایت را هم در کنارش ببینید؛ شاید به یک نتیجه دیگری برسیم. این‌که بیاییم نص‌ها را بگوییم نصوص است و از آن عبور نکنیم. عرض کردم خصوصاً‌ امروز که حکومتِ سیاسیِ مورثی منفور است و ما روایت‌هایمان در این مسئله صریح نیست؛ چرا بیاییم یک چیز این‌طوری بچسبانیم؟

دو سه سال پیش من دیدم که «زرتشتی‌های یزد» می‌گفتند که ما آتش پرست نیستیم با این‌که سابقه آتش پرستی بین‌شان خیلی فراوان است. چون آنها می‌بینند این ادعا عاقلانه نیست و می‌خواهند دین‌شان بماند و لذا می‌آیند به روزش می‌کنند.

مگر ما در قرآن نداریم:

(وَ جاءَ رَبُّك‏)

سوره فجر (89): آیه 22

از اول طلبگی می گفتیم: (جاءَ ربُک) نمی‌شود، (جاء ربُک) با عقل نمی‌سازد. رب نبود که آمد. آن وقت می‌گوییم:

(جَاءَ أَمْرُ رَبِّكَ)

که فرمان پروردگارت فرا رسيده

سوره هود (11): آیه 76

روایت‌هایی که گفتم این‌طوری تعارض می‌کند، چرا ما بیاییم از وسطش یک چیزی بکشیم و بگوییم این روایات، امامت سیاسی را می‌گوید!

آیه: (اِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ) و امثال این‌ها را هم، همین‌طور حلش کنیم و بگوییم مورثی حکومت سیاسی! تا جوان‌ها‌ی‌ ما از شیعه بیرون بروند!! این چه کاری است!؟

وقتی نصوص‌مان، نص نیست، بلکه روایاتی است که به گونه‌های مختلف می‌شود معنا کرد، یک گونه‌ای معنا کنیم که جوان‌هایمان را جذب کنیم و به گونه‌ای که عاقلانه هم است.

مجری:

استاد حسینی قزوینی! شما 9 دقیقه و 20 ثانیه فرصت دارید. در خدمتتان هستیم.

استاد حسینی قزوینی:

جناب آقای «عابدینی» من جوابم را نگرفتم! حضرتعالی فرمودید: "ما با توجه به این‌که ائمه (علیهم السلام) از پیغمبر اسامی ائمه را آورده باشند، واقعیت این را تکذیب می‌کند." این ادعا با توجه به این‌که ما 300 روایت در این زمینه داریم، هیچ جایگاهی ندارد.

شما فرمایش «آیت‌الله العظمی شبیری زنجانی» را مطرح کردید؛ بنده افتخار دارم 14 سال در «فقه» شاگرد ایشان بودم.

همان بحث‌هایی هم که ایشان داشت، بنده حضور داشتم. کتاب «کافی» هم که ایشان حاشیه زده، الان دست من است و ما بیش از ده دوازده سال است در فرمایشات ایشان داریم کار می‌کنیم و قضایا برای ما کاملاً روشن است.

ایشان روی سندها بحث دارند و البته درباره «کافی» این را ندارند، در «تهذیب» دارند. و بارها ما با ایشان بحث کردیم به طوری که حتی در بعضی موارد بنده نظر ایشان را هم تغییر دادم.

ایشان واقعاً شاگرد پروری دارند و بزرگوار هستند؛ من از سال 51- 52 با این بزرگوار محشور هستم و هر چه در مسائل‌ «فقهی» و «رجالی» دارم، از این بزرگوار دارم.

جناب آقای «عابدینی»! این‌که فرمودید اگر ما این روایت را می‌بینیم روایات دیگر را هم ببینیم، ما قطعاً روایات دیگر را هم دیدیم. 300 تا روایت را در رابطه با امامت ائمه دیدیم، روایات مربوط به «اسماعیل» را هم دیدیم. ما کل روایاتی که در این زمینه هست را دیدیم. این‌ها در زمان مرحوم «شیخ صدوق» و «شیخ مفید» مطرح شده و این بزرگان به طور مفصل به این قضایا جواب دادند. این‌طوری نیست که جواب نداده باشند.

جناب آقای «عابدینی» عزیز! شما اگر بزرگواری کنید صفحه مانیتور را ملاحظه کنید، فقط در رابطه با امامت «اسماعیل» این روایت را از امام صادق ببیند که روایت هم صحیح است. «کمال الدین» از امام صادق (سلام الله علیه) نقل می‌کند که حضرت می‌فرماید: «اسماعیل» که ادعا می‌کند بعد از من امام است؛

«لَقَد ابْتُلِيَ ابْنِي بِشَيْطَان‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص70

روایت از نظر سند صد در صد صحیح است. شما ملاحظه کنید بررسی سندی شده و تمام رواتش ثقه هستند. روایت دیگر از «کمال الدین»:

«سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) عَنْ إِسْمَاعِيلَ فَقَالَ: عَاصٍ لَا يُشْبِهُنِي وَ لَا يُشْبِهُ أَحَداً مِنْ آبَائِي»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص70

این‌ُطور نیست که ما با این روایات بیگانه باشیم. ما همان‌طور که 300 تا روایت را دیدیم، این‌ها را هم دیدیم. حضرت فرمود «اسماعیل» عصیان‌گر است!

روایت سوم:

«ذَكَرْتُ إِسْمَاعِيلَ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام) فَقَالَ وَ اللَّهِ لَا يُشْبِهُنِي وَ لَا يُشْبِهُ أَحَداً مِنْ‏ آبَائِي‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص70

در روایت دیگر راوی می‌گوید: خدمت حضرت امام صادق رفتیم و عبد صالح - که مراد امام کاظم است - هنوز بچه بود؛ جالب این است که عزیزان بدانند امامی که امامتش با سندهای متعدد - حدود 85 روایت - آمده، امام کاظم است؛ امام کاظم امامی است که روز ولادتش، امام صادق، بر امامتش تصریح کرده است.

ما نزدیک 30 تا روایت داریم که در دوران طفولیت امام کاظم، امام صادق امامت او را مطرح کرده و آن‌هایی را که معتقد به امامت «اسماعیل» بودند را طرد کرده است. این‌ها هم روایت است.

شما ببینید در «الإمامة والتبصره» می‌گوید:

«إِنَّ إِسْمَاعِيلَ لَيْسَ‏ مِنِّي‏ كَأَنَا مِنْ‏ أَبِي‏»

الإمامة و التبصرة من الحيرة؛ ابن بابويه، على بن حسين، محقق / مصحح: مدرسه امام مهدى عليه السلام‏، ناشر: مدرسة الإمام المهدى عجّل الله تعالى فرجه الشريف، ص66

در عبارت دیگر، «فیض ابن مختار» حدود هشت نُه تا روایت نقل می‌کند. من تأسف می‌خورم این روایات در مصادر ما هست، شما چگونه از اینها به سادگی می گذرید؟

راوی می‌گوید من خدمت امام کاظم رسیدم، سوالاتی از حضرت پرسیدم، بعد «اسماعیل» آمد به پدرش نگاه کرد و بی‌ادبانه گفت:

«يَا أَبَتَاهْ لَمْ تَحْفَظْ»

اصلاً این مطالب را نمی‌دانی چه است؟

راوی می‌گوید: من تأسف خوردم که این چه وضعی است؟ بعد فرمود:

«يَا فَيْضُ إِنَّ إِسْمَاعِيلَ لَيْسَ مِنِّي كَأَنَا مِنْ أَبِي‏»

الغيبة( للنعماني)؛ نويسنده: ابن أبي زينب، محمد بن ابراهيم‏، محقق / مصحح: غفارى، على اكبر، ناشر: نشر صدوق‏، ص325

باز در روایت دیگر در «رجال کشّی» به همین تعبیر، «اسماعیل» به امام صادق جسارتِ وقیحانه می‌کند؛ شما ببینید ما این همه روایت در رابطه با مذمت «اسماعیل» داریم!

در همین روایت «رجال کشی»، «اسماعیل» گفت:

«يَا أَبَهْ لَمْ تَحْفَظْ»

تو بلد نیستی چه کار می‌کنی؟

بعد حضرت فرمود:

«يَا فَيْضُ إِنَّ إِسْمَاعِيلَ لَيْسَ كَأَنَا مِنْ أَبِي»

راوی می‌گوید: من گفتم: آقا ما شاید معتقد بودیم چون اسماعیل فرزند بزرگ شما است، امام بعد از شما ایشان است؛ در این حال:

« وَ دَخَلَ إِلَيْهِ أَبُو الْحَسَنِ (ع) وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ خُمَاسِي‏»

امام کاظم که پنج سال بیشتر نداشت وارد شد.

رجال الكشي إختيار معرفة الرجال؛ كشى، محمد بن عمر ناشر: مؤسسة نشر دانشگاه مشهد محقق/ مصحح: طوسى، محمد بن حسن / مصطفوى، حسن‏، ص 355

حضرت فرمود: امام بعد از شما این است نه «اسماعیل»! ما شاید 20 تا روایت از امام صادق (سلام الله علیه) در نفی امامت «اسماعیل» و اثبات امامت حضرت کاظم داریم. حضرت کاظم هم در بعضی از روایت دارد در گهواره بود، در بعضی از روایت دارد «وهو غلام»؛ بعضی روایت دارد «وهو خماسیٌ»؛ یعنی در زمان خود «اسماعیل» این روایات از حضرت امام صادق (سلام الله علیه) آمده است. شاید بیش از 35- 40 روایت ما در این زمینه داریم، آیا ما تمام این روایت‌ها را کنار بگذاریم؟

روایاتی که در رابطه با حضرت کاظم (سلام الله علیه) است روایت صد در صد صحیح است. در «کافی» جلد 1، صفحه 385 راوی می‌گوید: در مسیر «مکه» که به همراه امام صادق می‌رفتیم، به منطقه ابواء رسیدیم. به حضرت صادق خبر دادند که همسر شما «حمیده»‌ وضع حمل کرد، حضرت همان جا فرمود:

« فَهُوَ وَ اللَّهِ صَاحِبُكُمْ مِنْ بَعْدِي‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص 385، بَابُ مَوَالِيدِ الْأَئِمَّة، ح1

ائمه می‌دانستند یک سری شیاطینی، یک سری تابعین خناس‌هایی می‌آیند افرادی را عَلَمْ می‌کنند. مگر فرزند امام آمد همچنین ادعای کرد، این ملاک حقانیت قضیه است؟ ما ببینیم موضع امام در برابر این انحرافات چه بوده است؟ ملاک برای ما سخن امام است، نه موضع گیری چهار نفر؛ چه از اصحاب چه غیر اصحاب؛ مگر فرزند حضرت نوح نیست که قرآن می‌گوید:

(إِنَّهُ لَيسَ مِنْ أَهْلِكَ)

اي نوح! او از اهل تو نيست!

سوره هود (11): آیه 46

آیا این‌ها برای ما ملاک است!؟

باز در روایات دیگر در «کافی» جلد 1، صفحه 30 است و روایت هم صد در صد صحیح است که می گوید: راوی خدمت امام می‌آید، در حالی که حضرت در گهواره است، می‌گوید: آقا جان امام بعد از شما چه کسی است؟ فرمود: همین آقازاده‌ای که در گهواره است.

این 84- 85 روایتی که در رابطه با حضرت کاظم (سلام الله علیه) داریم، این‌ها عمده‌اش در دوران طفولیت امام کاظم (سلام الله علیه) بوده است.

همچنین در رابطه با امام عسکری (سلام الله علیه) ما این همه روایت در رابطه با رد امامت «سید محمد» داریم و برای اثبات امامت امام عسکری! بله همان‌طور که حضرتعالی می‌فرمایید باید روایت‌ها را دید؛ ولی این‌که من بیایم همین‌طوری بنشینم بگویم بله قضایایی است و امام صادق نمی‌دانست امام بعد از خودش چه کسی است و...؛ این افتراء به امام صادق (سلام الله علیه) است.

اینکه بگوئیم امام هادی نمی‌دانست امام بعد از خودش چه کسی است؛ این والله افتراء به امام هادی است. همان‌طور که شما در هر مطلبی دلیل آوردید، ای کاش برای این هم در همین جزوه‌تان دلیل می‌آوردید یا در جاهای دیگر در پاورقی می‌نوشتید که من در فلان جزوه دلیل خودم را آوردم.

مجری:

استاد عابدینی در خدمتتان هستیم به مدت ده دقیقه بفرمایید.

استاد عابدینی:

راجع به عبارت "تکذیب" که شما خیلی حساس هستید، مشکل ندارد، ما "تکذیب" را تبدیل به "تعارض" می‌کنیم یا تبدیل به عبارت "نفی" می‌کنیم. یعنی می گوییم آن روایت‌ها یا گزارش‌ تاریخی، این را نفی یا تعارض می‌کند.

ما سر لفظ بحث نداریم، بحث این است که اگر ما بگوییم امام‌های ما، از پیامبر اسم‌های‌شان مشخص بوده، این با چالش مواجه است. با چالشی مواجه است که اصحاب نمی‌دانست؛ یعنی اگر امام، اسم امام بعدی را فرموده بود و اسم امام بعدی این‌قدر پخش بود نباید اصحاب خصوصی مدام می‌پرسیدند.

این‌که اصحاب مدام می‌پرسند امام بعدی چه کسی است و امام می‌فرماید مثلاً «اسماعیل» نیست بلکه «موسی» است، پس یعنی نمی‌دانستند. اگر قبلاً می‌دانستند که اسم امام بعدی «موسی» است، می‌دانستند پس «اسماعیل» نیست. این‌که مدام می‌پرسند پس پیدا است نمی‌دانند.

من می‌گویم همین جوی که در بین اصحاب است این نشان می‌دهد که این اسم‌ها مطرح نبوده و پخش نبوده، اما آیا امام، در درون خودش می‌دانست؟ من چیزی نگفتم و آن را بلد نیستم که این چیزها را امام می‌دانست یا نه؟

اما آن جوّ اصحاب را می‌خواهم بگویم اینگونه نبوده است. یعنی می‌خواهم بگویم این 300 روایتی که شما فرمودید با این روایات، ناسازگار است. حالا ما از عبارت "حضرت تکذیب می‌کند" دست بر می‌داریم می‌گوییم: "نفی می‌کند" یا "تعارض می‌کند."

این‌که اصحاب مدام می‌آیند می‌پرسند که امام بعد از شما چه کسی است و امام می‌فرماید آن ‌که در گهواره است؛ یا آن که مثلاً با بزغاله می‌آید؛ یا آن که «فداهُ ابوهُ»؛ از این تعبیرهایی که وجود دارد، من هم این تعابیر را دیدم و می‌‌دانم این روایت‌ها هست؛ اما می‌گویم شما همان‌طور که آن روایت‌ها را می‌بینید، در کنارش همین روایت‌هایی که حضرتعالی فرمودید می‌پرسند امام بعد از شما چه کسی است، می‌فرماید «اسماعیل» نیست «موسی» است؛ اینها را هم ببینید. اگر اسم روشن بود خودشان می‌دانستند.

جناب آقای «قزوینی» عزیز! می‌دانید که اسم اعتباری است؛ اسم‌ها را که می‌شود عوض کرد. اگر مثلاً اسم‌های فرزندان امام‌ها از قبل مشخص بود، و از قبل پیامبر فرموده بود به ده نفر، بیست نفر، صد نفر به قول شما متواتر بود، همه افراد یا همه زن‌های امامان، همان اسم‌ها را می‌گذاشتند به امید این‌که فرزندشان امام بشود؛ اگر واقعاً اسم «موسی» مثلاً، اسم مهمی بود آن وقت همه اسم فرزندان‌شان را «موسی» می‌گذاشتند؛ همه همسران امام صادق اسم فرزندان‌شان را «موسی» می‌گذاشتند به امید این‌که امام بشود؛ این‌طوری که نبوده است!

امامت یک حقیقت است؛ یک حقیقتی است که گفتم می‌تواند آن مهربانی امام حسین را داشته باشد، می‌تواند آن عفو و گذشت دیگر امامان را داشته باشد؛ امامت یک حقیقت است بله امام آن حقیقت را از جانب خدا یا از جانب خودش - این را نمی‌دانم - تشخیص می‌دهد و به مردم معرفی می‌کند و من «اسماعیلیه» نیستم که شما مدام می‌فرمایید این روایت در مذمت آن‌ها است!! بنده دوازده امامی هستم و قبول دارم امام‌ها دوازده تا هستند. امروز برای من مسلم است؛ اما می‌گویم آن زمان مسلم بود یا نه!؟

تازه این مسئله اصلاً مهم نیست؛ گفتم مهم این است که ما امامت را چطور معرفی کنیم؟ آیا امامِ سیاسی معرفی کنیم و بگوییم: "سیاستمدارانی یکی پس از دیگری و موروثی می‌آیند" آن وقت به ما می گویند که شما قائل به خلیفه و حاکم موروثی هستید و لذا امامتِ ائمه ما را زیر سوال ببرند!!

یا نه، بگوییم اینها جدا است. امامت، شیئی است و آن پرورش انسان‌ها است. و همین شخص که انسان‌ها را پرورش می‌دهد اگر حکومت را به دستش می‌دادند - و بد کردند که ندادند - وضع جهان خیلی بهتر از این بود. اگر به جای خلیفه اول و خلیفه دوم، حضرت علی حاکم می‌شد همان‌طور که پیامبر یک اسیر را برده نکرد، حضرت علی هم نمی‌کرد؛ آن وقت این مسئله برده‌داری و زشتی‌اش به ما نمی‌چسبید!

الان غرب، خودش را پرچمدار آزاد کردن برده‌ها می‌داند در حالی که پرچمدارش پیامبر بود. چندین جنگ و غزوه و سریه انجام داده، ولی یک اسیر را برده نکرد و هر کدام از اسیرها را به یک عنوان آزاد کرد. در آن زمان که همه خشن بودند، همه برده‌داری را قبول داشتند، یک مورد برده‌داری نکرده! این چقدر زیباست! ولی بعد از پیامبر خلیفه اول و دوم و سوم و بعد «بنی امیه» و «بنی عباس» همه را برده خود گرفتند.

الان ما تا می‌گوییم پیامبر برده داری نکرد می‌گویند: خلفایش که کردند؛ اگر حضرت علی بود نمی‌کرد، همانگونه که آن‌جا که دستش می‌رسید نمی‌گذاشت. حضرت دست بسته بود. وقتی دختران «یزدگرد» را می‌آورند، حضرت حاضر می‌شود و می‌‌گوید: دختران بزرگان را برده نکنید، بگذارید خودشان انتخاب کنند.

امام در اینجا تا این حد زورش می‌رسد. امام دیگری زورش می‌رسد برده را بخرد و آزادش کند و همسر خودش قرار بدهد و از او بچه‌دار بشود و به این شخصیت‌هایی که شخصیت‌های درجه دوم و درجه سوم حساب می‌شدند، شخصیت درجه اولی بدهد که بگوید اسلام این است!

این کارها را امام‌های ما می‌توانستند انجام بدهند؛ اما اسم‌شان چه باشد؟ اسم هر چه می‌خواهد باشد؛ الان برای ما مسلّم است که دوازده نفر هستند و همین دوازده امامی که اول‌شان حضرت علی و آخرشان حضرت مهدی است.

ما در این بحثی نداریم، اما باید دقت کنیم چیزهای اعتباری و حقیقی را قاطی نکنیم. این‌که اسمش چه باشد اعتباری است؛ ولی آن‌که در واقعیت، این‌گونه مهربان باشد، مثلاً غلام یا کنیز می‌خواهد آب روی دست حضرت بریزد به سر حضرت می‌خورد و آن ظرف می‌شکند و امام ناراحت می‌شود و خون راه می‌افتد، بلافاصله کنیز می‌گوید: (وَالْكَاظِمِينَ الْغَيظَ) امام می‌فرماید: خشمم را خوردم.

بعد می گوید: (وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ) حضرت می‌فرماید: عفوت کردم. بعد می گوید: (وَاللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ) و حضرت آزادش می‌کند.

) وَالْكَاظِمِينَ الْغَيظَ وَالْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَاللَّهُ يحِبُّ الْمُحْسِنِينَ)

و خشم خود را فرو مي‌برند؛ و از خطاي مردم درمي‌گذرند؛ و خدا نيکوکاران را دوست دارد.

سوره آل‌عمران (3): 134

این امام است که در مقام ارباب بودن، اینگونه با نوکر خود برخورد می کند. در زمانی که اگر نوکر به ارباب بگوید بالای چشمت ابرو است، پدرش را در می‌آورد؛ مگر کسی حق دارد به ارباب بگوید بالای چشمت ابرو است؟ غلام با آن کارش سر امام را شکسته بعد امام آزادش می‌کند.

ما باید دنبال این‌ها باشیم و امروز این‌ها جاذبه دارد. ما این جاذبه‌ها را نیاوریم با یک چیزهای که مثلاً آیا حکومت‌ دست‌شان بود یا نه؛ حق‌شان بود یا نه؛ قاطی کنیم.

بله الهی و حق‌شان بود یعنی چه؟ یعنی ویژگی و لیاقتش را داشتند و ای کاش آن‌ها سیاستمدار بودند و حکومت دست‌شان بود. اما نیاییم بگوییم دوازده امامِ سیاسی! مواظب باشیم الان مسئله شیعه، چون زمان اینترنت و خبر و داخل و خارج است، الان وقت بزنگاهی است که باید تصمیم بگیریم. تصمیم بگیریم که بخواهیم امامت و سیاست را یکی بدانیم و موروثی، تا در نتیجه هر دویش برود

مثل آن شخص که آن کار را کرد و قرآن را گفت تحریف شده و احادیث را جمع کرد و این‌قدر مشکل ایجاد کرد؛ یا الان نه، تصمیم بگیریم احادیث چون مجمل است، دو طرفه است، بیاییم جدا کنیم و بگوییم امامت علمی، مال امام‌هاست.

حال آن زمان اسم‌هایش مشخص بود یا نامشخص، مهم نیست. امروز برای ما مشخص است. امروز حدیث امام هادی برای ما حجت است. حدیث امام عسکری حجت است. حدیث حضرت علی حجت است. سخن این‌ها حجت است و مهم‌تر، عمل‌شان حجت و الگو راه است. این مسئله را بیاییم حل کنیم.

اگر بگوییم سیاست حق‌شان بود یعنی چه؟ یعنی باید مردم این‌قدر عاقل می‌بودند که این‌ها را به حکومت برسانند تا مثل پیامبر اکرم آزاد بکند، مثل پیامبر اکرم برده نگیرد. این چیزهای که الان به مسلمان‌ها می‌چسبانند که شما اهل کشتار و فلان هستید، نشان بدهیم که اهل کشتار نبودیم!!

نشان بدهیم پیامبر اکرم سعی می‌کرد، صبر می‌کرد. 13 سال در «مکه» تحمل کرد، بعد رفت «مدینه» این‌ها از «مکه» رفتند بیخ «مدینه» با حضرت جنگ کردند، باز هم به ایشان می‌گوید: "«مکی»ها شما همشهری‌های من هستید، ول کنید بروید، اگر من خوب هستم بعداً‌ به نفع شما هستم، اگر بد هستم عرب‌ها بس است." تا این حد می‌خواهد جنگ نشود.

بعد که آن‌ها جنگ می‌کنند، پیامبر دفاع می‌کند و پیروز می‌شود؛ پس اسلام دین جنگ و دین شمشیر نیست؛ اهل‌سنت آمدند جهاد ابتدائی را در مکتب و بعد هم در فروع دین قرار دادند، ما در اسلام جهاد ابتدائی نداریم، ما فقط اگر دشمن حمله کرد دفاع می‌کنیم، بقیه‌اش عقایدمان است، عقایدی که مطابق فطرت است.

افعال‌ ائمه ما مطابق فطرت است. ما هر کجا کار امام حسین را جلوه بدهیم که ایشان به لشکر دشمن آب داده، هر کسی این را می شنود یک مرتبه اشکش جاری می‌شود و می گوید: شما واقعاً یک چنین آدم‌های خوبی داشتید؟ لذا فوری معتقد می‌شود.

مجری:

با تشکر؛ استاد قزوینی در خدمت شما هستیم.

استاد حسینی قزوینی:

جناب آقای «عابدینی»! من باز پاسخم را نگرفتم که حضرتعالی می‌فرمایید: "این احادیثی که دلالت می‌کند نام ائمه در روایات آمده، دروغ است!" من جوابی در این باره نشنیدم. من عرض کردم در این زمینه 300 روایت داریم ولی شما پاسخی به این ندادید. در رابطه با «اسماعیل» هم نکاتی فرمودید، باز من جوابی از حضرتعالی نشنیدم.

شما فرمودید: "اسامی ائمه اعتباری است." در حالیکه ما روایات متعدد داریم بر این‌که این اسامی در «معراج»، حتی قبل از خلقت حضرت آدم، مشخص بود.

ما یکی دو تا روایت نداریم، روایت توسل حضرت آدم به رسول اکرم متواتر است. حتی «ابن تیمیه» لیدر وهابیت هم این را قبول دارد که حضرت آدم به رسول اکرم، به امیرالمؤمنین، به فاطمه زهرا متوسل شد!

حاج آقا! یک حرفی بزنید که حداقل اگر با فرهنگ شیعه تطبیق نمی‌کند، با فرهنگ سنی تطبیق بکند. این‌که می گویید: "اگر مثلاً اسم امام کاظم در آن زمان مشخص بود، اسم هر بچه را به هوای آن امام، «موسی» می گذاشتند"؛ این قضایا یک مقداری من احساس می‌کنم حرف‌های «بنی اسرائیلی» است! من از حضرتعالی شرمنده هستم!

ما 300 تا روایت داریم، یکی دو تا نیست! این همه روایاتی که این‌طرف است را کنار بگذاریم، آیا معقول است!؟ این‌که فرمودید: "امامت موروثی است." بنده عرض کردم ما در این جلسه بنایمان در نصوص امامت است. این‌که حضرتعالی مسئله امامت سیاسی را مطرح کردید و اینکه آیا امامت ائمه سیاسی است یا نیست، خارج از موضوع مناظره است. ما یک جلسه‌ 4 ساعته 5 ساعته 10 ساعته می‌گذاریم که آیا امامت، سیاسی است یا نه؟ یا نه، امامت اعطای مردم است؟

الان این حرفی که حضرتعالی می‌زنید که " ائمه، مسئولیت سیاسی نداشتند،" این حرفی است که - من از شما شرمنده هستم - «آمریکا»، «اسرائیل»، و «وهابی»ها همین را می‌خواهند که ما بگوییم. چون می‌دانند قِوام این نظام جمهوری اسلامی، به «ولایت فقیه» است، «ولایت فقیه» هم بستگی به ولایت سیاسی اهل‌بیت دارد.

من برای شما 50 تا روایت از ائمه (علیهم السلام) از امیرالمؤمنین بیاورم که فرمود:

«نَصَبَنِي‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏ لِوَلَايَتِي‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج30، ص315

پیغمبر می‌گوید:

«إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي‏ أَنْ‏ أَنْصِبَ‏ لَكُمْ إِمَامَكُمْ»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج30، ص315

یا می فرماید:

«إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى أَخْبَرَنِي أَنَّ عُمُرِي قَدِ انْقَضَى وَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ عَلِيّاً لِلنَّاسِ عَلَماً وَ أَجْعَلَهُ فِيهِمْ إِمَاماً وَ أَسْتَخْلِفَه‏ كَمَا اسْتَخْلَفَ الْأَنْبِيَاءُ مِنْ قَبْلِي أَوْصِيَاءَهُم‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج28، ص96

جناب آقای «عابدینی»! روایت یکی دو تا نیست. این‌که می فرمائید: موروثی است شما به قرآن اعتراض کنید. قرآن بحث نبوت را آورده و موروثی کرده. حضرت «زکریا» می‌گوید:

(رَبِّ هَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ ذُرِّيةً طَيبَةً)

خداوندا! از طرف خود، فرزند پاکيزه‌اي (نيز) به من عطا فرما

سوره آل‌عمران (3): آیه 38

و حضرت «زکریا» می‌گوید از اولاد من کسانی قرار بده نبوت داشته باشند.

(إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ، ذُرِّيةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ)

خداوند، آدم و نوح و آل ابراهيم و آل عمران را بر جهانيان برتري داد. آنها فرزندان و (دودماني) بودند که (از نظر پاکي و تقوا و فضيلت،) بعضي از بعض ديگر گرفته شده بودند

سوره آل‌عمران (3): آیات 33 و 34

بعد اسامی انبیاء را خدای عالم از حضرت آدم و حضرت نوح و ابراهیم می‌شمارد و می‌گوید:

(أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيينَ مِنْ ذُرِّيةِ آدَمَ وَمِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَمِنْ ذُرِّيةِ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْرَائِيلَ)

آنها پيامبراني بودند که خداوند مشمول نعمتشان قرار داده بود، از فرزندان آدم، و از کساني که با نوح بر کشتي سوار کرديم

سوره مریم (19): آیه 58

اگر بنا باشد بگوییم امامت موروثی غلط است در نبوت هم باید بگوییم موروثی غلط است. من نمی‌خواهم در بحث حضرتعالی ورود پیدا کنم چون بحث ما،‌ بحث سیاسی نیست. آن‌جا من به طور مفصل حرف دارم. ما فعلاً روی نصوص امامت هستیم. من سوالی از حضرتعالی کردم که فرمودید این قضایا نشان می‌‌دهد بر این‌که صحابه نمی‌دانستند.

«شیخ مفید» یک تعبیری دارد می‌گوید: امام صادق 4 هزار شاگرد داشت؛ حال از این 4 هزار نفر، 4، 5 نفر هم اسم امام بعدی را نمی‌دانستند، آیا ندانستن چهار پنج نفر، دلیل بر این است که اسامی ائمه منتشر نشده است؟

این‌که دو سه مرتبه اسم «زراره» را آوردید، جناب آقای «عابدینی»! من تقاضا دارم بروید این را بررسی کنید. احادیثی در رابطه با شک «زراره» نقل شده که می‌گوید «زراره» کسی را به «مدینه» فرستاد ببیند بعد از امام صادق چه کسی امام است؟

تا «عبیدالله» پسر «زراره»، از مدینه برگردد و خبر بیاورد، مرگ «زراره» فرا رسید. گفت: خدایا من خبر ندارم امام بعد از امام صادق چه کسی است؛ قرآن را روی سرش گذاشت گفت: خدایا هر کسی که این قرآن گفته امام است من قبول دارم و با این حال از دنیا رفت. عبارت در این جزوه شما موجود است.

می‌گویند وقیح‌ترینِ عبارت، عبارتی است که تاریخ او را تکذیب کند. تمام دنیا می‌دانند امام صادق سال 148 شهید شده و «زراره» 150 از دنیا رفته؛ دو سال بین شهادت امام صادق و وفات «زراره» فاصله است!!

ما یک چیزی بگوییم که مرغ پخته هم نخندد! اگر نیاز باشد من می‌آورم، من تمام این روایات را تک تک بررسی سندی کردم، نه الان، سال‌ها قبل اینها را بحث کردیم که از امام رضا سوال می‌کنند این‌که «زراره» کسی را فرستاد تا بداند امام بعدی چه کسی است، واقعاً «زراره» نمی‌دانست؟ فرمود: مقام «زراره» بالاتر از این است. «زراره» خواست ببیند الان می‌تواند نام امام کاظم را علنی کند یا نه؟

همان‌طوری که وقتی خبر رسید که امام صادق چهار نفر را به عنوان امام معرفی کرده، یکی «منصور عباسی»، دوم «همسرش»، سوم فرزند دیگرش، چهارم امام کاظم را؛ همه فهمیدند قضیه چیست؟ «زراره» در این جو قرار گرفته که واقعاً نمی‌داند که آیا می‌تواند امام کاظم را معرفی کند یا نمی‌تواند؟ لذا امام هشتم (سلام الله علیه) مفصل می‌آید از «زراره» دفاع می‌کند.

همچنین قضیه «هشام» و.. هیچ کدام سند ندارد. شما جلوی این آقایان، یک روایت برای من بیاورید که سند داشته باشد. سند معتبر که فلان صحابی ائمه نمی‌دانست که امام بعد از امام صادق چه کسی است؟ شما خودتان می‌فرمایید اگر ما روایت را بررسی سندی نکردیم ارزشی ندارد، باید بررسی سندی کنیم.

عزیزان مستحضرند که عمدتاً «اسماعیلی»ها این روایت‌ها را جعل کردند تا بتوانند امامتِ امام صادق، امامت امام باقر و امامت بعد از این را زیر سوال ببرند و این در کتاب‌های کلامی ما مفصل آمده است.

من از حضرتعالی تقاضا می‌کنم «اعتقادات شیخ صدوق»، «تصحیح اعتقادات شیخ مفید» و... را ملاحظه بفرمایید. اصلاً هزار سال قبل از این، این شبهات جواب داده شده است. امروز این شبهات عمدتاً توسط رسانه‌های «وهابی» دارد مطرح می‌شود.

آقای «عابدینی» بزرگوار! ما نباید خدای نکرده آب به آسیاب دشمن بریزیم! ما در حوزه افتخار شاگردی امام صادق را داریم، کنار سفره حضرت ولیعصر نشسته‌ایم؛ آیا صحیح است که حرفی بزنیم که مایه خوشحالی شبکه‌های «وهابی» است؟ آیا صحیح است در مسئله موقعیت سیاسی حرفی بزنیم که امروز «آمریکا» همین را از ما می‌خواهد!؟

ما یک مقداری دقت بکنیم، جوانب کار را هم در نظر بگیریم، من فرمایشات حضرتعالی را به دقت خواندم. در کانال‌تان هم که مطالب خودتان را می‌گذارید، تمام فرمایشاتتان را سطر به سطر من نگاه کردم، مطالعه کردم و در یک فایلی هم این‌ها را جمع کردم.

من از تمام مطالب شما هم، تصویر گرفتم که اگر یک روزی - البته شما این‌طوری نیستید - ما گفتیم شما همچنین فرمایشی کردید و فوراً در تلگرام‌تان حذف کنید، من از این‌ها تصویر گرفتم تا مستند باشد. همان‌طور که من از جزوات حضرتعالی هم تصویر گرفتم.

لذا من تقاضایم این است وقتی ما حرف می‌زنیم و می گوییم که مثلاً امام صادق نمی‌دانست امام بعدی از خودشان کیست، دو سه تا روایت هم آن‌جا بیاوریم. اگر شما معتقدید که امام هادی نمی‌‌دانست امام بعد از خودش چه کسی است و تصور می‌کرد «سید محمد» است، آیا شما یک روایت در این کتاب‌تان آوردید!؟ یک روایت آوردید که من بگویم بین روایات تعارض است!؟ اصلاً بحث تعارض نیست، عذر می‌خواهم دروغ محض و افتراء به امام صادق است!!

این‌که ما بگوئیم امام صادق نمی‌دانست امام بعد از خودش چه کسی است، این تعارض نیست، این افتراء است. در صورتی ما می توانیم بگوییم تعارض است که دو روایت، شرایط تعارض را داشته باشند. به قول خود شما، در تعارض هشت وحدت شرط دان! آیا وحدت موضوع و محمول و ... در اینجا واقعاً هست؟

اگر دو تا روایت با هم تعارض کرد، یکی ضعیف بود دیگری صحیح؛ یکی از روایات، به تعداد دو سه تا روایت بود و دیگری به اندازه 300 روایت، اصلاً در این‌جا ما می‌توانیم کلمه تعارض را به کار ببریم؟

جناب آقای «عابدینی»! شما خودتان را فقیه می‌دانید. تعارض در صورتی است که دو تا روایت، هر دو سنداً و متناً در یک سطح باشند، نه این‌که یک روایت در حد بالا باشد، و یک روایت ضعیف و مرسل باشد؛ و مشخص هم است که این احادیث را چه کسانی جعل کردند؟ لذا تقاضای من این است که در این طور قضایا دقت بیشتری داشته باشیم.

مجری:

احسنتم! «استاد عابدینی» در خدمت شما هستیم ده دقیقه وقت دارید.

استاد عابدینی:

فرمودید که من گفتم دروغ است! نه، من گفتم این‌ روایات، آن‌ روایات را تکذیب می‌کنند. تکذیب می‌کند یعنی همان تعارض کردن، با هم تعارض می‌کنند؛ یا بگوییم این‌ها، آن‌ها را نفی می‌کنند. اگر لفظ «دروغ» در نوشته های من هست، باید تصحیح‌اش بکنیم و قبول است. عبارت "تکذیب می‌کنند" را هم گفتیم چشم! قبول می‌کنیم که تغییر بدهیم!

اما مسئله بعدی اینکه امروز موضوع بحث ما چه بوده؟ من تا قبل از این‌که اطلاعیه حضرتعالی را در کانال حدود ساعت 8 دیشب ببینم نمی‌دانستم دقیقاً موضوع بحث چیست! موضوع بحث، این جزوه ما بوده درست است؛ این جزوه‌ که سه تا آیه امامت دارد.

از اولی که خدمت شما در «قم» تلفن زدم، و قرار شد خدمت شما بیاییم ولی شما فرمودید نه، باید علنی باشد، مورد بحث ما، این جزوه بود.

در جزوه باید سه تا آیه بررسی بشود. ما عنوانش هم نوشتیم "سه آیه مربوط به امامت" اول باید ببینیم تحلیل‌مان از آیه درست است یا نه؛ بعد روایاتی که مطابق آن تحلیل است را بگیریم و روایات غیر آن‌ها را نگیریم؛ یعنی ما وقتی که می‌بینیم به قول حضرتعالی این‌قدر «اسماعیلیه» و «فتَحیه» و «واقفیه» و ... روایات جعل کردند، از آن طرف حکومتی‌ها و «بنی امیه» و «بنی عباس» هم چقدر اضافات داخل روایات کردند، باید در اخذ روایات دقت کنیم.

همه این‌ها هست، وقتی در حوزه روایات این‌چنین آشفته بازار داریم، ما باید منبع و پایه‌ای داشته باشیم که به آن پایه تکیه بکنیم. تکیه گاه ما قرآن است. قرآن را می‌فهمیم بعداً روایات را بر قرآن عرضه می‌کنیم؛ همان چیزی که به ما در اصول و... یاد دادند. پس این‌که مدام بیاییم روایات را بگیریم و آیات را نگیریم، این صحیح نیست.

اصلاً تصور من این نبود که بحث ما روی روایات است. دیشب تا حالا هم صحبتی نکردیم بنا بود این جزوه بحث بشود. اول در ذهنم بود وقتی به هم رسیدیم و با هم صحبت می‌کنیم مثلاً ده صفحه اول این جزوه را بگوییم چه اشکال‌هایی است، شما مطرح بکنید و بنده هم جواب بدهم، در جواب به یک نتیجه‌ای برسیم تا تغییری بدهیم و برویم جلو.

همینطور ده صفحه بعدی، ده صفحه بعدی تا تمام بشود؛ ولی این‌که شما فقط روی روایات زوم کردید و روایات را مطرح می کنید و می‌گویید منِ «عابدینی» ضعیف‌هایش را آوردم و شما صحیح‌هایش را؛ اتفاقاً همه مطالبی که من عرض می‌کنم از همان روایاتی است که شما فرمودید.

شخصی که می آید می‌پرسد امام بعد از شما چه کسی است و مثلاً امام صادق می‌فرماید: فرزندم «موسی»، آنی که در گهواره است، آنی که الان می‌آید، آنی که مثلاً به بزغاله می گوید: «اُسجدی»؛ اینها یک روایت است، دو تا که نیست! من می‌گویم چرا آن طرف پرسید؟ اگر می‌دانست، چو دانی و پرسی سوالات خطاست!

من می‌گویم همین فردی که شما می‌گویید «زراره» یا «محمد بن مسلم» یا «هشام» یا هر کسی که اسمش برایم مهم نیست، من همین را دارم می‌گویم من یک فرد دیگر را نمی‌گویم می‌گویم این شخص برایش سوال بوده که آمده پرسیده که امام بعد از شما چه کسی است؟ اگر اسامی ائمه مطرح بود و می‌دانستند که سوال نمی‌کردند.

تازه گفتم چشم قبول! سلمنا اصلاً این بحث را رها می‌کنیم! فرض می‌کنیم اسم‌های دوازده امام را پیامبر فرموده و از لوح محفوظ خوانده و همه هم می‌دانند که دوازده امام چه کسانی هستند؛ ولی این ربطی به بحث بعدی ما ندارد! در بحث بعدی ما مهم این بود و جزوه ‌ما هم اصلاً شاکله‌اش این است که «امامت» با «خلافت» با «وصایت» با «ولایت»، این‌ها با هم تفاوت دارد و ما باید این تفاوت را روشن بکنیم. بگوییم امامت همان مقام:

(يتْلُو عَلَيهِمْ آياتِكَ وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَيزَكِّيهِمْ،... بَشِيرًا وَنَذِيرًا)

در ميان آنها پيامبري از خودشان برانگيز، تا آيات تو را بر آنان بخواند، و آنها را کتاب و حکمت بياموزد. براي بشارت و بيم دادن (مردم جهان) فرستاديم

سوره بقره (2): آیات 119 و 129

است. این مقام الهی است. پیامبر این مقام را داشته و این مقام را به حضرت علی واگذار کرده و ایشان به حضرت امام حسن به حضرت امام حسین و این‌ها این کار را کردند. همان جلوه دادن این‌که:

(ادْفَعْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ(

بدي را به بهترين راه و روش دفع کن!

سوره مؤمنون (23): آیه 96

(فَإِذَا الَّذِي بَينَكَ وَبَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِي حَمِيمٌ)

ناگاه (خواهي ديد) همان کس که ميان تو و او دشمني است، گويي دوستي گرم و صميمي است!

سوره فصلت (41): آیه 34

این مقام را پیامبر داشته، به حضرت علی تعلیم داده و حضرت علی این‌گونه شده که آن وقت می‌تواند قاتل خودش را عفو کند و می‌تواند آن زنی که ناسزا می‌گوید را عفو بکند، می‌تواند و می‌تواند و همین‌طور ائمه بعدی. این مهم بود که بیاییم سیاست را که یک امر دنیای است و از اول افرادی بر دیگری حاکم بودند را از امامت جدا کنیم.

مجری:

عذر می‌خواهم از شما. این بحث شما خارج از موضوع مناظره است. موضوع ما از قبل مشخص شده است. اگر می‌فرمایید با این موضوعی که مطرح شده موافقت نداشتید حضرتعالی قبل از شروع جلسه باید مطرح می‌کردید!

من وقت را نگه می‌دارم شما اگر در غیر این موضوع می‌خواهید صحبت بفرمایید، جلسات دیگری مشخص می‌شود. شما باید در اول جلسه می‌فرمودید من این موضوعی که مشخص شده را قبول ندارم. اگر در این موضوع نمی‌خواهید مناظره کنید ما خدمت‌تان هستیم برای جلسه ای دیگر ولی اگر می‌خواهید در همان موضوع، مناظره بفرمایید ما خدمت‌تان هستیم بفرمایید.

استاد عابدینی:

همان‌طور که عرض کردم موضوع مناظره، جزوه من بوده. از آن اول سال قبل که بنا بود 4/ 11 مناظره برگزار بشود و بعد دادگاه نگذاشت، موضوع مناظره، این جزوه ما بوده است. جزوه ما هم فقط روایات نیست، روایات «طرداً للباب» است؛ جزوه ما «تحلیل آیات» است. اسمش هم روشن است و من هم برای همین آمادگی دارم. این آیات اول باید تحلیل بشود تا برسیم به روایات. و این خارج از بحث نیست. این اول باید تحلیل بشود آیه روشن بشود تا بپردازیم به روایات. دیشب دیدم موضوع مناظره را نصوص نوشته بودند. گفتم بحثی نیست همین جزوه است بحث می‌کنیم.

نمی‌خواهیم بگوییم مناظره تعطیل بشود چون موضوعش از قبل برای ما مشخص نبود نه، موضوع مناظره جزوه بوده و الآن هم داریم طبق جزوه جلو می‌رویم. من می‌گویم این‌که شما بر روایت تأکید کنید و بیایید و بگویید اسم ائمه مشخص بوده و... اصلاً موضوعیت ندارد. اصلا ما حرف شما را قبول کردیم که ائمه ما اسم‌هایشان در لوح محفوظ بوده و پیامبر اکرم هم می‌دانسته و گفته است؛ تمام شد! اگر این است این قبول! این بحث ندارد که ما بخواهیم سر این بحث بکنیم.

بنده معتقد به چهارده معصوم هستم. و اینکه دوازده تایشان امام هستند و این دوازده تا اسم‌شان حضرت علی تا حضرت مهدی هستند، هیچ مشکلی ندارد.

حالا بگویم من الان قبول دارم یا بگویم «زراره» هم همین چهارده معصوم و دوازده امام را در زمان خودش قبول داشت، بحثی نیست. برای هر چیزی که مناظره نمی‌خواهند بگذارند. مناظره می‌خواهند بگذارند که ببینیم امروز ما امامت را بر اساس این سه تا آیه درست فهمیدیم یا اشکال دارد؟ این بحث ما بود حالا من ادامه بدهم یا نه؟

مجری:

بفرمایید

استاد عابدینی:

بحث این بود که ما معتقدیم که امام دو مقام دارد و الان حس می‌کنیم که باید این دو قسمت از هم جدا بشود. وقتی به روایات و به تاریخ و به قرآن هم مراجعه می‌کنیم، می بینیم که این دو تا مقام قابل تفکیک است.

یعنی «امامت» غیر از «خلافت» است؛ غیر از «وصایت» است؛ و اتفاقاً اصحاب چون توجه نداشتند، کلمه‌ها را به جا هم به کار بردند. خیلی از افرادی که به من اشکال می‌کنند به خاطر این است که مثلاً من گفتم «خلافت»، ولی او «امامت» فهمیده است! من گفتم «ولایت» او «وصایت» فهمیده است! مثلاً؛ لذا آمده اشکال کرده، من می‌گویم دقت بکن من روی کلمات تفاوت قائل شدم. لذا یک جا گفتم «ولایت»، یک جا گفتم «امامت». این مسئله را دو تا می‌دانستم.

یک جا گفتم «حاکم»، چون حاکم را غیر از «ولی» دانستم. من معتقدم حاکمیت از جانب مردم است، و امامت از جانب خداست. ولایت امر درونی خود طرف است. «ولی»، وقتی می‌گوییم: "علی ولی الله" می‌خواهیم «ولی» را با «قیّم» فرق بگذاریم.

«قیّم» باید بچه را اداره کند، هر جوری شد ولو با کتک هم شد باید مال بچه و خود بچه را حفظ کند تا کشته نشود و در درگیری از بین نرود. اگر آشوب است نگذارد در خیابان برود جلویش را بگیرد.

پدر، ولی است یعنی همان سرپرستی را دارد ولی به صورت دوستانه! این‌قدر با بچه دوست است که بگوید: عزیزم! امروز بیرون نرو آشوب است. می‌گوید: چشم! ولی قیّم نه، این‌طور نیست. بچه دوستش ندارد می‌گوید نرو می‌‌گوید می‌خواهم بروم. در خانه را به رویش می‌بندد، نشد بچه را می‌گیرد!

ما می‌گوییم "علی ولی الله" است کجا خودش را نشان می‌دهد؟ در مسجد؛ یک فقیر می‌آید پیش از نماز است وقت نماز هم نشده مثلاً، حضرت می‌تواند صبر کند تا نماز تمام بشود تا به او پول بدهد، چون فقیر نمی‌رود و می‌ماند تا بعد از نماز واجب یک پولی بگیرد.

حضرت این‌قدر مهربان است که نمی‌تواند صبر کند، لذا در رکوع نماز دستش را در می‌آورد پولی که دارد به او می‌دهد. این‌که این‌قدر عاشق است مثل مادر، بلکه صد درجه بالاتر از مادر که مادر وقتی بچه‌اش گریه می‌کند نمی‌گوید بگذار گریه کند بلکه در نماز کولش می‌کند. حضرت تا این کار را می‌کند خدا می‌گوید:

(إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا)

سرپرست و ولي شما، تنها خداست و پيامبر او و آنها که ايمان آورده‌اند

سوره مائده (5): آیه 55

خدا دارد معرفی‌اش می‌کند که مردم این آقا به دردتان می‌خورد، این اگر بر شما حاکم شد مانند مادر است که بچه را در آغوشش می‌گیرد. دنبال یکی دیگر نروید. آن یکی دیگر اگر حاکم شد برای نگه داشتن پست و مقامش، جنگ «رده» راه می‌اندازد و کار دیگر می‌کند. یا خلیفه دوم همین طور؛ حضرت علی اشکالی که به خلیفه دوم دارد چیست؟ در «خطبه شقشقیه» دیدید که دارد:

«فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاء»

حکومت را در زاویه خشن انداخته است!

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص48

این اشکال حضرت علی است بر خلیفه دوم!

مجری:

استاد قزوینی بفرمایید.

استاد قزوینی:

جناب آقای «عابدینی» ما گفتیم در این جزوه شما، ابتدا ما بحث نصوص امامت را که مربوط به امامت است بررسی می‌کنیم، وقتی تمام شد به آیات می‌رسیم. در رابطه با آیات هم ما خیلی حرف داریم؛ ما برداشت حضرتعالی را - همان‌طوری که تلفنی خدمت‌تان عرض کردم -خلاف قرآن، خلاف سنّت، و خلاف نظر فقهاء می‌دانیم. این نظر ما است. یا شاید هم اشتباه می‌کنیم!

بنا است این‌جا ما بیاییم این قضیه روشن بشود. اگر ما نگاهمان به فرمایش حضرتعالی نادرست است، اصلاح کنیم. و اگر نظر حضرتعالی در این جزوه‌تان نسبت به نصوص و آیات اشتباه است، اصلاح کنید. حضرتعالی هم در همین جلسه چند بار فرمودید من اصلاح می‌کنم. اما حالا که حضرتعالی اصرار دارید چشم!

جناب آقای «عابدینی» بزرگوار! این روایات را حضرتعالی ملاحظه بفرمایید. اولاً ما از جزوه شما داریم می‌گیریم از جای دیگر نیاوردیم. الان من تصویر را نشان بدهم، عزیزان حاضر هم تصویر را ملاحظه کنند. ببینید حضرتعالی در جزوه‌تان مطرح کردید: "در روایات کلمه «نصب» برای حضرت علی ثابت نیست" در صفحه 70 آورده‌اید: "معلوم نیست که «لفظِ نصب» از امام صادر شده باشد. آن‌چه بیان شد مربوط به وقتی است که در روایات صحیح یا متواتر اجمالی یا معنوی لفظ «نصب» به کار رفته باشد." باز در صفحه 70 می‌گویید: "این فهم راوی است"

این که حضرتعالی می‌فرمایید: "در روایات کلمه «نصب» برای حضرت علی ثابت نیست" ما تاریخش را بررسی کردیم دیدیم عین همین فرمایش حضرتعالی را، 800- 900 سال قبل «ابن تیمیه»‌ در «منهاج السنه» جلد 7، صفحه 321 دارد که می گوید: "این‌که می‌گویند پیغمبر علی را نصب کرده، این دروغ است ما همچنین چیزی نداریم."

آقای «ناصر الدین قفاری» از لیدرهای «وهابی» است، کتابی به نام «اصول مذهب الشیعة الإثنی عشری» دارد؛ قوی‌ترین کتابی است که در طول تاریخ، علیه شیعه نوشته شده است ما هم به اصرار حضرت آیت‌الله العظمی «شبیری زنجانی» و مرحوم آیت‌الله العظمی «فاضل لنکرانی» 8 سال زحمت کشیدیم و این را در 3 جلد جواب دادیم که تقریباً جدیدترین کتاب در نقد عقائد و شبهات‌ وهابیت است.

حاج آقای «اعرافی» هم دستور دادند این سه جلد را را تلخیص کردیم و بنا است در «المصطفی» و هم در «حوزه علمیه» کتاب درسی باشد؛ یعنی من می‌توانم بگویم این سه جلد کتاب، محصول عمر 50 ساله حوزوی من است. «قفاری» هم همان‌جا همین حرف را دارد.

حضرتعالی تصویر کتاب را ملاحظه بفرمایید؛ «کمال الدین» صفحه 277 در این‌جا روایت هم صحیح است. حضرتعالی در این جزوه در جایی همین روایت را اشاره کردید و گفتید: سنداً مشکل ندارد. ببینید تعبیر چه است؟ می‌گوید پیغمبر فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ وَ الْقَائِمَ فِيكُمْ بَعْدِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص277

در خانه اگر کس است یک حرف بس است! سند حدیث هم صد در صد صحیح است. اگر نیاز است که حضرتعالی ملاحظه بفرمایید «علی بن بابویه» است که وثاقتش اجماعی است «ابن ولید»، است، «سعد بن عبدالله اشعری قمی» است، «یعقوب بن یزید» است، «حماد بن عیسی» که از اصحاب اجماع است، و «عمر بن محمد ابن اذینه» است که این‌ها وثاقت‌شان در میان رجالییون ما اجماعی است.

در «تفسیر قمی» که سند روایت هم صد در صد صحیح است تعبیر این است رسول اکرم می‌فرماید:

«نَصَبْتُهُ لَهُمْ عَلَماً فِي حَيَاتِي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى طَاعَتِهِ وَ جَعَلْتُهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ إِمَاماً يَقْتَدِي‏ بِهِ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِي إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ»

تا آن‌جای که می‌گوید:

«وَ نَصَبَكَ عَلَماً لِأُمَّتِهِ»

بعد حضرت امیر می‌فرماید:

«وَ نَصَبَنِي لَهُمْ عَلَماً فِي حَيَاتِه‏»

بحث «علماً فی حیاته» بحث سیاسی است؟ یا بحث تعلیم و تزکیه و آموزش مسائل خمس و زکات و حیض و نفاس؟ کدامش است؟

«وَ جَعَلْتُهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ إِمَاماً يَقْتَدِي بِهِ الْأَئِمَّة»

تفسير القمي؛ قمى، على بن ابراهيم، محقق/ مصحح: : موسوى جزائرى، طيّب‏، ناشر: دار الكتاب، ج1، ص193

روایت معتبر دیگر در «امالی شیخ صدوق» در رابطه با «غدیرخم» است:

« يَوْمَ غَدِيرِ خُمٍّ أَفْضَلُ أَعْيَادِ أُمَّتِي وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي‏ أَمَرَنِي اللَّهُ تَعَالَى ذِكْرُهُ فِيهِ بِنَصْبِ أَخِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ (علیه السلام) عَلَماً لِأُمَّتِي يَهْتَدُونَ بِهِ مِنْ بَعْدِي وَ هُوَ الْيَوْمُ الَّذِي أَكْمَلَ اللَّهُ فِيهِ الدِّينَ و...»

تا آن‌جا كه می‌گوید:

«وَ هُوَ إِمَامُ الْخَلْقِ بَعْدِي‏»

امام خلائق بعد از من علی ابن ابیطالب است!

الأمالي (للصدوق)؛ ابن بابويه، محمد بن على، ناشر: كتابچى، ص 125

روایت صحیح دیگر در «کافی» جلد 8 است. در این ‌روایت که امیرالمؤمنین مشغول تجهیز بدن مطهر رسول اکرم و مشغول غسل است، «سلمان» می‌گوید: یا علی این‌ها در «سقیفه» برای نصب امامت و خلافت جمع شدند حضرت فرمود:

«شَهِدُوا نَصْبَ رَسُولِ اللَّهِ إِيَّايَ لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُمٍّ بِأَمْرِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْبَرَهُمْ أَنِّي أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ »

اگر حضرت بخواهد مسائل و احکام بیان کند « أَوْلَى بِهِمْ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» می خواهد؟ بعد دارد:

«قَدْ أُعْلِمُوا إِمَامَهُمْ وَ مَفْزَعَهُمْ بَعْدَ نَبِيِّهِم‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج8، ص344

اینها تعابیری است که حضرت امیر (سلام الله علیه) دارد. باز در «کمال الدین» که سنداً صد در صد صحیح است جناب آقای «عابدینی»‌ عزیز! «کمال الدین» جلد 1، صفحه 276، باز امیر المؤمنین در جمع 200 نفر از صحابه، «مهاجرین» و «انصار» در زمان خلافت عثمان، که روایت مفصلی است و یک دنیایی است و به تعبیر «علامه مجلسی» اگر نبود جز همین یک روایت، برای ما کافی بود!

در این‌جا امیر المؤمنین برای اثبات امامت خودشان به آیه: (إِنَّمَا وَلِيكُمُ اللَّهُ) استدلال کرده به آیه «اولی الامر» استدلال کرده به آیه «ابلاغ» استدلال کرده و به آیه «اکمال» هم استدلال کرده و در نهایت هم می فرماید:

«فَنَصَبَنِي لِلنَّاسِ بِغَدِيرِ خُم ثُمّ قَالْ مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاه‏ ‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص276

باز دارد:

«مَنْ كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِه‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص276

این «أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ» مسئله احکام و تفسیر است یا نه، بحث سیاسی و حکومتی است؟

«فَعَلِيٌّ أَوْلَى بِهِ مِنْ نَفْسِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى (الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دِينا)»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص276

تا آن‌جایی که دارد:

«عَلِيٌّ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَارِثِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص276

شما می‌گویید عبارات با هم فرق دارد، در این‌جا رسول اکرم، هم کلمه «امام»، هم «ولی»، هم «وصی»، و هم «خلیفه» را درباره امیرالمؤمنین در یک جا آورده!! یعنی پیغمبر این را نمی‌دانست که «وصی» با «خلیفه» و با «امام» یا... فرق دارد؟

باز در این‌جا دارد:

«یَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ اللَّهَ أَمَرَنِي أَنْ أَنْصِبَ لَكُمْ إِمَامَكُمْ‏»

كمال الدين و تمام النعمة؛ ابن بابويه، محمد بن على، محقق/ مصحح: غفاری، علی اكبر، ناشر: اسلاميه، ج1، ص277

حاج آقای «عابدینی»! اینجا هم روایت صد در صد صحیح است. روایت دیگر در «تفسیر قمی» صفحه 193 روایت مفصلی در این‌جا است که می فرماید:

«نَصَبْتُهُ لَهُمْ عَلَماً فِي حَيَاتِي وَ دَعَوْتُهُمْ إِلَى طَاعَتِهِ وَ جَعَلْتُهُ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ إِمَاماً»

تفسير القمي؛ قمى، على بن ابراهيم، محقق/ مصحح: : موسوى جزائرى، طيّب‏، ناشر: دار الكتاب، ج1، ص193

این تعبیر امام باقر (سلام الله علیه) در «کافی» است که می فرماید:

« إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ نَصَبَ عَلِيّاً عَلَماً بَيْنَهُ وَ بَيْنَ خَلْقِهِ فَمَنْ عَرَفَهُ كَانَ مُؤْمِناً وَ مَنْ أَنْكَرَهُ كَانَ كَافِراً وَ مَنْ جَهِلَهُ كَانَ ضَالًّا وَ مَنْ نَصَبَ مَعَهُ شَيْئاً كَان ‏مُشْرِكاً وَ مَنْ جَاءَ بِوَلَايَتِهِ دَخَلَ الْجَنَّةَ وَ مَنْ جَاءَ بِعَدَاوَتِهِ دَخَلَ النَّارَ.»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج2، ص388 بَابٌ فِيهِ نُتَفٌ وَ جَوَامِعُ مِنَ الرِّوَايَةِ فِي الْوَلَايَة، ح7

یکی دو روایت نیست که ما بگویم ضعیف است. حضرتعالی می‌فرمایید یک روایت صحیح باشد من الان ده تا روایت صحیح برای حضرتعالی آوردم. حداقل 20 تا روایت غیر صحیح دیگر که مؤید روایات صحیح است را هم داریم. وقتی ما یک روایت صحیح داشتیم و ده تا روایت ضعیف بود، این روایات ضعیف قطعاً آن روایت صحیح را تأیید می‌کنند.

مجری:

جناب استاد عابدینی در خدمت شما هستیم بفرمایید.

استاد عابدینی:

اشکال ما سر فهم و تحلیل همین روایات است. این‌که روایات، ائمه را دارد، بنده قبول دارم و از اول هم گفتم بنده شیعه هستم و دوازده امام را به امامت قبول دارم و هیچ شک و شبهه‌ای در این مسئله نیست.

اما سؤال من این است که اینها امام هستند برای هدایت معنوی مردم، و مردم را رشد معنوی دادن، یا امام هستند برای حکومت و سیاست؟ ممکن است شما بفرمایید برای هر دو. من عرضم این است آیه‌ای که در قرآن است:

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا)

و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما! (مردم را) هدايت مي‌کردند!

سوره انبیاء (21): آیه 73

یا احادیثی که خود شما فرمودید که دارد:

«نصبنی علما یهتدون به»

بله، او را نصب کرد. «عَلَمْ» به معنی پرچم، بیرق،‌ و ستون بزرگی است که از دور پیدا باشد؛ پیامبر حضرت علی را نصب کرد که چه کار بکند؟ هدایت بکند؛ کار انبیاء کار هدایتی بود. مردم را از شرک به توحید دعوت می‌کرد، مردم را از خشونت به لین بودن دعوت می کرد.

همان‌هایی که قرآن درباره آنها می فرماید:

(وَ هُمْ يَكْفُرُونَ بِالرَّحْمن‏)

در حالى كه آنها به رحمان (خداوندى كه رحمتش همگان را فرا گرفته) كفر مى‏ورزند.

سوره الرعد (13): آیه 30

«یکفرون بالرحمن» خیلی عجیب است! پیغمبر می‌گوید خدا رحمت دارد، ولی آنها کفر می‌ورزند. آن‌ها آمدند که اصلاً از رحمت بگویند که خدا رحیم و رحمان است، رحمت پیدا کن! اینکه درباره امام‌ها «نصباً للهدایه» دارد، یعنی مردم را به این سو بکشانند. این نصب الهی است.

پس نصب الهی امام‌ها را «عابدینی» با کل وجودش معتقد است و دیگر پیرامون این بحث نکنیم؛ هیچ شک و شبهه‌ای ندارد که «نصباً للإمامه» که مردم را هدایت بکنند؛ از شرک به توحید؛ از خشونت به رحمت؛ از ضلالت به هدایت؛ و در این شکی نیست.

بحث این است که آیا در کنار این، از جانب خدا نصب شده است برای این‌که بر مردم هم حکومت کند؟ این بحث است. این‌که از جانب خدا این لیاقت به او داده شده، مسلم است، همه امام‌های ما و همه پیامبران، لیاقت حکومت بر مردم را داشته‌اند؛ اما آیا خدا آن‌ها را بر این امر منصوب کرده است یا نه؟ این بحث است.

همه الفاظی که شما در یک روایت آوردید که «اماماً و ولیاً و وصیاً و خلیفةً وهادیاً» و چند تا دیگر هم اضافه کنیم، همه این‌ها همین اجمال را دارد.

لفظ «اماماً» پیدا است. اصلاً لفظ اماماً منصرف است یا بگوییم ظهور در امامت، پیشوایی معنوی و هدایت معنوی دارد. آن لفظ «خلیفةً»، و «وصیاً» هم همین‌طور است ولی بُعد خلیفةً را مشخص نکرده است! خلیفه در چه بُعدی؟

پیامبر ابعاد مختلف دارد، یکی‌ از آنها رسالت است که خدا به او داده است که گفتیم در «مکه» و هم در «مدینه» داشته؛ دوم حکومتش است، این حکومت را به چه دلیلی می‌گویید خدا به او داده است؟

اگر خدا نداده و مردم دادند یا حتی شک داریم که خدا داده یا مردم دادند، پیامبر چطوری می‌خواهد این را به دیگری واگذار کند؟ امر مردم است؛

(وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ)

و کارهايشان به صورت مشورت در ميان آنهاست

سوره شوری (42): آیه 38

امر خودشان است! بله پیامبر با تمام وجود می‌خواهد این امر را مردم به امام علی هم بدهند. همین‌طور که مردم «مدینه» حق حکومت را به پیامبر دادند و در جریان‌های مختلف مدام اضافه شد، اضافه شد تا اختیارات تامی گرفت. پیامبر همین‌ها را دلش می‌خواهد به حضرت علی بدهد تا حضرت علی هم بتواند (وَيعَلِّمُهُ الْكِتَابَ( را انجام بدهد.

شما برای هُو کردن (وَيعَلِّمُهُ الْكِتَابَ) از بحث حیض استفاده نکنید. (وَيعَلِّمُهُ الْكِتَابَ) بحث حیض نیست؛ (وَيعَلِّمُهُ الْكِتَابَ) بحث همان آیات مهربانی است. بحث همان

(كَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ)

بگو: «از آن خداست؛ رحمت (و بخشش) را بر خود، حتم کرده!

سوره انعام (6): آیه 12

است. بحث همان رحمتی است که در سرتاسر قرآن است. بحث همان:

(ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ)

«الله» را بخوانيد يا «رحمان» را، هر کدام را بخوانيد

سوره اسراء (17): آیه 110

است. کتاب خدا را نیاوریم یک مرتبه بگوییم که پس ائمه آمدند بحث غسل حیض یاد دادند؟ نه، نیامدند غسل حیض یاد بدهند. البته در مورد غسل حیض بله از ائمه پرسیدند و ایشان جواب دادند؛ ولی با این کاری که «ابن ملجم» کرد و به حضرت علی ضربه ‌زند، حضرت فرمود:

«لَا تُمَثِّلُوا بِالرَّجُل‏»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص422

امام با این حرف آمده به ما انسانیت یاد بدهد که حتی دشمنت را ولو به شما ضربه زده، توهین نکن؛ این را بارها با هم که صحبت کردیم دیدیم که شما مؤدب بودید و مؤدب هستید و هستیم و قبول دارید، این خیلی خوب است.

امام آمد این‌ها را یاد بدهد، آن حائض که دو سه روز نماز نخواند خیلی مهم نیست. اصلاً نماز خواندن‌ها برای این‌ آمده است که اصلاح بکند. در همان وصیت حضرت علی است:

«صَلَاحِ ذَاتِ بَيْنِكُم‏»

«صلاحُ ذات بینکم» چطوری انجام می‌شود؟ که حضرت فرمود:

«أَفْضَلُ مِنْ عَامَّةِ الصَّلَاةِ وَ الصِّيَام‏»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص421

«صلاحُ ذات بینکم» از این ایجاد شد که انسان از وجودش مایه می‌گذارد. وقتی به دیگری احسان کردی (ادْفَعْ بِالَّتِي هِي أَحْسَنُ السیئه(؛ بدی را با بهترین جواب بده آن وقت ناگهان «فإذاً»؛

(فَإِذَا الَّذِي بَينَكَ وَبَينَهُ عَدَاوَةٌ كَأَنَّهُ وَلِي حَمِيمٌ)

ناگاه (خواهي ديد) همان کس که ميان تو و او دشمني است، گويي دوستي گرم و صميمي است!

سوره فصلت (41): آیه 34

آن‌که بین شما دشمنی است یک دفعه دوست صمیمی می‌شود. همان کاری که پیامبر با «هند جگر خوار» کرد که ذیل آیه 12 سوره ممتحنه که مسئله بیعت گرفتن از زنان است، «هند» ناشناس آمد البته می‌ترسید، بعد پیامبر فرمود: بیعت می‌کنید که شرک نورزید؛ بالا پرید گفت: از مردها این بیعت را نگرفتید! چون مردها بنا شد در خانه‌هایشان بروند در را ببندند امن باشد، پیامبر رد شد.

بیعت دومی: فرمود سرقت نکنید، دوباره ایشان بالا پرید گفت: شوهر من بخیل بود، پول ندارد ما سرقت کردیم. قصدش جلسه به هم ریختن بود، «ابو سفیان» آن‌جا بود گفت: آن‌هایی که قبلاً سرقت کردید بخشیدم. پیامبر شناخت این چه کسی است؟ گفت:

«انتِ هند بنت عتبه»

تو «هند» دختر «عتبه» هستی؟

پیامبر می‌توانست بگوید: ای خبیث و خائن که شکم «حمزه» عموی مرا پاره کردی! نه، گفت: «انتِ هند بنت عتبه»؟ و رد شد و رفت. یکی یکی ادامه داد تا آخرین بار که به تهمت زدن رسیدند - من وقت را نگیرم چون وقت‌مان حیف است، روایت را رجوع کنید بخوانید همه مفسرین گفتند - یک دفعه «هند» گفت: "یا رسول الله دین خوبی آوردی! من هم قبول دارم." این است پیامبری، ائمه و پیامبر این‌طوری بودند.

یعنی آن طرف، مدام خشونت و به هم ریختن و مدام می‌خواست وجدانش را در خواب نگه دارد، ما بیاییم وجدان بیدار کنیم. امروز ما باید وجدان جوان‌هایمان را بیدار کنیم. جوان‌هایمان را ندزدند، نیاییم چیزی که مشکوک است را بیان کنیم.

گفتم اصل امامت قبول است، اصل خلافت قبول است اما خلافت در چه چیزی؟ روایت شما ندارد؟ روایت می گوید وصایت، وصایت در چه چیزی؟ این را هم ندارد. ولایت را توضیح دادم «ولی»؛ یعنی سرپرستی که سرپرستی خود را دوستانه اعمال می‌کند، مثالش را پدر زدم.

بیاییم بگوییم بله علی ولی است در مسئله نماز و زکات. در مسئله «عمرو بن عبدود» نشان داد «عمرو» را کشته؛ ولی زره‌ او را نمی‌برد! نشان داد که یک شخصیت ویژه‌ای است. به مأموریت از طرف پیامبر به «یمن» رفته که در آن‌جا «خالد بن ولید» خرابکاری کرده، حضرت دیه کشته‌ها را داد؛ پول ظرف‌های شکسته و پول هر خسارتی كه وارد شده بود را داد.

بعد به پیامبر گزارش داد که حتی ظرفی که سگ از آن آب می‌خورد و شکسته شد را پول دادم، خسارت‌ها را جبران کردم بعد پول زیاد آمد یک سری را به مردم بخشیدم که از تو راضی شوند!

یک جنگی شده و یک کاری «خالد» کرده که مردم ناراضی هستند؛ باید بیایم راضی‌شان کنم. امامت این است. اگر ما چنین کاری را اصلاً یاد می‌گرفتیم، یعنی "راضی کردن مردم خسارت دیده" چقدر خوب بود! این‌ها را باید یاد بگیریم.

بله من امامت را قبول دارم. وصایت، ولایت، خلافت را قبول دارم ولی متعلقش روشن نیست. خلافت متعلقش چیست؟ خلافتِ در بُعد علم و ایمان و پیشرفت، قبول است؛ ولی خلافت در بُعد سیاسی باید اثبات شود! اگر اثبات شد که خدا این مقام را به حضرت علی داده است، «عابدینی» گردنش از مو هم باریک‌تر، قبول می‌کنم. ما شیعه هستیم و مقام‌های ائمه را هم قبول داریم.

اما امروز این تفصیل را داریم می‌دهیم و می‌بینیم تفصیل روایت‌ها را قبول می‌کند. کما این‌که قوای سه گانه را اول جلسه گفتم که «مجریه، مقننه، قضائیه» این‌ها در زمان پیامبر در یک نفر بودند. الان تفکیکش می‌کنیم و کار بدی هم نیست؛ چه اشکال دارد که این مقام‌ها را جدا کنیم؟

مجری:

متشکرم؛ استاد «قزوینی» بفرمایید

استاد حسینی قزوینی:

اولاً مدارکی که ما از جزوه حضرتعالی آوردیم، حضرتعالی کلاً منکر نصب بودید، گفتید ما اصلاً هیچ روایتی در نصب نداریم و این برداشت روات است و ما یک روایت صحیح نداریم، الان بعد از روشن شدن یک سری مطالب، می‌فرمایید نه، نصب هست؛ ولی معلوم نیست که در نصب امامت، امام به چه معنا است!

ما به بزرگان مراجعه می‌کنیم و به کسانی که در لغت در عرف عرب فعال بودند رجوع می کنیم. پیغمبر برای آن عرب این مطالب را آورده! عرب عموم مردم نه برای خواص!

«زبیدی» در «تاج العروس» دارد:

«و أَمَّهُمْ، و أَمَّ بهم: تَقَدَّمَهُمْ، و هي الإِمامَةُ. و الإِمامُ، بالكسْرِ، كلُّ ما ائْتُمَّ به قَوْمٌ من رئيسٍ أَو غيرِه‏»

تاج العروس من جواهر القاموس؛ اسم المؤلف: محمد مرتضى الحسيني الزبيدي الوفاة: 1205 ، دار النشر: دار الهداية، تحقيق: مجموعة من المحققين، ج 16، ص 33

امامت را عمدتاً در فاز سیاسی گرفتند. «ابن منظور» صاحب «لسان العرب» جناب آقای «عابدینی» عزیز ملاحظه بفرمایید می نویسد:

«يقال: فلان إمام القوم معناه هو المتقدم لهم، ويكون الإمام رئيسا كقولك إمام المسلمين»

لسان العرب؛ اسم المؤلف: محمد بن مكرم بن منظور الأفريقي المصري الوفاة: 711 ، دار النشر : دار صادر - بيروت ، الطبعة : الأولى، ج 12، ص 26

راغب اصفهانی هم دارد که:

«و الْإِمَامُ: المؤتمّ به، إنسانا كأن يقتدى بقوله أو فعله، أو كتابا، أو غير ذلك‏»

مفردات ألفاظ القرآن‏، اسم المؤلف: راغب أصفهانى، حسين بن محمد، دار النشر: دار القلم- الدار الشامية، بيروت- دمشق‏، ص 87

قرآن می‌گوید:

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا)

و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما، (مردم را) هدايت مي‌کردند!

سوره انبیاء (۲۱): آیه ۷۳

در کنارش هم

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يدْعُونَ إِلَى النَّارِ(

و آنان [= فرعونيان‌] را پيشواياني قرار داديم که به آتش (دوزخ) دعوت مي‌کنند!

سوره قصص (۲۸): آیه ۴۱

آیا «بنی اسرائیل» فقط مردم را دعوت به صلح و سازش می‌کردند؟ و «فرعون» به خشونت دعوت می‌کرد؟ یا نه، مراد از امام در این آیه، امامت سیاسی است. همان‌طوری که امامتِ در رابطه با مشرکین و کفار هم امامتِ سیاسی است. آن‌ها نمی‌آمدند احکام برای مردم بگویند تا قرآن بگوید: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا)!

روایتی که در «کافی» است همین تعبیر است. امام صادق می فرماید:

« إِنَّ الْأَئِمَّةَ فِي كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ إِمَامَانِ قَالَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَا بِأَمْرِ النَّاسِ يُقَدِّمُونَ أَمْرَ اللَّهِ قَبْلَ أَمْرِهِمْ وَ حُكْمَ اللَّهِ قَبْلَ حُكْمِهِم‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص216، ح2

جناب آقای «عابدینی»! «حکم الله» بحث احکام است یا بحث سیاست است؟

یا فرمود:

(يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَينَ النَّاسِ)

اي داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم؛ پس در ميان مردم بحق داوري کن!

سوره ص (38): آیه 26

این «فَاحْکُمْ» یعنی اگر یک مسئله‌ای از شما سوال کردند جواب بده!؟ مثلاً نمازت این‌طوری است، روزه‌ات این‌طوری است، زکات این‌طوری است، یا نه، (فَاحْكُمْ بَينَ النَّاسِ)؛ به عنوان یک بحث سیاسی است؟

جلوتر می‌رویم. «شیخ مفید» می‌گوید:

«الإمام هو الإنسان الذي له رئاسة عامة في أمور الدين والدنيا نيابة عن النبي عليه السلام.»

النكت الإعتقادية؛ الشيخ المفيد؛ دار المفيد؛ للطباعة والنشر والتوزيع، بيروت، لبنان؛ ص 39

آیا این‌ها اصلاً نفهمیدند؟ خود این‌ها که عرب هستند.

یا «علامه حلی» دارد:

«الإمامة رئاسة عامّة في أمور الدين والدنيا لشخص من الأشخاص نيابة عن النبيّ»

النافع يوم الحشر في شرح الباب الحادي عشر؛ للعلامة أبي منصور جمال الدين الحسن بن يوسف الحلي؛ شرح الفقيه الفاضل المقداد السيوري؛ دار الأضواء؛ ص 93

«مولی محمد صالح مازندرانی» در «شرح اصول کافی» دارد:

«اعتقادنا في‏ الإمامة أنّها رئاسة عامّة في أمور الدّين و الدّنيا نيابة عن النبيّ صلى اللّه عليه و آله‏»

شرح الكافي-الأصول و الروضة (للمولى صالح المازندراني)؛ مازندرانى، محمد صالح بن احمد، محقق / مصحح: شعرانى، ابوالحسن‏، ناشر: المكتبة الإسلامية، المقدمة ؛ ص14

«سید مرتضی»:

«الإمامة: رياسة عامة في الدين بالأصالة لا بالنيابة»

رسائل الشريف المرتضى؛ تأليف: الشريف المرتضى؛ تقديم : السيد أحمد الحسيني، إعداد: السيد مهدي الرجائي، نشر: دار القرآن الكريم، طبع : مطبعة الخيام - قم- ج 2 ص 264

یک مقدار جلوتر می‌آییم و مراجعه می کنیم به کتب اهل‌سنت؛ این‌هایی که هستند همه‌شان در محیط عرب بزرگ شدند و هیچ کدام هم فارس نبودند که حضرتعالی در یک جا می‌فرمایید "این‌که ما به نصب ائمه معتقد هستیم چون ما با سیاست شاهنشاهی آشنا هستیم و هر شاهی، شاه بعدی را نصب می‌کند، تصور می‌کنیم که هر امام هم امام بعد خودش را نصب می‌کند" این از عجائبی است که من در جزوه حضرتعالی دیدم.

جناب آقای عابدینی! ما «ایرانی»ها با تفکر شاهنشاهی آشنا هستیم، عرب‌ها هم با تفکر شاهنشاهی آشنا هستند؟ این «تفتازانی» است که می‌گوید:

«الإمامة رياسة عامة في أمر الدين والدنيا خلافة عن النبي عليه الصلاة والسلام»

شرح المقاصد في علم الكلام؛ اسم المؤلف: سعد الدين مسعود بن عمر بن عبد الله التفتازاني الوفاة: 791هـ ، دار النشر: دار المعارف النعمانية - باكستان - 1401هـ - 1981م ، الطبعة : الأولى، ج 2، ص 272

«جرجانی» هم دارد که:

«الإمامة رياسة عامة في أمور الدين والدنيا»

المواقف تأليف الإمام الأجل القاضي عضد الدين عبد الرحمن بن أحمد الإيجي بشرحه للمحقق السيد الشريف علي بن محمد الجرجاني المتوفى سنة 816 ؛ مطبعة السعادة بجوار محافظة مصر، ج 8، ص 345

«نفراوی مالکی» از متأخرین هم است می‌گوید: امامت در حقیقت چهار قسم است: امامت وحی، امامت علم، امامت عبادت، امامت مصلحت:

«وَتَنْقَسِمُ أَرْبَعَةَ أَقْسَامٍ: إمَامَةُ وَحْيٍ وَهِيَ النُّبُوَّةُ، وَإِمَامَةُ وِرَاثَةٍ كَالْعِلْمِ، وَإِمَامَةُ عِبَادَةٍ وَهِيَ الصَّلَاةُ، وَإِمَامَةُ مَصْلَحَةٍ وَهِيَ الْخِلَافَةُ الْعُظْمَى لِمَصْلَحَةِ جَمِيعِ الْأُمَّةِ»

بعد می گوید تمام این‌ها در پیغمبر بوده:

«وَكُلُّهَا تَحَقَّقَتْ لَهُ»

و بعد می گوید امامت به این معناست:

«وَهِيَ بِهَذَا الْمَعْنَى رِئَاسَةٌ عَامَّةٌ فِي أُمُورِ الدِّينِ وَالدُّنْيَا نِيَابَةً عَنْ النَّبِيِّ»

الفواكه الدواني على رسالة ابن أبي زيد القيرواني؛ المؤلف: أحمد بن غانم (أو غنيم) بن سالم ابن مهنا، شهاب الدين النفراوي الأزهري المالكي (المتوفى: 1126هـ)، الناشر: دار الفكر؛ ج 1، ص 106

این بزرگانی که در محیط عرب بودند با فرمایشات اهل‌بیت و غیر اهل‌بیت هم آشنا بودند آیا این‌ها نفهمیدند که مراد از امام چیست؟

من در رابطه با بحث دیگری که حضرتعالی دارید و اشاره هم فرمودید (وَأَمْرُهُمْ شُورَى بَينَهُمْ) عرض کردم اگر ادله نصب را ما اولاً بپیچیم و کنار بگذاریم و حضرتعالی بفرمایید در این‌طور موارد ما اشتباه کردیم اصلاح می‌کنیم، و اگر نه، حضرتعالی تأکید دارید بر این‌که این قضایا همین‌طوری ادامه پیدا کند، من فقط یک جمله برای این‌که عزیزان ما در قضیه قرار بگیرند عرض کنم.

حضرتعالی به عنوان یک کارشناس و تحلیل‌گر؛ ولی تحلیل‌گری که این‌طور شمشیر را نسبت به نصوص امامت، نصوص خلافت، عقائد شیعه از رو ببندد، من از حضرتعالی انتظار نداشتم.

عزیزان در جزوه جناب آقای عابدینی، صفحه 160 را محبت کنند ببینند که ایشان می نویسد: "معمولاً افرادی دنبال نصب هستند که خواهان کاری غیر عاقلانه و غیر عادلانه هستند. می‌خواهند از نصب، به عنوان پوششی بر کارهای خلاف خود استفاده کنند. «معاویه» و «یزید»‌ نیاز به نصب دارند تا غلط کاری‌های خود را بپوشانند. علی از عنوان نصب استفاده نکرد ولی «خالد» استفاده کرد."

ما که روایاتش را آوردیم که امیرالمؤمنین فرمود:

«نَصَبَنِي‏ رَسُولُ‏ اللَّهِ‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج30، ص315

ما دیگر به چه عبارتی بگوییم؟ سی چهل روایت است که نزدیک 8-9 روایتش صحیح است شما می‌گویید: "علی از عنوان نصب استفاده نکرد؛" این گفته حضرتعالی کاملاً خلاف فرمایش خود حضرت است.

جناب آقای «عابدینی»! این‌ کلام حضرتعالی جالب است و من این را نمی‌دانم شاید فردا «بنی امیه» و «بنی العباس»‌ از شما گلایه کنند!! شما جواب برای آن‌ها هم باید داشته باشید. شما می‌گویید: "خلفای «اموی» یا «عباسی» مسئله نصب را تقویت کرده‌اند که بتوانند خود را نصب شده از سوی رسول خدا بدانند، با این حیله کارهای خود را مشروع بدانند."

اگر حضرتعالی به مصادر اهل‌سنت نگاه کنید، خواهید دید که «بنی‌ امیه» خودشان را فوق پیغمبر می‌دانند. من در این زمینه 50 تا روایت برای حضرتعالی بیاورم که می‌گوید: پیغمبر رسول خدا بود و «عبدالملک» خلیفه خدا است.

«خليفة الرجل في أهله أفضل من رسوله»

الكامل في التاريخ؛ اسم المؤلف: أبو الحسن علي بن أبي الكرم محمد بن محمد بن عبد الكريم الشيباني الوفاة: 630هـ، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1415هـ، الطبعة: ط2، تحقيق: عبد الله القاضي، ج 4، ص 478

بنده حدود 30 سال است که با تفکرات «وهابی»ها آشنا هستیم. من در «عربستان» بیش از 200 جلسه بحث و مناظره داشتم ولی تا بحال این را نشنیدم که یک نفر بگوید بحث نصب امامت را «بنی امیه» و «بنی العباس» آورده‌اند! این‌ها ناشر فرهنگ نصب بودند!!

ای کاش حضرتعالی یک روایت ولو ضعیف، بیان می‌فرمودید تا ما ببینیم این روایتی که می‌گوید «بنی امیه» دنبال نصب بودند این عبارت‌ها در کجا است؟

این بیانات حضرتعالی با این کلمه نصبی که بیش از 30- 35 تا روایت دارد، به هیچ وجه همخوانی ندارد؛ ما باید همان‌طوری که خودتان بارها در جزوه‌تان و در موارد دیگر فرمودید باید روایت بیاوریم و روایت را بررسی سندی هم بکنیم؛ نه این‌که فقط روایت نقل بکنیم. امام امیر المؤمنین فرمود:

«إِذَا حَدَّثْتُمْ بِحَدِيثٍ فَأَسْنِدُوهُ إِلَى الَّذِي حَدَّثَكُمْ فَإِنْ كَانَ حَقّاً فَلَكُمْ وَ إِنْ كَانَ كَذِباً فَعَلَيْهِ.»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج1، ص 52، بَابُ رِوَايَةِ الْكُتُبِ وَ الْحَدِيثِ وَ فَضْلِ الْكِتَابَةِ وَ التَّمَسُّكِ بِالْكُتُب‏، ح7

فرمود: روایت که نقل می کنید سندش را ذکر کنید تا مشخص بشود راوی سند روایت، ضعیف است یا صحیح است؟ ما بیش از 100 تا روایت داریم که ائمه روات را به افراد ثقات توصیه کردند. این مسئله برای اصحاب ائمه فرهنگ شده بود. می‌گوید:

«أَ فَيُونُسُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ ثِقَةٌ آخُذُ عَنْهُ مَا أَحْتَاجُ إِلَيْهِ مِنْ مَعَالِمِ دِينِي فَقَالَ نَعَم‏»

تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة؛ شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ج27، ص147، بَابُ وُجُوبِ الرُّجُوعِ فِي الْقَضَاءِ‏، ح 33

باز دارد که:

«قُلْتُ لِلرِّضَا شُقَّتِي بَعِيدَةٌ وَ لَسْتُ أَصِلُ إِلَيْكَ فِي كُلِّ وَقْتٍ فَمِمَّنْ آخُذُ مَعَالِمَ دِينِي قَالَ مِنْ زَكَرِيَّا بْنِ آدَمَ الْقُمِّيِّ الْمَأْمُونِ عَلَى الدِّينِ وَ الدُّنْيَا»

تفصيل وسائل الشيعة إلى تحصيل مسائل الشريعة؛ شيخ حر عاملى، محمد بن حسن، ناشر: مؤسسة آل البيت عليهم السلام، ج27، ص146، بَابُ وُجُوبِ الرُّجُوعِ فِي الْقَضَاءِ ح 27

از آن طرف هم ما می‌‌بینیم راویانی که جاعل بودند و وضاع بودند، ائمه با این‌ها به تندی برخورد کردند:

«الْمُغِيرَةَ بْنَ سَعِيدٍ لَعَنَهُ اللَّهُ دَسَ‏ فِي‏ كُتُبِ‏ أَصْحَابِ أَبِي أَحَادِيثَ لَمْ يُحَدِّثْ بِهَا أَبِي‏»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج2، ص250، باب 29

«وَ لَعَنَ يُونُسَ بْنَ ظَبْيَانَ أَلْفَ لَعْنَةٍ يَتْبَعُهَا أَلْفُ لَعْنَةٍ كُلُّ لَعْنَة»

رجال الكشي إختيار معرفة الرجال؛ كشى، محمد بن عمر ناشر: مؤسسة نشر دانشگاه مشهد محقق/ مصحح: طوسى، محمد بن حسن / مصطفوى، حسن‏، ص364

بیش از سی چهل تا روایت داریم که ائمه آمدند روات کذاب، وضاع را به مردم معرفی کردند، روات ثقات را هم برای مردم معرفی کردند. «یونس ابن عبدالرحمان» خدمت امام رضا می‌آید می‌گوید آقا جان، من «عراق» و «حجاز» را زیر پا گذاشتم تمام روایاتی که از امام باقر، امام صادق بود من جمع کردم، یک دائرة المعارفی می‌خواهم بنویسم! امام گفت: کتابت را بیاور ببینم، کتاب را آورد امام رضا فرمود: این دروغ است، این دروغ است، این دروغ است. امام رضا موارد روایات دروغ و روایات صحیح را جدا کرد.

از امام صادق در مورد کتاب «یحیی حلبی» پرسیدند به این کتاب عمل کنیم یا نه؟ فرمود عمل کنید. کتاب «یونس ابن عبدالرحمان» را خدمت امام رضا و امام جواد می‌آیند و می‌پرسند اصلاً کتاب‌های که صحابه نوشته بودند به تعبیر «مرحوم صاحب وسائل» در آخر «وسائل» می‌گوید 6600 کتاب، توسط اصحاب ائمه نوشته شده است.

استاد عابدینی:

بحث‌ها وقتی متفرق می‌شود نمی‌دانم چه بگویم؟ بحث نصب را قبلاً به یک بیان دیگری خدمت‌تان عرض کردم. آیات قرآن لفظ‌ هایش همین‌هایی است که به ما رسیده است، چون همه حفظ می‌کردند.

قرآن 904 تا کلمه دارد که اختلافی است، مثل «مالک یوم الدین»، «مَلِک یوم الدین»، «نبیین»، «نبیئین» ولی بقیه عین هم است و اختلافی ندارد.

اما فهم روایتی که امام فرموده است بعد راوی فهمیده است، با آیات قرآن فرق می کند. راوی با آن چیزی که در ذهنش است روایت را می‌فهمد! ما به همین جهت یک سری روایات و قرائن آوردیم و گفتیم که این نصبی که برای ائمه گفته‌اند برای ما ثابت نیست!!

نصب امامت ثابت است ولی این نصب که برای امور سیاسی هم باشد، این را ما مشکل داریم؛ که آیا پیامبر حضرت علی را در امور سیاسی هم نصب کردند یا نه؟ چرا؟ چون در خود پیامبر می‌بینیم نبوت و رسالتش الهی است اما حکومتش مردمی است! مردم «مدینه»‌ او را حاکم قرار دادند و قبول کردند که در شهر «مدینه» از او دفاع بکند این در تاریخ است و جناب آقای «سبحانی» هم در کتاب «فروغ ابدیت» آورده است.

همچنین دیگران هم آوردند که این‌ها تعهد کردند گفتند در راه با تو کاری نداریم فقط به «مدینه» آمدی حفظ می‌کنیم؛ در «مدینه»‌ مثل زن و بچه‌مان از شما دفاع می‌کنیم. بعداً «جنگ بدر» بیرون «مدینه» بود، این بود که پیامبر مدام می‌پرسید که چه کار کنم؟ حضرت نظر می‌خواست. چون می‌خواست ببیند مردم «مدینه» جلو می‌آیند و بگویند بله این‌جا هم دفاع می‌کنیم یا نه!؟ وقتی بله را گفتند جنگ شروع شد؛ پس این‌که اصحاب چه گفته‌اند ما مجموع را بنا شد با هم ببینیم. قبل از روایت هم، باید آیه را بفهمیم.

امامت، به معنای هدایت، مشخص است؛

(وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا)

و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما، (مردم را) هدايت مي‌کردند!

سوره انبیاء (۲۱): آیه ۷۳

و هم کارهای پیامبران که فرمود:

(وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا إِلَى قَوْمِهِ فَقَالَ يا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ)

و ما نوح را بسوي قومش فرستاديم؛ او به آنها گفت: «اي قوم من! خداوند يکتا را بپرستيد، که جز او معبودي براي شما نيست!

سوره مؤمنون (23): آیه 23

(وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولًا أَنِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَاجْتَنِبُوا الطَّاغُوتَ)

ما در هر امتي رسولي برانگيختيم که: «خداي يکتا را بپرستيد؛ و از طاغوت اجتناب کنيد!»

سوره نحل( 16): آیه 36

عبادت خدا، و امثال این‌ها مطرح بوده است. این‌که تا می شنویم: (وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يهْدُونَ بِأَمْرِنَا)؛ بگوییم (یهْدُونَ) یعنی مسئله شرعی بگوید، این صحیح نیست! اول اعتقادات است، دوم اخلاقیات است و مسئله گفتن و مسائل فروع، سومی است.

بله ائمه برای آن دو قسم اول هم بودند برای قسم سوم هم بودند، بحث این است که برای مسائل سیاسی بودند یا نه؟ این‌که درباره داود (علیه السلام) داریم «فاحکم بین الناس» قبول! اگر یک جایی ثابت شد کسی را خداوند حکومت داده است، این قبول است و همین آیه‌ای که شما فرمودید و آن بعد از جنگ در لشکر «طالوت» علیه «جالوت» وقتی که پیروز شد خداوند دارد که:

(يا دَاوُودُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ)

اي داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم.

سوره ص (38): آیه 26

اما آیا با این حال، حکومتش الهی است یا حکومتش مردمی است؟ خدا دارد می‌گوید من این قدرت و توان را به تو دادم تا توانستی «جالوت» را بکشی و به حکومت برسی! سؤال ما این است این «جعلنا» آیا با واسطه است یا بی‌واسطه است؟

یک تعبیری قرآن راجع به حضرت «داود» دارد که همین تعبیر را راجع به «نمرود» دارد. آیه راجع به «نمرود» این است:

(أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِي حَاجَّ إِبْرَاهِيمَ فِي رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ(

آيا نديدي (و آگاهي نداري از) کسي [= نمرود] که با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه و گفتگو کرد؟

سوره بقره (2): آیه 258

آن کسی که با ابراهیم محاجه می‌کرد و کسی که خدا به او مُلک داد چه کسی بود؟ نمرود»! تعبیر این است:

(...أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّي الَّذِي يحْيي وَيمِيتُ قَالَ أَنَا أُحْيي وَأُمِيتُ قَالَ إِبْرَاهِيمُ فَإِنَّ اللَّهَ يأْتِي بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِي كَفَرَ وَاللَّهُ لَا يهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ)

...زيرا خداوند به او حکومت داده بود؛ (و بر اثر کمي ظرفيت، از باده غرور سرمست شده بود؛) هنگامي که ابراهيم گفت: «خداي من آن کسي است که زنده مي‌کند و مي‌ميراند.» او گفت: «من نيز زنده مي‌کنم و مي‌ميرانم!» (و براي اثبات اين کار و مشتبه‌ساختن بر مردم دستور داد دو زنداني را حاضر کردند، فرمان آزادي يکي و قتل ديگري را داد) ابراهيم گفت: «خداوند، خورشيد را از افق مشرق مي‌آورد؛ (اگر راست مي‌گويي که حاکم بر جهان هستي تويي،) خورشيد را از مغرب بياور!» (در اينجا) آن مرد کافر، مبهوت و وامانده شد. و خداوند، قوم ستمگر را هدايت نمي‌کند.

سوره بقره (2): آیه 258

در همان مسئله داود، که جناب حاج آقای «قزوینی»‌ اشاره کردند آیه 251 است یعنی 7 تا آیه قبل از این می فرماید: (فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ)؛ گروه «طالوتیان»، به اذن خدا «جالوتیان» را شکست دادند:

(فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَقَتَلَ دَاوُودُ جَالُوتَ وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ ...)

سپس به فرمان خدا، آنها سپاه دشمن را به هزيمت واداشتند. و «داوود» (نوجوان نيرومند و شجاعي که در لشکر «طالوت» بود)، «جالوت» را کشت؛ و خداوند، حکومت و دانش را به او بخشيد!...

سوره بقره (2): آیه 251

عین تعبیر (وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ) راجع به «نمرود» است. و راجع به حضرت «داود» هم است! نمی‌شود بگوییم کدامش با‌واسطه و کدام بی‌واسطه است؟ کدامش حق و کدامش باطل است؟ حکومت «نمرود» مسلم، باطل است چون خدا از ابراهیم دفاع می‌کند. اما می‌گوید (وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ)؛ و آن را می‌گوید (وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمَّا يشَاءُ)؛ راجع به «داود» (علیه السلام) است.

این‌که ما بیاییم یک لفظ را بگیریم و متعلقش را فکر نکنیم؛ با کامپیوتر هم سرچ بکنیم فوراً پیدا می‌شود؛ خدا به دو نفر مُلک داده است، مُلکش هم الهی است؛ «داود» و «نمرود» نه بابا این‌طوری نیست! ملک‌ یکی‌شان الهی است یعنی ملکش مورد تأیید خدا است.

حالا مورد تأیید خدا است یعنی آیا الهی است؟ مستقیماً خدا فرمود همین‌طور که تو نبی هستی مَلِک هم هستی؟ یا نه، این مَلِکش به خاطر قدرتی است که به تو دادیم که «جالوت»‌ را کشتی و به پادشاهی رسیدی که با واسطه باشد؛ پس این‌که یک چیزی با واسطه باشد یا مستقیم باشد، این هم یک بحثی است.

بحث قبلی‌مان یادمان نرود؛ سؤال کردیم لفظ «خلیفه» یا لفظ «امام» و امثال این، در چه بُعدی هستند؟ گفتیم «امام» اسمش رویش است، امامت در بُعد هدایت!

جناب استاد آقای «قزوینی» از لغت‌ها استفاده کردند که بله آن‌ها امامتِ سیاسی را هم می‌گفتند. تقدم، پیشوایی و امثال آن، بله حرف بنده هم این بود یک چیزی را قبلی‌ها مجمل، بقچه پیچیده - به قول مرحوم آقای «بروجردی» - تحویل ما دادند، الان می‌آییم بقچه پیچیده را باز می‌کنیم که این امامت، این تقدم آیا تقدم در قسمت هدایت و معنوی است یا تقدم مطلق و در همه جنبه‌ها است؟

اگر بفرمایید که تقدم در همه جنبه‌ها است، مثلاً حضرت علی جای پیامبر خوابید، پس در همه چیزها جانشین ایشان است. مسلم است که در امور خانوادگی نیست! همین که مسلم است در امور خانوادگی نیست، پس این مطلق و عام که متعلقش را عام بگیریم خدشه‌دار شد! وقتی خدشه‌دار شد، ما با قرائنی که از «جنگ بدر» و «جنگ احد» و «جنگ احزاب» آوردیم شک داریم که آیا حکومت پیامبر الهی است یا نه؟

وقتی شک کردیم، امر مشکوک را که به بعدی نمی‌تواند بدهد؛ پس دوباره بحث می‌شود آیا امامتِ حضرت علی گسترش دارد که مسائل سیاسی را فرا بگیرد و حکومت کردن بر مردم را فرا بگیرد یا نه؟

شما برای «داود» آوردید، فرض کنیم برای حضرت «داود» قبول چشم! برای حضرت «داود» می گوئیم: «داود خلیفةٌ من الله، حاکمٌ من الله» و آن اشکالی که به «نمرود» کردیم بر فرض پس بگیریم و بگوییم الان «داود حاکمٌ من الله»؛ ولی به چه دلیل رسول اکرم، پیامبر ما، «حاکمٌ من الله» است؟ حاکم است قبول، اما حاکمِ از جانب مردم است! نه از طرف خدا!

اگر هر کسی گفت فلانی «حاکمٌ من الله» است، می‌گوییم دلیل بیاور؛ هر وقت دلیل آمد که «حاکمٌ من الله» است، چشم! من که با مخالفت با شما و با مخالفت با این چیزی که روند شیعه دارد، نفعی به من نمی‌رسد.

گفتم که ما از همه جا وا شده‌ایم. دلم می‌خواهد آن مسئله برای من ثابت بشود ولی برایم ثابت نشده؛ من به خاطر این چیزهایی که تحلیل می‌کنم شما خودتان در جریان هستید همه جا در فشارهای مختلف قرار گرفتم، اما جلوی فهمم را که نمی‌توانم بگیرم.

این کاری که شما شروع کردید کار خوبی است و خوب است که ادامه بیابد تا یا آن طرف هم قبول بکند که من حرف درست می‌زنم و فشارها را کم بکنند، یا من قبول بکنم که حرف شما درست است و من هم وارد گود بشوم.

می‌بینید که در آیات، دلیل دارم ولی هر چه دلیل دارم دلیل من با دلیل شما سازگار نیست! باید بحث کرد تا شاید به سازگاری و به یک نتیجه سومی برسیم.

مجری:

«استاد قزوینی» شما هشت دقیقه و سی و پنج ثانیه وقت دارید.

استاد حسینی قزوینی:

حضرتعالی روی بعضی از آیات آمدید. نمی‌خواستیم در این جلسه به این مسائل برسیم من دنبال این بودم فرمایشاتی که حضرتعالی دارید که یک جا می‌گویید: "نصب، دلیل بر منقصت است، دلیل بر نقص است. کسی احتیاج به نصب دارد که آدم ناقصی است." و یک جا می‌گویید: "نصب، از طرف «بنی امیه» و «بنی العباس» بوده" یک جا می‌گویید: "امیر المؤمنین از نصب استفاده نکرد ولی «خالد» استفاده کرد."

این‌که امیرالمؤمنین از نصب استفاده نکرد، ما در رد این حرف، ده تا روایت آوردیم؛ ولی شما که فرمودید «خالد» استفاده کرد جایی دلیل نیاوردید ولو یک روایت ضعیف که یک جا «خالد» بگوید من منصوب هستم! «بنی امیه» بگویند ما منصوب هستیم! حضرتعالی یک روایت می‌آوردید ما دلمان به این خوش می‌شد که حضرتعالی یک روایتی را آوردید.

شما در فرمایش خود آیات را آوردید که (وَآتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ)؛ قرآن می فرماید:

(تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ)

به هر کس بخواهي، حکومت مي‌بخشي؛ و از هر کس بخواهي، حکومت را مي‌گيري؛ هر کس را بخواهي، عزت مي‌دهي؛ و هر که را بخواهي خوار مي‌کني.

سوره آل‌عمران (3):آیه 26

«لا حول ولا قوة الا بالله»

هر چه هست مال خدا است. خدای عالم به حضرت داود می‌گوید:

(إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ)

ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم!

سوره ص (38): آیه 26

یا درباره حضرت آدم می فرماید:

(إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة)

سوره بقره (2): آیه 30

می‌گوید جعل را ما انجام دادیم نه شما. «قرطبی» وقتی به این آیه می‌رسد: (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة) می گوید:

«هذه الآية أصل في نصب إمام وخليفة يسمع له ويطاع»

الجامع لأحكام القرآن؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي الوفاة: 671، دار النشر : دار الشعب – القاهرة، ج 1، ص 264

حتی آن‌ها هم در مورد این آیه (إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَة) می‌گویند که این آیه یک قاعده کلی است. و همچنین آیه «(یا داود إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ) یک اصل و قاعده کلی است در نصب امام و خلیفه مسلمین!

حتی «شنقيطي» وهابی شناسنامه‌دار هم کتابی دارد به نام «اضواء البیان» در جلد 2، صفحه 22 همین تعبیر را مطرح می‌کند و می‌گوید این آیات دلالت می‌کند که خلافت و امامت انتصابی است.

من از حضرتعالی یک خواهشی دارم، در آثار شما خیلی این را دیدم - افراد دیگر هم قبل از شما آوردند - که گفتید امامت رسول اکرم را مردم دادند!!

شما یک روایت بیان بفرمایید مثلاً در «کتب اربعه»، «بحار»، «صحاح سته»، «مسانید اهل‌سنت» که بگوید پیغمبر فرمود آی مردم شما من را امام قرار بدهید! اگر من امام و مسئول شدم این امامت را شما به من دادید! یک روایت از ائمه بیاورید ما قبول می‌کنیم که بگویند رسول اکرم، امامت خودش را از مردم گرفته است.

اگر از مردم گرفته، پس این‌که می‌گوید:

«مَنْ كُنْتُ وَلِيَّهُ فَعَلِيٌّ وَلِيُّهُ وَ مَنْ كُنْتُ إِمَامَهُ فَعَلِيٌّ إِمَامُهُ»

عيون أخبار الرضا (عليه السلام)؛ نویسنده: ابن بابويه، محمد بن على، مصحح: لا جوردی، مهدی، ناشر: نشر جهان، ج2، ص64

المصنف؛ اسم المؤلف: أبو بكر عبد الرزاق بن همام الصنعاني الوفاة: 211، دار النشر: المكتب الإسلامي - بيروت - 1403 ، الطبعة : الثانية، تحقيق: حبيب الرحمن الأعظمي، ج6، ص365

در موارد متعدد این روایت آمده «امالی شیخ صدوق»، «عیون اخبار الرضا» این عبارت است شما سرچ بزنید «من کنتُ امامُهُ فعلیٌ امامُه» اگر مردم به پیغمبر امامت داده‌اند چگونه پیغمبر امامتی که انتخابی بود را به حضرت امیر می‌دهد؟

اضافه بر آن، حداقل این روایاتی که ما داریم در مصادر متعدد شیعه و سنی است، من از عزیزان حاضر در محفل و هم از جناب آقای «عابدینی» تقاضا دارم، شما که روایتی نیاوردید بر این‌که پیغمبر فرموده باشد امامت و مسئولیت سیاسی من را مردم به من دادند، فقط یک استحسان عقلی است و این استحسان هم هیچ ارزشی ندارد. چون بدون پشتوانه قرآنی است و قرآن هم برخلاف این است. چون قرآن می فرماید: (جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً، جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ)

حضرت موسی می‌گوید:

) وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي)

و وزيري از خاندانم براي من قرار ده...

سوره طهح (20): آیه 29

نمی‌گوید من می‌خواهم معین کنم. یا آی مردم شما معین کنید. شما ببینید این کتاب «ثقات ابن حبان» است که از دیدگاه آقایان اهل‌سنت، کل روات و مطلبش مورد تأییدشان است پیغمبر به «قبیله بنی عامر» می‌‌رود که قبیله قوی بودند. آن‌ها را به رسالت دعوت می‌کند آن‌ها گفتند که:

«إن اتبعناك وصدقناك فنصرك الله ثم أظهرك الله على من خالفك أيكون لنا الأمر من بعدك»

اگر ما تو را یاری کردیم، آیا امر خلافت و امامت بعد از تو به ما می‌رسد؟

«الأمر» را چه معنا می‌کنیم؟ «أیکون لن الأمر» یعنی ما مسائل حیض و نفاس – که البته شما از این الفاظ خوش‌تان نمی‌آید – یا مسائل شکیات و سهویات برای مردم بگوییم؟ مسائل غسل و فطره و امثال این را برای مردم بگوییم!؟

معنی «أيكون لنا الأمر من بعدك» چیست؟ پیغمبر چه جواب می‌دهد؟ می‌گوید:

«الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء»

بعد این قبیله می‌گوید:

«أنهدف نحورنا للعرب دونك»

ما گردن‌مان را در برابر شمشیر عرب قرار بدهیم!

«فإذا ظهرت كان الأمر في غيرنا»

بعد می‌گوید:

«لا حاجة لنا في هذا»

ما احتیاجی نداریم که بیاییم از تو دفاع بکنیم!

الثقات؛ اسم المؤلف: محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي الوفاة: 354، دار النشر: دار الفكر - 1395 - 1975، الطبعة: الأولى، تحقيق : السيد شرف الدين أحمد، ج1، ص89

یا در نمونه ای دیگر که این را آقای «ذهبی» با این‌که خودش یک آدمی است که به تعبیر شاگردش آقای «سخاوی» که می‌گوید در استاد ما یک رشته‌ای از ناصبی گری بوده؛ ایشان در «تاریخ اسلام» نقل می کند که «بنی عامر صعصعه» می‌گویند: ای پیغمبر! اگر چنانچه به تو ایمان بیاوریم و وضع تو تغییر بکند، «أيكون لنا الأمر من بعدك؟» پیغمبر فرمود:

«الأمر إلى الله يضعه حيث يشاء»

فرمود: امر خلافت بعد از من،‌ دست من نیست دست خدای عالم است!

تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام؛ اسم المؤلف: شمس الدين محمد بن أحمد بن عثمان الذهبي الوفاة: 748هـ، دار النشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت - 1407هـ - 1987م، الطبعة: الأولى، تحقيق: د. عمر عبد السلام تدمرى، ج1، ص286

«عامر بن طفیل» همین تعبیر را دارد:

«يا محمد مالي إن أسلمت؟ فقال: ( لك ما للمسلمين وعليك ما على المسلمين)»

ما امتیازی برای شما «عامر ابن طفیل»‌ نداریم هر حقوقی مسلمان‌ها دارند شما هم دارید.

«قال: أتجعل لي الأمر من بعدك»

آیا امر خلافت بعد از تو و حکومتداری به ما هم می‌رسد؟

عبارت «الأمر من بعدك» چیست؟ بعد فرمود:

«ليس ذاك إلي إنما ذلك إلى الله يجعله حيث يشاء»

الجامع لأحكام القرآن؛ اسم المؤلف: أبو عبد الله محمد بن أحمد الأنصاري القرطبي الوفاة: 671، دار النشر: دار الشعب – القاهرة، ج 9، ص 297

در قضیه «هوذه» که یک آدم توانمند و شاعری بود که با شعرش قبائلی را تحریک می‌کرد و به کوچه و خیابان می‌آورد. می‌گوید یا رسول الله اگر چنان‌چه این شخص ایمان بیاورد افراد زیادی به تو ایمان خواهند آورد. برگشت گفت:

«فاجعل لي بعض الأمر أتبعك»

یک جای مسئولیتی به من بده من هم بیایم!

فرمود:

«لو سألني سيابة من الأرض ما فعلت»

حتی اگر یک خار و خاشک زمین هم از من بخواهی به تو نمی‌دهم!

الطبقات الكبرى؛ اسم المؤلف: محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، دار النشر: دار صادر – بيروت؛ ج1، ص 262

اگر تشخیص می‌دهد من پیغمبر هستم بیاید ایمان بیاورد؛

«ما للمسلین له، ما علی المسلمین علیه»

این‌ها یکی دو روایت نیست! «مسیلمه کذاب» با آن دبدبه و کبکه‌اش می‌گوید: یا رسول الله اگر من مسلمان بشوم و از تو تبعیت کنم آیا:

«جَعَلَ لي مُحَمَّدٌ الْأَمْرَ من بَعْدِهِ»

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج3، ص 1325، ح 3424

این امر، چه امری است؟ بیان کردن احکام است یا تبیین است؟ اصلاً آن‌ها در این فازها نبودند. حضرت فرمود اگر «مسیلمه» این تکه چوب خرما را از من بخواهد به او نمی‌دهم می‌خواهد ایمان بیاورد یا ایمان نیاورد.

ما در این زمینه روایات متعدد داریم بر این‌که بحث امامت، امر الهی است و ربطی به امر انتخابی ندارد. این مطالب را یک سری آقایانی آوردند برای این‌که با فرهنگ غربی آشنا بشوند می‌گویند امامت، انتخابی و امثال این‌ها است.

مجری:

حاج آقا! ده ثانیه بیشتر صحبت كردید در نوبت بعدی كم خواهد شد! خدمت شما هستیم استاد عابدینی بفرمایید.

استاد عابدینی:

یک سری مطالب است که خیلی وقت می‌خواهد تا یکی یکی توضیح بدهم که مشکلی پیش نیاید. در مورد بررسی سندی، روایات باید بررسی سندی بشود. عرض کردم که این‌ها را نوشته می‌شده و استاد بر شاگرد می‌خوانده اما کتاب‌های دیگر چنین ویژگی را ندارد؛ یعنی استاد بر شاگرد نمی‌خوانده است بلکه یک کتابی بوده و دیگری از رویش می‌نوشته!

بعضی وقت‌ها هم دخالت‌ها و یا هوی نفس و یا حکومت‌ها، باعث می شد که کم و زیادش می‌کردند. گفتم راه علاج‌مان این است که اول قرآن را بفهمیم، بعداً روایت‌های مطابق به آن را بگیریم. وقتی دو دسته از روایت‌ها تعارض کرد باید خوب‌ها و آن‌هایی که با قرآن مطابق است را بگیریم.

مسئله «نصب» و «منقصت» که من عرض کردم، یک مسئله عرفی است. خدا مرحوم «شیخ جواد تبریزی» را رحمت کند، به ایشان گفتند: از کسی اجازه اجتهاد دارید؟ گفت: بیا به درسم ببین مجتهد هستم یا نه؟

یک کسی که توان ندارد و مدام می‌گوید من منصوب فلانی هستم؛ فلانی به من مجتهد گفته و... یعنی از دیگری می‌خواهد مایه بگذارد، این امر عرفی و امر عقلائی است که دیگر دلیل نمی‌خواهد.

«بنی‌امیه» چون یک انسان‌های فاسد و فاسقی بودند، می‌خواستند فسق و فجور انجام بدهند و کسی به آن‌ها چیزی نگوید، می‌گفتند ما خلیفه رسول الله هستیم! «منصور دوانیقی» می‌خواست مخالف و شاتم و فحش دهنده خودش را بکشد، می‌بیند چاره‌ای ندارد، لذا اول می‌آید برای پیامبر درست می‌کند که «ساب النبی» باید کشته بشود! تا بعداً بگوید من هم خلیفه نبی یا من هم خلیفة الله هستم و بتواند مخالف خودش را بکشد والا پیامبر ساب خودش را هیچ وقت در زمان خودش نکشتند با آن مهربانی که داشتند!

پس این‌که می‌گویم دیگران از نصب استفاده کردند، لازم نیست که طرف بیاید بگوید مرا پیامبر نصب کرد، همین که مسئله «ساب النبی» را مطرح می‌کند و «ساب النبی» را می‌کشد، این برای این است که می‌خواهد «ساب الخلیفه» را بکشد!! من این را در یک مقاله‌ای نوشتم که «الإجتهاد والتجدید» چاپ شده بحث کشتن «ساب النبی» و امثال این!

اما حضرت علی، این‌که می گوییم ایشان از «نصب» استفاده بکند، نه استفاده گفتنی و لفظی که در یک جلسه‌ای بگوید مرا «نصبنی رسول الله»؛ یا مثلاً شاهد باشید یا شهادت بدهید «اُشهدکم، اُنشِدُکم» آیا نبودید آن‌جا من را نصب کرد؟

این عبارت را که حضرت در زمان خلافت عثمان و امثالش مطرح می کند، می‌خواهد بگوید حق با من است، اما این‌که یک جایی کاری بکند که خلاف عرف و عقل و شرع باشد و بگوید من را رسول الله را نصب کرد پس گوش بدهید؛ مثل آن افرادی که از طرف پیامبر در جنگی رفتند و فرمانده آتشی برپا کرد و گفت: از روی آتش بپرید! گفتند: این چه کاری است؟ گفت: من را پیامبر نصب کرده است پس باید به حرفم گوش بدهید!

من حرفم این است که می‌گویم افرادی دنبال نصب می‌گردند که می‌خواهند کار خلاف عقل و عرف و شرع انجام بدهند، کسانی که کارشان خلاف عقل، عرف و فطرت نیست، استناد نمی‌خواهد، کاری است که عرف می‌پذیرد. آن وقت می‌گوییم حضرت علی نیازی نداشت بگوید کسی من را نصب کرد چرا که می‌گوید عملکرد مرا ببینید، کدام کار من خلاف است؟

اگر کاری می کنم برایتان توضیح می‌دهم، تعبدی در کار نیست! اگر جنگ می‌کنم توضیح می‌دهم، صلح می‌کنم توضیح می‌دهم، هر کاری می‌کنم توضیح می‌دهم! تعبد نمی‌خواهد؛ اما دیگری که یک کاری می‌کند که این کار را نمی‌تواند توجیه کند، می‌گوید من را پیامبر نصب کرده و شما باید گوش بدهید!

پس این‌که داریم می‌گوییم حضرت علی از نصب استفاده نکرد، نه یعنی جایی این کلمه را به کار نبرده؛ بلکه یعنی با این کلمه «نصب» استفاده سیاسی و حکومتی نكرده است.

اما ادله فراوانی که شما آوردید که «الامر الی الله، یضعه حیث یشاء» و امثال این‌ها، بحث‌مان همین است؛ شما در کلمات‌‌تان زیاد استفاده کردید که مثلاً مردم امامت را به پیامبر دادند!! بحث‌مان سر امامت نبود که مردم دادند!

جناب حاج آقای «قزوینی» همین اشتباه را مدام دیگران می‌کنند و آن‌ها امامت، خلافت، سیاست همه را یکی می‌گیرند؛ نه، امامت حضرت علی را مردم ندادند، بحث ما در حاکمیت است. امامت رسول الله را مردم ندادند، حاکمیت رسول الله را، حکومت را، ملک را، کدخدائی را، رهبری در جنگ و صلح و این چیزها را مردم به پیامبر دادند.

امامت معنوی پیامبر، همان نبوت و رسالتش است که آن را خدا داده؛ امامت حضرت علی بُعد هدایتش را خدا داده. البته "خدا داده" را هم گفتیم اعتباری نیست که یک کاغذ بنویسد بگوید: «نصبتُه»!! خدا پیامبر را چطوری نصب کرده!؟ قدرت و معجزه داده؛ عیسی و موسی (علیهم السلام) را چطوری نصب کرد؟ معجزه داد؛ آن معجزه، نصب است. حضرت علی را فهم داده، حضرت می‌گوید:

«إِنَّ رَبِّي وَهَبَ لِي قَلْباً عَقُولًا وَ لِسَاناً سَؤُلا»

مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)؛ نویسنده: ابن شهر آشوب مازندرانى، محمد بن على، محقق / مصحح: ندارد ناشر: علامه، ج‏2 ؛ ص43

همان قلبِ عقول، همان که عقل دارد و عقلش از همه صحابه به مراتب بالاتر است؛ بارها من این را گفتم شما حتماً سرچ کردید در مطالب من دیدید، وقتی بین اهل‌سنت و شیعه بحث است، من می‌گویم همه اهل‌سنت هر چه کلام خوب دارند، از خودشان و بزرگان‌شان بیاورند؛ ما هم «نهج‌البلاغه» را می‌آوریم، کلمات قصار «نهج‌البلاغه» را می‌آوریم.

ما این را می‌گوییم «امام»! این امام است و این کلامش، آن مهربانی‌اش، آن حکومتش که در همه این‌ها بهترین است؛ آن وقت می‌گوییم این جنبه علمی‌اش که علم یاد بدهد، مهربانی بکند، خادم مردم باشد، دوستدار مردم باشد، این‌ها را خدا داده است. و در مسئله حکومت، لیاقتش را دارد و بهترین حاکم هم اوست، اما حکومت را باید مردم بدهند.

شما هم وقتی که این الفاظ را به کار می‌برید، «حکومت»، «وصایت»، و «امامت»، سختتان است که تفکیک بکنید؛ پس من نه وهابی هستم که شما مدام کلمه وهابی را به کار می‌برید، و می گوئید وهابی فلان گفته! من نه حرف هیچ وهابی را قبول دارم و نه حرف هیچ شیعه‌ای را؛ خودم می‌بینم چه تحلیل می‌کنم!!

به همین جهت اول جلسه گفتم: دوستانی که در جلسه می‌آیند، حرف‌های من به عهده آن‌ها نیست؛ یعنی یک کسی به آن‌ها نگوید چون تو شاگرد «عابدینی» بودی، پس این حرف را قبول داری! نه، قبول ندارد. من دارم تحلیل خودم را می‌گویم. شما می‌فرمایید که «شیخ مفید» فلان گفته، «شیخ صدوق» فلان گفته، «ذهبی» فلان گفته، همه آن‌ها هر حرفی زدند حرف خودشان است!!

من دارم حرف خودم را می‌زنم؛ خوب بود که یک جایی فرمودید: "شما یک حرفی زدی که هیچ سنی هم نزده" این حرف شما قبول است؛ حرف‌های من فکر خودم است، فکر کردم این‌طوری اسلام را می‌فهمم. چرا؟ بالاخره به خاطر شرایطی که قبل از انقلاب داشتم و دانشجو بودم، رشته فیزیک بودم، بعد با علوم مختلف آشنا شدم و همین‌طور که با ادبیات آشنا شدم، کنارش تفسیر و فلسفه هم بوده است.

داخل و خارج بودم و فکرم فرق می‌کند! افکار من این‌ها است، به من نسبت بدهید که کسی دیگری در کتابش فلان چیز را نوشته، من کاری ندارم؛ موافق من است کاری ندارم، مخالف من است کاری ندارم، این افکار هر جایش اشتباه است بفرمایید تا قدم قدم جلو برویم؛ ممکن است این جلسه نشود و شما بفرمایید در این جلسه، از این جهت آمادگی نبوده و من فقط می‌خواستم روایت‌ها را بگویم، چشم!

شما هر جلسه‌ای خواستید، بنده در خدمت شما هستم. در حضور جمع باشد در غیر حضور جمع باشد؛ در «اصفهان»، «قم»، «قزوین»، هر جا باشد من هستم چون بحث علمی می‌کنم! چون همه این‌ها بحث است.

چون دادگاه اجازه نمی‌داد، ولی الآن هر کجا باشد من می آیم. هر جایی بحث علمی باشد من هستم. شما خوب راهی را باز کردید. خدا خیرتان بدهد که در این زمانه‌ای که این‌طوری شده؛ بالاخره یک وقتی اول انقلاب می‌گفتند معلم‌ها باید «کمونیست» درس بدهند.

در اول انقلاب در رادیو و تلویزیون‌ آقای «بهشتی» با «کیانوری» بحث می‌کردند؛ الان دایره تنگ و تنگ شد، دو تا شیعه ی معتقد به امام، حالا اجازه دارند با هم بحث کنند!! خوب بحثی است خدا را شکر که نوشته‌های «عابدینی» تحلیل بشود؛ آن‌جایی که باید کلمه‌اش عوض بشود، عوض می‌کنیم؛ آن‌جایی که مطلب کلاً غلط است، مطلب درست می‌شود.

اما می‌بینم تا حالا هر چه من می‌گویم، شما هنوز این چند تا کلمه را که من تفکیک کردم و چند بار هم گفتم، شما هنوز در ذهنتون قاطی است! یا نمی‌دانم لفظ را اشتباه به کار می‌برید؛ از بس‌ كه لفظ «امامت»، «حکومت»، و یا «امر» را یکی می‌دانید.

نه، من درباره «امر» گفتم: امر‌شان به عهده خودشان است. حالا آیا "به عهده خودشان است" با این‌که خدا فرمود: (إِنَّ اللَّهَ يضِع حیث يشَاءُ)؛ منافات دارد؟ نه، منافات ندارد. مثل این‌که فرمود: (آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ)؛ که برای دو نفر بود و درباره پیامبر و «نمرود» به كار رفت.

یک جا را مثلاً خدا بدهد، یک جا را نه، مردم بدهند! اما چون سر سلسله امور به دست خدا است، خدا به خودش نسبت می‌دهد؛ پس یک جایی مستقیم به خدا منسوب است و یک جایی غیر مستقیم، و همه امور عالم دست خدا است.

پس اگر بگوییم خدا به «نمرود» ملک داد، غلط نگفتیم؛ اما نه یعنی خدا حکومت و ظلم‌های او را هم تأیید می‌کند نه، امور عالم کلاً به دست خدا است، چون او علت العلل است. نسبت به «داود» هم که دارد: (آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْكَ)؛ بله، هر کاری «داود» کرد خدا قبول دارد! این دو تا با هم فرق می‌کند، اگر چه لفظش با هم یکی است.

پس این کلمه «الامر» که شما مدام تمسک کردید، بله، من قبول دارم که امر دست خدا است. یعنی همه عالم به دست خدا است؛ اما آیا امر حکومت را خدا از پشت لوح محفوظ می‌فرماید که من علی را نصب کردم؟ یا نه، حضرت علی را برای امامت نصب می‌کند؛ اما امر، امر مردم است. آن وقت جهتِ مردم چگونه بوده و آنها چطوری رفتند؛ اگر با عقل‌شان خوب رفتند حضرت علی می‌گوید بارک الله! و اگر اشتباه رفتند و دیگری را انتخاب کردند نه بارک الله! اما هر دوی آنها به دست خدا است و با «حیث یشاء» جور در می‌آید.

مجری:

جناب آقای عابدینی سی و پنج ثانیه بیشتر صحبت كردید! حاج آقای قزوینی بفرمائید.

استاد حسینی قزوینی:

جناب آقای «عابدینی» بزرگوار! بنده از حضرتعالی خواهش کردم یک روایت بیاورید ولو ضعیف، که رسول اکرم، یا ائمه گفته باشند حکومت ما - امامت نه، خلافت نه، وصایت نه - از ناحیه مردم است و مردم هستند که ما را حاکم کردند. اگر مردم ما را حاکم نکنند حکومت ما غیر شرعی است! مشروعیت حکومت ما از ناحیه مردم است.

حضرتعالی یک استدلالی کردید که - من عذر می‌خواهم - اصلاً با موقعیت علمی حضرتعالی که هیچ، با موقعیت یک فردی که تازه الفبای مقدمات هم خوانده باشد تناسب ندارد و این‌طور استدلال نمی‌کند.

می‌فرمایید: "چون این‌ها می‌گفتند «سابُ النبی» را باید کشت، از این ما استفاده می‌کنیم که «ساب الخلیفه» را هم باید کشت" آخر این ریسمان به آسمان چه ربطی دارد؟ شما ببینید این آقایان در رابطه با خلافت بحث‌هایشان یک بحث‌های خیلی عجیب و غریب است!

روز اولی که «معاویه» می‌آید خلافت را - یا به قول شما حکومت را - به دست می‌گیرد می‌گوید:

«الأرض لله وأنا خليفة الله»

مروج الذهب؛ اسم المؤلف: أبو الحسن على بن الحسين بن على المسعودي (المتوفى: 346هـ) الوفاة: 346، ج1، ص367

نمی‌گوید «انا خلیفة النبی»! من ندیدم یک جا «معاویه» بگوید من «خلیفة النبی» هستم. این روایت در کتاب «انساب الأشراف بلاذری» و «جمهرة خطب العرب» نوشته «احمد زكی صفوت» که از نویسندگان مورد اعتماد اهل‌سنت است نیز نقل شده است.

در منابع شیعه هم «امالی شیخ طوسی» همین‌طور نقل می کند که «معاویه» می‌گوید: من خلیفة الله هستم. در نامه‌ای که «حجاج» به «عبدالملک» می‌نویسد، بنابر نقل «عقد الفرید» جلد 2، صفحه 186 و «البدایة والنهایة» جلد 2، صفحه 137 می‌گوید:

«إنّ خليفة الرجل في أهله أكرم عليه من رسوله إليهم، وكذلك الخلفاء يا أمير المؤمنين أعلى منزلةً من المرسلين»

العقد الفريد؛ اسم المؤلف: احمد بن محمدبن عبد ربه الأندلسي الوفاة: 328هـ، دار النشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت /لبنان - 1420هـ - 1999م ، الطبعة : الثالثة، ج2، ص186

دیدگاه «بنی امیه» این است! «ابن قتیبه دینوری» در «الأخبار الطوال» نقل می کند که «هشام» می‌گوید: من «خلیفة الله» هستم، نه «خلیفةُ النبی»!

«ابو الفرج اصفهانی» در «اغانی» از قول «خالد بن عبد الله» سوالی را نقل می‌کند:

«أيما أكرم عندكم على الرجل رسوله في حاجته أو خليفته في أهله يعرض بأن هشاما خير من النبي»

الأغاني؛ اسم المؤلف: أبو الفرج الأصبهاني الوفاة: 356هـ، دار النشر: دار الفكر للطباعة والنشر - لبنان، تحقيق: علي مهنا وسمير جابر، ج22، ص24

ببینید می گوید: «هشام» از پیغمبر بالاتر است! اینها یکی دو روایت نیست، ده‌ها روایت داریم که اصلاً «بنی امیه» خودشان را فوق پیغمبر می‌دانستند. بنده یک جا ندیدم بگوید مثلاً «بنی امیه» آمدند نصب را برای خودشان مطرح کردند تا اعمال خودشان را توجیح کنند. یا مثلاً از «السابُ النبی» به نفع خودشان استفاده کنند. اصلاً این‌ها کاری به این قضایا نداشتند!

شما می‌فرمایید بنی امیه نصب را برای علی مطرح کردند تا بیایند برای خودشان تعمیم بدهند؛ در حالیکه روز اولی که «بنی امیه» روی کار می‌آید دستور می‌دهد علی را بالای منبر سب بکنند؛ شما مراجعه بفرمایید در «صحیح مسلم» حدیث 2405، «معاویه» به مردم دستور می‌دهد که بر بالای منبر علی را لعن و سب بکنید؛ تا جایی که وقتی «عمر بن عبدالعزیز» سب علی را بر می‌دارد، مردم از گوشه و کنار فریاد می‌کنند:

«قد ترکت السنه، قد ترکت السنه»

می گویند: آقای «عمر»! تو سنت پیغمبر را ترک کردی؛ یعنی سب علی سنت شده بود! آن وقت «بنی امیه» بیایند نصب امامت را برای امیرالمؤمنین تثبیت کنند که بعد از این به این طرف بیایند!؟

حضرتعالی در مورد بحث «الامر» نکاتی را فرمودید که من باز هم از حضرتعالی تقاضا دارم دو سه تا روایتی در این زمینه ولو روایت ضعیف هم باشد بیان کنید. می‌گوییم سه چهار تا روایت ضعیف، برای اینکه همدیگر را تقویت کنند که یک جا امیر المؤمنین (سلام الله علیه) فرموده باشد که من، امامتم را از مردم گرفتم. بلکه این قضیه به عکس است.

در «نهج‌البلاغه» مواردی متعددی وجود دارد؛ شما چون اسم «نهج‌البلاغه» را آوردید من سراغش رفتم. حضرت در خطبه 2 می‌فرماید:

«لَا يُقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‏ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي»

تا آن‌جایی که می‌گوید:

«وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ»

امیرالمؤمنین این خطبه را چه موقع فرمود؟ آن وقتی که خلیفه شد. لذا می فرماید:

«الْآنَ إِذْ رَجَعَ الْحَقُّ إِلَى أَهْلِهِ وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِه‏»

الان حق به حق‌دار رسید!

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص47، خطبه 2

ما سؤال می کنیم که الان چه چیزی به علی رسیده؟ بیان احکام؟ حضرت در زمان خلفاء هم که احکام بیان می‌کرد؛ این‌که به امیرالمؤمنین الان رسیده، همین حکومت است؛ لذا می‌گوید الان حق مسلم من به من رسید: «وَ نُقِلَ إِلَى مُنْتَقَلِه»!

حضرت در جای دیگری می فرماید:

«أَيْنَ الَّذِينَ زَعَمُوا أَنَّهُمُ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ دُونَنَا كَذِباً وَ بَغْياً عَلَيْنَا»

حضرت می فرماید: آن‌های که در حق ما دروغ گفتند خودشان را خلیفه پیغمبر و جانشین پیغمبر معرفی کردند و در حق ما ظلم کردند!

«إِنَّ الْأَئِمَّةَ مِنْ قُرَيْشٍ غُرِسُوا فِي هَذَا الْبَطْنِ مِنْ هَاشِمٍ لَا تَصْلُحُ عَلَى سِوَاهُمْ وَ لَا تَصْلُحُ الْوُلَاةُ مِنْ غَيْرِهِم»‏

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص201

این کلمه «ولات» به چه معنا است؟ ولات یعنی دوست؟ امیرالمؤمنین شاید بیش از 50 تا خطبه دارد، که در آنها به صراحت مسئله خلافت خود را مطرح می کند.

آقای «حسن عبدالله» کتابی دارد به نام «المناظرات فی الإمامه» که در مقدمه‌اش نزدیک 30 تا روایت از امیرالمؤمنین می‌آورد که حضرت صراحت دارد خلافت مال من است، حکومت مال من است و حق من را غصب کردند! آیا حق علی را غصب کردند یعنی حق مسئله گویی را غصب کردند؟ یا شما ببینید حضرت می فرماید:

«أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ [ابْنُ أَبِي قُحَافَةَ] وَ إِنَّهُ لَيَعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى‏»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص48

آیا «محل القُطب» مسئله بیان احکام است؟ یا در عبارت دیگر حضرت می‌فرماید:

«لَا يَقْتَصُّونَ أَثَرَ نَبِيٍّ وَ لَا يَقْتَدُونَ بِعَمَلِ وَصِيٍّ»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص121 خطبه 87

حضرت می فرماید: آیا اینها در عمل، امام بودند!؟ باز می‌گوید:

«فَوَاللَّهِ مَا زِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُ»

روزی که پیغمبر قبض شد از دنیا رفت حق مسلم من غصب شده!

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص53

جناب آقای عابدینی! چه چیز‌ حضرت غصب شد؟ آیا امامت معنوی‌اش غصب شد؟ ولایت معنوی‌اش غصب شد؟ یا نه، همین حکومت ظاهری که مخصوص امیرالمؤمنین بود غصب شد؟ حضرت فرمود:

«أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي أَمْراً هُوَ لِي‏»

این‌ها آن امری که خاص من بود از من گرفتند!

«قَالُوا أَلَا إِنَّ فِي الْحَقِّ أَنْ تَأْخُذَهُ وَ فِي الْحَقِّ أَنْ تَتْرُكَه‏»

یا می‌خواهی صبر کن یا نه می‌خواهی از غصه بمیر

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص 246

در جای دیگر دارد که فرمود اینها گفتند:

«فَاصْبِرْ مَغْمُوماً أَوْ مُتْ مُتَأَسِّفا»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص 336

جناب آقای «عابدینی»! آیا این بحث امامت معنوی است؟ می‌گویند یا صبر کن یا بمیر!؟

«وَ أَجْمَعُوا عَلَى مُنَازَعَتِي حَقّاً كُنْتُ أَوْلَى بِهِ مِنْ غَيْرِي‏»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص336

تمام این عبارت‌هایی که حضرت امیر (سلام الله علیه) در نامه 62 «نهج‌البلاغه» و... دارد همه صراحت دارد بر این‌که حضرت می‌گوید: این‌ها حق مسلم من را غصب کردند.

حضرت امیر بنابر نقل «صحیح بخاری» به ابوبکر می‌فرماید:

«وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالْأَمْرِ»

تو در حق ما استبداد كردی!

الجامع الصحيح المختصر؛ اسم المؤلف: محمد بن إسماعيل أبو عبدالله البخاري الجعفي الوفاة: 256 ، دار النشر: دار ابن كثير , اليمامة - بيروت - 1407 - 1987 ، الطبعة: الثالثة، تحقيق: د. مصطفى ديب البغا، ج4، ص 1549، ح 3998

آیا این "استبداد کردی"، یعنی حق معنوی ما را گرفتی؟

نکته پایانی این بخش اینکه حضرتعالی فرمودید که ما باید بررسی سندی کنیم و شرط استناد به روایت، بررسی سند است؛ اجازه بدهید در این مورد نکاتی را خدمت شما عرض کنم.

شما در حالی معتقد به بررسی سندی روایات هستید که در کتاب «مصیبت‌های آینده شیعیان» صفحه 399 به روایت ضعیف «ابن بابویه» به نقل از «ابو بصیر» استناد کردید. و نیز در کتاب «تجلی اعظم» صفحه 53- 57- 66- 72- 80- 81- 85- 86 روایتی را از «مستدرک» آوردید بدون این‌که بررسی سندی بفرمایید!

همچنین در «تجلی اعظم» صفحه 57 در رابطه با این‌که عمر گفت: "من در نبوت تو شک کردم" شما این را بررسی سندی نکردید و جالب است که این را دلیل آوردید بر اینکه پیغمبر به مردم اجازه داده بودند که حتی خود پیغمبر را زیر سوال ببرند!!

باز در همان کتاب «تجلی اعظم» صفحه 72 عبارتی دارید که وقتی من این عبارت شما را خواندم، والله قلبم به درد آمد! نوشتید: پیغمبر به «صفیه» می‌گوید: «صفیه»! اگر ما در «خیبر» پدر و برادرت را کشتیم، از تو معذرت می‌خواهم، و عذرخواهی می‌کنم. این‌ها چون به من فحش داده بودند، من هم دستور دادم آنها را کشتند!!

«إني أعتذر إليك يا صفية مما صنعت بقومك إنهم قالوا لي كذا وكذا»

مسند أبي يعلى؛ اسم المؤلف: أحمد بن علي بن المثنى أبو يعلى الموصلي التميمي الوفاة: 307، دار النشر : دار المأمون للتراث - دمشق - 1404 - 1984 ، الطبعة : الأولى ، تحقيق : حسين سليم أسد، ج 13، ص 38، ح 7120

آیا واقعاً پیغمبر از این کاری که کرده - نستجیر بالله - عذرخواهی کرد؟ این را هم شما رفتید از «متقی هندی» نقل کردید، بدون این‌که بررسی سندی بشود!

این‌ها به نظر من - عذر می‌خواهم - یک کفریاتی است که ما داریم به پیغمبر نسبت می‌دهیم. اگر مردم بفهمند پیغمبر از کشت و کشتاری که در «خیبر» بوده، عذرخواهی کرده، دیگر برای ما چه می‌ماند؟

مجری:

با توجه به این‌که اذان ظهر «اصفهان» نزدیک است و این وقت تقریباً آخرین وقت می‌شود، از حضرتعالی – جناب آقای عابدین - درخواست می‌کنیم که جمع‌بندی بفرمایید و مدت صحبت‌تان هم با توجه به این‌که در وقت قبلی 25 ثانیه بیشتر صحبت کرده بودید، 9 دقیقه و 35 ثانیه است.

استاد عابدینی:

تشکر می کنم از شما و جناب حاج آقای «قزوینی»! شما بارها از من روایت می‌خواهید و من هر بار روایت را نقل می‌کنم و شما دوباره تکرار می‌فرمایید. ببینید پیامبر اکرم در «مدینه» که وارد شد در «جنگ بدر» چرا از مردم «مدینه» می‌خواهد که تأییدش بکنند که بیرون جنگ بکند یا نه؟ این یعنی مسلم بوده است که آنان پیامبر را در «مدینه» حفظ می‌کنند و کاری به حکومتش ندارند.

حضرت هیچ وقت نمی‌گوید من حاکم مِن الله هستم و شما باید به حرف من گوش بدهید. این یک روایت! روایت دیگر «جنگ احد» است که در آنجا حضرت باید می‌گفت: من پیامبر هستم و می‌گویم در شهر بمانیم، یا در بیرون شهر بجنگیم، و شما باید ساکت بشوید؛ نه، حضرت می گوید: مردم! شما چه می‌خواهید؟ مردم هر چه می‌خواهند، حضرت انجام می‌دهد، بعد هم چیزی نمی‌گوید!!

و مهم‌تر در «جنگ خندق»، که پیامبر اکرم وقتی فهمید عرب‌ها پشت به پشت هم کردند و دید قبیله «غطفان» پولی هستند و برای پول آمدند، کسانی را پیش سران قبیله «غطفان» فرستاد و ملاقاتی انجام شد و به آن‌ها فرمود: ثلث خرمای «مدینه»‌ را به شما می‌دهم که بر گردید. آن‌ها هم خوشحال شدند!!

در تاریخ است كه پیامبر «سعد بن عباده» و «سعد بن معاذ»؛ این دو تا رئیس را خواست و گفت: من دارم چنین قراری را می‌نویسم، نظرتان چیست؟ گفتند:

«امرٌ من الله او امرٌ من نفسک او امر تفعله لنا؟»

اگر خدا به تو گفته، چشم! ولی اگر خودت می‌خواهی انجام بدهی و با آن‌ها مثلاً خویشی قومی داری، بحث فرق می کند. فرمود: نه، من دیدم عرب پشت به پشت هم کردند و گرنه چیزی به آن‌ها نمی‌دهم!

سؤال من این است که چرا پیامبر می‌آید و اجازه می‌گیرد؟ اگر پیامبر، همه چیزش حتی امور حکومتش، الهی است، چرا از مردم اجازه می گیرد؟ مگر برای نمازش اجازه می‌گیرد که چطوری نماز بخواند؟ نه، بلکه می‌گوید:

«صَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي»

بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بيروت)؛ نویسنده: مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، ناشر: دار إحياء التراث العربي، محقق/ مصحح: جمعی از محققان، ج82، ص279، باب 24 التهشد واحكامه

یا در مورد حج می‌‌گوید:

‏«خُذُوا عَنِّي‏ مَنَاسِكَكُم‏»

نهج الحقّ و كشف الصدق، نویسنده: علامه حلى، حسن بن يوسف، محقق / مصحح: ندارد، ناشر: دار الكتاب اللبناني، ص471

اما این‌جا را می‌آید از مردم می‌پرسد؛ پس معلوم است که این‌جا امر، امر مردم است. باید مردم نظر بدهند. که مثلاً بیرون بجنگند یا در شهر؟ خرما به «غطفان» بدهند یا ندهند؟ این اموری که مال مردم است، پیامبر اینگونه برخورد می کند.

شما مدام دلیل می‌خواهید، بفرمائید این هم دلیل! پیامبر فرمود: «ایها الناس امركم الیكم»؛ این را در عمل نشان داده است. در عمل هر جا که امر مردم بوده به مردم واگذار کرده؛ مگر این‌که خود مردم، اختیار به پیامبر دادند. مثل «بدر» و...

من در جزوه‌ام آدرسش را هم دادم؛ «بررسی منشأ مشروعیت حکومت ولائی، با توجه به حکومت پیامبر»؛ در جلد 2 «مجموع آثار امام خمینی و حکومت اسلامی» چاپ شده است؛ این راجع به روایت!

اما بحث‌هایی که می‌فرمایید که حضرت فرمود:

«أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى‏»

نهج البلاغة (للصبحي صالح)؛ نویسنده: شريف الرضى، محمد بن حسين، ناشر: هجرت، محقق/ مصحح: فیض الاسلام، ص48

یا امثال این‌ها، این را که من منکر نیستم! بارها گفتم: حق حضرت علی بود که به حکومت برسد، چون لایق‌ترین فرد بود. این را از اول گفتم؛ ولی گفتم حکومت دو پایه می‌خواهد: یکی این که شخص لیاقت داشته باشد. دوم: مردم قبول بکنند. چون حکومت مال مردم و حق مردم است. این دو تا را باید جدا کنیم.

در امور دینی، پیامبر وحی را می‌گیرد و به مردم ابلاغ می‌کند:

(وَيعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ)

و آنها را کتاب و حکمت بياموزد

سوره بقره (2): آیه 129

«یبین للناس» نظر خدا را؛ حضرت نسبت به احکام الهی مقام تبیین دارد. اما نسبت به احکام سیاسی که مال مردم است تا آن‌جایی حق دارد که مردم به او حق دادند. که مردم البته تند تند حق‌ها را دادند.

اما حالا حضرت علی که این همه این‌جا می‌فرماید: "حق من، حق من"؛ بله، یعنی من لیاقت ذاتی برای این کار را دارم. من از همه شما برای این کار سزاوارتر هستم. از لحاظ دانایی بله، از لحاظ سابقه در اسلام بله، از لحاظ تخصص بله، از لحاظ این‌که دنبال پیامبر بودم بله! اما حکومت یک چیز دیگر هم می‌خواهد، و آن اینکه شما باید من را قبول کنید و به من رأی بدهید!

حضرت نسبت به خلیفه اول و دوم می‌گوید خودشان می‌دانستند من باید انتخاب بشوم، ولی خودشان را جلو انداختند به خاطر مقام طلبی‌شان. خلیفه اول و دوم و دیگران بد کاری کردند، من به امر سزاوارتر بودم. این حرف درست است و همه این کلمات از خطبه هایی که بیان کردید، قبول است!

اما جمله "حق من است"، غیر از این است که بگوید: "خدا من را منصوب کرد." جناب آقای «قزوینی»! مثلاً یک جایی در «قم» دارند درس می‌دهند، مثلاً درس سند شناسی! یک کسی را آن‌جا برای تدریس می‌برند که به مراتب از شما ضعیف‌تر است. شما می‌فرمایید: حق من است، من کار کردم، من باید بروم سند شناسی درس بدهم، نه دیگری؛ این جمله "حق من است" یعنی خدا شما را منصوب کرده؟ این‌طور نیست. "حق من است" یعنی من این کار را بلد هستم و دیگری بلد نیست. همین!

شما یک راننده با یک غیر راننده را در نظر بگیرید؛ غیر راننده ماشین براند، و راننده مدام داد می‌زند حق من است؛ چرا می گویی حق من است؟ چرا این‌قدر به سرت می‌زنی؟ می گوید چون این بلد نیست و مردم را به کشتن می‌دهد؛ و دیدید این‌ها بلد نبودند! خلیفه اول و دوم آمدند در رأس کار که الآن اسلام بد نام است؛ اسلام برده‌داری، اسلام آدم کشی، اسلام فلان!! امروز مدام یک چیزی از اسلام بیرون می‌کشند و به رخ می‌کشند، اینها کارهای آن‌ها است، و این کارهای آن‌ها کم‌کم در شیعه هم آمد و مطرح شد!!

این را هم بگویم، اینکه مدام می‌گویم سند و امثال این‌ها؛ سند که بررسی شد، و روایت هم صحیح بود، فقط در احکام فرعیِ فرعیِ فرعی فقهی کاربرد دارد! در احکام اصلی امامت و امثال این‌ها که اعتقادات است، دلیل یقینی می‌خواهد. روایت صحیحُ السند دلیل یقینی نیست!!

حالا اینکه خیلی از روایت‌ها صحیحُ السند نیست، آن یک بحث دیگری است. اما صحیحُ السندها باید طوری باشد كه بشود به آن اعتقاد پیدا کرد. این را شما می دانید و ما هم می‌دانیم. در کتاب‌های «رسائل» مرحوم «شیخ» آمده؛ یا «صاحب جواهر» فرموده، بالاخره روایات وقتی صحیح شد، باید بشود به آن اعتقاد پیدا کرد.

مثلاً ما یک روایت صحیح داریم که کشور را بیچاره کرده است. روایت صحیح داریم که یک قاتل اگر دیگری را عمدی کشت، قصاص می‌شود؛ یا نخواست، اولیاء مقتول با قاتل به توافق برسند و دیه بگیرند.

حالا یک قاتل دو نفر را عمدی کشت، می گویند این دو نفر فقط حق قصاص دارند؛ اگر سه نفر را عمدی کشت، می گویند این سه نفر فقط حق قصاص دارند؛ صد نفر را عمدی کشت فقط حق قصاص دارند، و دیه ای در کار نیست!

اگر قاتل گفت: من دیه نمی‌خواهم بدهم، بیایید من را بکشید. این‌ها می‌کشند بدون این‌که از کسی دیه‌ای بگیرند!! این مسئله در فتوای فقها هست، در قانون مجازات 92 هم است!

این فتوا، غیر عادلانه‌ترین چیزی است که می‌شود گفت!! که مربوط است به یک روایت صحیح که «عبدالله بن سنان» دارد؛ که می گوید: قاتل اگر حاضر نشد دیه بدهد و گفت: من جانم را می‌دهم، اولیاء مقتول چیز دیگری طلبکار نیستند!!

اگر یک کسی یک قطار را خطائاً یا شبه خطا چپ کرد، همه افراد، دیه طلبکار هستند؛ حالا یا اولیاء مقتول یا عاقله و یا حکومت می‌دهد یا هر كسی! اما اگر عمداً یک قطار را منفجر کرد، دیه به هیچ کدام تعلق نمی‌گیرد! فقط همه می‌توانند با هم طناب را بکشند و قاتل بالای دار بمیرد!! این روایت صحیح با عقل با عقلاء با انصاف با هیچ چیزی نمی‌سازد!!

پس درست نیست که تا حرفی مطرح می شود بگوییم آیا در این زمینه روایت صحیح داریم!؟ در اعتقادات که بحث اصلی ما است، باید دنبال دلیل یقینی بود و روایت صحیح، دلیل یقینی نیست!!

من بارها اعلام کردم که به شما چقدر ارادت دارم که این بحث را درست کردید و جایش را باز کردید. زحمت کشیدید، در طول یک سال پیوسته با هم تماس می‌گرفتیم. روز 13 آبان به من خبر خوشی دادند و من آقای رئیس دادگاه ویژه را دیدم و با او صحبت کردم، ایشان توافق کرد. ایشان از آن روز تا حالا مدام پی‌گیر بود تا این جلسه برگزار شد. خدا را شکر و ان شاء الله که ادامه پیدا کند.

اما با این زحماتی که حضرت عالی کشیدید، باید عرض کنم خدمتتان که بحث‌های اعتقادی را باید دلیل یقینی آورد؛ ولی بحث‌های غیر اعتقادی، در عمل، یک فرعی از فروع، شک دو و سه، یا مثلاً بحث حیض، در آنجا بله یک روایت صحیح می خواهیم.

اما در بحث قصاص نه، یک روایت صحیح کافی نیست، باید آن قانون حتماً حذف بشود!! و الا آبروی اسلام می‌رود!! چطور 100 نفر کشته بشوند و به خانواده‌هایشان چیزی ندهند! چون این عمدی بود بگوئیم شما برو خانه‌ات! این نمی‌شود، خیلی ظلم است!! اما اگر خطائی بود بگوئیم به شما دیه می‌دهم! پس در امور اساسی به روایت صحیح این‌قدر فکر نکنیم.

«وصلی الله علی محمد وآله الطاهرین» و باز هم تشکر فراوان از جناب آقای «قزوینی» و ان شاء الله ادامه پیدا کند و فکر می‌کنم روشن شدن بحث‌ها برای همه ما خیلی مفید است.

استاد حسینی قزوینی:

جناب آقای «عابدینی» بزرگوار! قرار شد ما نظرات‌مان را جمع‌بندی کنیم. من باز تکرار می کنم که من از حضرتعالی یک روایت خواستم که بفرمایید پیغمبر گفته باشد حکومت سیاسی من را مردم به من دادند! این‌که فرمودید پیامبر با مردم مشورت می‌کند، این به خاطر این است که حضرت برای مردم احترام قائل است. قرآن می‌گوید:

(وَشَاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ)

و در کارها، با آنان مشورت کن! اما هنگامي که تصميم گرفتي، (قاطع باش! و) بر خدا توکل کن!

سوره آل‌عمران (3): آیه 159

فرمود: از مردم نظر خواهی کن، لذا حضرت با مردم نظر خواهی می‌کند، بعضی از موارد نظر مردم با نظر پیغمبر درست بوده، عمل کرده است. ما موارد زیادی داریم - حالا فرصت نیست من بگویم - که پیغمبر با نظر مردم صد در صد مخالفت کرده است. خیلی از موارد اینگونه بود! اگر واقعاً این را شما دلیل می‌گیرید، پس آن عباراتی که از پیغمبر آمده که حضرت با نظر مردم مخالفت کرده را هم باید ببینید.

ما می‌گوییم پیغمبر یک جمله گفته باشد: ایها الناس حکومت و خلافت و سیاست من را مردم به من دادند! اینکه مشورت کرده، دلیل نمی شود. عمر و ابابکر هم با امیرالمؤمنین مشورت می‌کردند؛ پس مشورت کردن دلیل می‌شود كه علی به آن‌ها خلافت داده است؟

موارد متعددی داریم:

«لولا علي لهلك عمر»

تمهيد الأوائل في تلخيص الدلائل؛ اسم المؤلف: محمد بن الطيب الباقلاني الوفاة: 403هـ ، دار النشر: مؤسسة الكتب الثقافية - لبنان - 1407هـ - 1987م ، الطبعة: الأولى، تحقيق: عماد الدين أحمد حيدر، ج 1، ص 547

مشورت كردن كه دلیل نشد! شما آیه صریح:

(النَّبِي أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ)

پيامبر نسبت به مؤمنان از خودشان سزاوارتر است!

سوره احزاب (33): آیه 6

را ملاحظه بفرمائید. این بالاترین مقامی است كه قرآن به پیغمبر داده است، من فقط یكی دو مورد را می‌آورم. مرحوم «شیخ طوسی» متوفای 460 می‌گوید:

«ان النبي "صلى الله عليه وآله" أولى بالمؤمنين من أنفسهم" بمعنى أحق بتدبيرهم»

التبيان في تفسير القرآن؛ تأليف: شيخ الطائفة أبي جعفر محمد بن الحسن الطوسي، (385 - 460 ه)؛ تحقيق وتصحيح: أحمد حبيب قصير العاملي؛ ج 8 ص 317

مرحوم «طبرسی» می نویسد:

« أولى بالمؤمنين من أنفسهم، من حيث إنه ولاه الله أمرهم، فيلزمهم طاعته، والانقياد له»

مجمع البیان في تفسير القرآن؛ تأليف: أمين الاسلام أبي علي الفضل بن الحسن الطبرسي؛ حققه وعلق عليه: لجنة من العلماء والمحققين الأخصائيين، قدم له: الامام الأكبر السيد محسن الأمين العاملي؛ منشورات مؤسسة الأعلمي للمطبوعات، بيروت – لبنان؛ ج 8 ص 125

این دیگر بحث حكومت است! باز «طبرسی» دارد:

«(الْنَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤمِنِينَ) في كلِّ شَيء من أُمُورِ الدِّينِ والدُّنيا»

تفسير جوامع الجامع؛ للمفسر الكبير والمحقق النحرير الشيخ أبي علي الفضل بن حسن الطبرسي قدس سره؛ تحقيق: مؤسسة النشر الإسلامي التابعة لجماعة المدرّسين بقم المشرّفة؛ ج 3 ص 49

مرحوم «ابن ادریس» هم می فرماید:

«أن النبي أولى بالمؤمنين منهم بأنفسهم، بمعنى أحق بتدبيرهم»

موسوعة ابن إدريس الحلّي؛ تحقيق: السيد محمد مهدي الموسوي الخرسان؛ إعداد: مكتبة الروضة الحيدرية؛ العراق، النجف الأشرف؛ نشر: العتبة العلوية المقدسة؛ الطبعة الأولى؛ 1429 ه‍ 2008 م، ج 2 ص 192

اهل‌سنت هم الی ما شاء الله دارند. شما به «تفسیر بیضاوی» و «زمخشری» و... مراجعه كنید، همه دارند که:

« النبی اولی بالمؤمنین في امر الدین والدنیا»

بنابراین سیاست و حکومت بحثی است كه خدا به پیامبر این مقام را داده است، نه این‌كه مردم به پیامبر اكرم داده‌اند!

ما از حضرتعالی انتظار داشتیم این شبهاتی كه مطرح کردیم را جواب بفرمائید تا قضیه روشن بشود. سوال اول من از حضرتعالی این بود که شما فرمودید: "ائمه نام امامان بعد از خود را نمی‌دانستند،" ولی مدركی نیاوردید؛ بنده ده‌ها روایت آوردم، و گفتم سیصد روایت در این موضوع داریم.

این‌كه گفتید امام صادق نمی‌دانست، این یك ادعا است. ما نمی‌توانیم با یك ادعا، با یك چیزی كه به ذهن‌مان می‌آید، اصول اعتقادی را زیر سؤال ببریم. مثل آن‌ قضیه‌ كه ابوبكر می‌گوید:

«أقول فيها برأيي فان يكن صوابا فمن الله وإن يكن خطأ فمني ومن الشيطان والله ورسوله منه بريئان»

این‌كه ما می‌گوییم برداشت من این است، آن‌ها هم برداشت‌شان این بوده است؛ شما باید بیاید فتاوای خلاف شرعی كه عمر و ابوبكر دارند ببینید. شما این عبارت را در اینترنت و یا در فضای مجازی سرچ كنید می‌گوید:

«أقول فيها برأيي فان يكن صوابا فمن الله وإن يكن خطأ فمني ومن الشيطان والله ورسوله منه بريئان»

المعتمد في أصول الفقه؛ اسم المؤلف: محمد بن علي بن الطيب البصري أبو الحسين الوفاة: 436، دار النشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1403 ، الطبعة: الأولى ، تحقيق : خليل الميس، ج2، ص381

اگر این است، آن بحث دیگری است! بعد ما از حضرتعالی بحث نصب را خواستیم كه گفتید: "نصب دلیل بر منقصت است"، "نصب برای امیرالمؤمنین ثابت نیست"، "نصب كار غیر عاقلانه و غیر عادلانه است". "خلفای اموی و عباسی نصب را اول برای امیرالمؤمنین اثبات كردند بعد برای خودشان"؛ "اعتقاد به منصوص بودن ائمه دلیل بر عقیده‌ به سنت شاهنشاهی است!"

ما از حضرتعالی خواستیم برای این‌ها یك مدركی ولو در حد یك روایت ضعیف بیاورید و بیان بفرمایید. «نحن ابناء الدلیل و ابناء الروایة»! در آن جاهایی كه نیاز به بررسی سندی است باهم می نشینیم و بررسی سندی می‌كنیم، اگر بررسی سندی نمی‌خواهد و مستفیض است، ما از شما قبول می‌كنیم.

ولی روایات ما با این قضایایی که شما مطرح می کنید صد در صد مخالف است؛ یعنی آنچه كه است چه بحث «حكومت» و چه «حاكمیت» و چه «خلافت» و چه «امامت» و چه «ولایت»، در كلمات ائمه (علیهم السلام) و در كلمات پیغمبر در یك جا بیان شده است!

این‌كه ما بیاییم بگوییم: بله پیغمبر نتوانست تشخیص بدهد، گفت: «نصبت لكم اماما و خلیفة و وصیا»؛ یعنی امام - نستجیر بالله - با این مفاهیم آشنا نبوده است!

من از علمای بزرگ اهل‌سنت نقل كردم، از «تفتازانی» و «سید جرجانی» و دیگران که می‌گویند: امامت یعنی «ریاسة عامة فی امر الدین والدنیا»؛ «شیخ طوسی»، «شیخ مفید» و همه بزرگان ما اینگونه معنا کرده اند.

حضرتعالی می‌گویید: نه، این عبارت ابهام دارد، و مجمل است؛ یعنی این بزرگان همه اشتباه كرده‌اند. حالا ما بعد از 1400 سال بیاییم یك چیزی بگوییم كه یك عده‌ای از جوان‌ها قبول كنند!!

من عرض كردم باید ببینیم این عبارت‌هایی كه ما داریم می‌گوییم، چه تالی فاسدی در جامعه امروز ما دارد؟ این‌كه خدای عالم می‌گوید:

(يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقُولُوا رَاعِنَا وَقُولُوا انْظُرْنَا وَاسْمَعُوا وَلِلْكَافِرِينَ عَذَابٌ أَلِيمٌ)

اي افراد باايمان! (هنگامي که از پيغمبر تقاضاي مهلت براي درک آيات قرآن مي‌کنيد) نگوييد: «راعنا»؛ بلکه بگوييد: «انظرنا». (زيرا کلمه اول، هم به معني «ما را مهلت بده!»، و هم به معني «ما را تحميق کن!» مي‌باشد؛ و دستاويزي براي دشمنان است.) و (آنچه به شما دستور داده مي‌شود) بشنويد! و براي کافران (و استهزاکنندگان) عذاب دردناکي است.

سوره بقره (2): آیه 104

ببینید یك جمله‌ای كه مخالفین برداشت سوء می‌كنند می گوید: (لَا تَقُولُوا رَاعِنَا)؛ چرا؟ چون یهود می‌گوید: «راعنا»؛ یعنی پیغمبر این‌ها را بچران! می‌گوید: این را نگویید؛ چون آن‌ها سوء استفاده می‌كنند. ولو در نظر شما چیز دیگر است.

الان ما بیایم بحث امامت، خلافت و .. را از مسئله نص و غیره جدا بكنیم و تمام این روایات را بپیچیم و كنار بگذاریم، بیاییم یك عبارتی بگوییم كه بله، بحث امامت و خلافت، مردمی و انتخابی است، هركس را مردم خلیفه انتخاب كردند و حاكم كردند و امام كردند، او امام سیاسی است!!

حاج آقای «عابدینی»! این همان چیزی است كه امروز «آمریكا» از ما می‌خواهد، «عربستان سعودی» می‌خواهد، یك سری از اشراری كه امروز در كشورما امنیت ما را دارند بهم می‌زنند دنبال همین حرفها هستند.

من یك روزی با جناب آقای «عبدالله نوری» پشت سر «آیت الله شبیری» باهم نماز صبح را خواندیم، بیرون كه آمدیم من به ایشان گفتم: جناب آقای «نوری»! شما در سر مقاله روزنامه «سلام» این عبارتی كه نوشتید چیست؟ اگر شما مشكل با ولی فقیه دارید، بیایید بگویید ما ولی فقیه را قبول نداریم، دلیل ما این و این است. شما چرا دارید پا پیچ علی می‌شوید؟

گفت: مگر من چه گفتم؟ گفتم: شما می‌گویید امیرالمؤمنین می‌گوید:

«فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئ‏»

من بالاتر از این نیستم كه خطا می‌كنم!

شما می گوئید: وقتی علی می‌گوید من خطا می‌كنم، تكلیف ولی فقیه مكشوف خبرگان رهبری هم روشن است؛ گفتم: آقای «نوری»! چرا دارید تصحیف می‌كنید؟ امیرالمؤمنین می‌گوید:

«فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ مَا أَنْ أُخْطِئ‏... إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي‏»

الكافي (ط - الإسلامية)، نویسنده: كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، محقق/ مصحح: غفارى على اكبر و آخوندى، محمد، ناشر: دار الكتب الاسلامیة، ج 8، ص 356

می فرماید: مگر این‌كه خدای عالم من را از هر لغزش حفظ می‌كند! مثل این‌كه:

(قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يوحَى إِلَي)

بگو: «من فقط بشري هستم مثل شما؛ (امتيازم اين است که) به من وحي مي‌شود

سوره كهف (18): آیه 110

اگر شما (يوحَى إِلَي) را بردارید پیغمبر می‌گوید: (أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ)! دیگر آقای «نوری» سرش را پایین انداخت و هیچ حرفی نزد و بعد از آن هم این بزرگوار یك مقداری با ما سر سنگین شد!

مجری:

با تشكر از اساتید محترم، طرفین مناظره استاد «عابدینی» و استاد «حسینی قزوینی» و همه عزیزانی كه تا الان در این جلسه حاضر بودند، و همه بینندگان؛ امیدواریم كه چنین جلساتی به صورت علمی در موضوعات مهم اختلافی، بیش از این برگزار بشود و با دستور «مقام معظم رهبری» دستوری كه نزدیك به بیست سال است روی زمین مانده، ان شاء الله این دستور اجرایی بشود. از همه عزیزان متشكر هستیم ان شاء الله موفق باشید.

«والسلام علیكم ورحمه الله»



Share
1 | صفایی | Iran - Shiraz | ١١:٢٦ - ٣١ فروردين ١٣٩٩ |

از اول تا اخر سخنان عابدینی که به دقت بررسی کنی تمام حرفش بر حکومت است.تمام تلاشش بر این است که حکومت را از امامان جدا کند.و می خواهد ثابت کند که اگر حکومت خدادادی هم باشد باز این مردم هستند که به ان مشروعیت می بخشند.همان طور که مردم در مدینه به پیامبر ص حکومت دادند و از او تبعیت کردند.تمام این بالا پایین رفتن ها برای یک چیز است؛مشروعیت حکومت خلفا:می خواهد بگوید حکومت ابوبکر و عمر از طرف خداوند بوده همان طور که به نمرود داده است به انان هم داده است و این مردم هستند که به حکومت مشرعیت می دهند و چون حکومت ابوبکر و عمر مورد پذیرش مردم قرار گرفته؛پس باید مهر تایید بر ان زده شود و همه ان را بپذیرند.
من غیر از این برداشتی ندارم؛الله اعلم.
1 |اسماعیل|Iran - Birjand |٠٤:٠٣ - ٠١ ارديبهشت ١٣٩٩ |
0
 
0
سلام
دوست عزیز حکومت در زمان امامان امر الهی بوده (قران و پیامبر)و مردم فقط در امر دنیوی حق تعیین بر سرنوشت خود دارند طبق: (آیه شوری )و بعد از غیبت امام زمان حاکم اسلامی باید در جوامع اسلامی مسلمان و فقیه جامع الشرایط باشد
   
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
  

آخرین مطالب
پربحث ترین ها
پربازدیدترین ها